جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا با موضوعات متنوع

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Hera. با نام انشا با موضوعات متنوع ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,611 بازدید, 209 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا با موضوعات متنوع
نویسنده موضوع Hera.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Hera.
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع: زندگی از زبون یک پرنده
من پرنده‌ای هستم آزاد و رها، با بال‌هایی گسترده. همه جای دنیا خانه من است. هیچ‌گاه در یک مکان مشخص ثابت نیستم و همیشه به مناطق جدید می‌روم و موجودات جدیدی می‌بینم.
به یاد دارم زمانی که یک جوجه کوچک بودم، مادرم با هر زحمتی که بود در تابستان و زمستان و تحت هر شرایطی برایم غذا تهیه می‌کرد و اندک اندک به دهانم می‌گذاشت. در آن زمان من هنوز پرهای قدرتمندی برای پرواز نداشتم و چشمانم خوب نمی‌دید. تنها کسی که می‌شناختم مادرم بود که از من مراقبت می‌کرد.
کم‌کم بزرگ شدم و پرهای پروازم رشد کرد. داشتم شبیه مادرم می‌شدم. پرواز آرزوی من بود اما بین خودمان بماند، من از پریدن می‌ترسیدم. مدت‌ها روی زمین راه می‌رفتم، می‌دویدم و یک پرش کوچک انجام می‌دادم تا شاید بتوانم درست بال بزنم، اما هیچ‌گاه جسارت پریدن از ارتفاع را نداشتم.
مادرم به من نگاه می‌کرد و اشکالات کار مرا می‌دید، بعد به من یاد می‌داد که بال‌های خود را چگونه باز کنم و چگونه در راستای هم قرار دهم و بال بزنم تا بتوانم پرواز کنم. تا اینکه یک روز مادرم مرا به لبه پرتگاهی برد و گفت بپر، من ترسیده بودم و قصد داشتم او را منصرف کنم. اما این‌بار مادرم با تحکم بیشتری گفت بپر.
چاره‌ای جز پریدن نداشتم، روبرویم پرتگاه بود و پشت سرم مادرم ایستاده بود و اجازه برگشت نمی‌داد. چشمانم را بستم و پریدم، در حال سقوط تمام تلاشم را کردم که آموزه‌های مادرم را به یاد بیاورم و بال‌هایم را درست حرکت دهم. پی در پی بال می‌زدم که ناگهان صدای او را شنیدم که درکنار من آمد و گفت آرام‌تر بال بزنم.
مادرم را که دیدم قوت قلب گرفتم و آرام بال زدم. من پرواز می‌کردم، سوار بر موج‌های هوا می‌شدم و بالا و بالاتر می‌رفتم. حس اولین پرواز، شوق دیدن پدیده‌ها از ارتفاع بالا، همه چیزهایی است که هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم. همه چیز کوچک شده بود، حس برتری نسبت به تمام اجزای روی زمین داشتم. انگار زنجیری که حس می‌کردم به بال‌هایم زده شده، حالا پاره شده بود و من رها شده بودم.
به درختان نگاه می‌کردم که چه سبز و بلند قامت هستند، به انسان‌هایی که حالا خیلی کوچک بودند و به دسته‌های پرنده‌ای که از کنار من عبور می‌کردند و به من سلام می‌دادند. دیگر حس می‌کردم زمین جایگاه من نیست و من باید پرواز کنم، انقدر بروم تا به سرزمین رؤیاهای خودم برسم.
از آن بالا فکر می‌کردم، انسان‌ها با دیدن پرواز من در آسمان به یکدیگر چه می‌گویند؟ آیا آنها هم دوست داشتند که اینچنین آزاد و رها روی ابرهای آسمان سُر بخورند و به راحتی به هرکجا که می‌خواهند پرواز کنند؟
به خود مغرور شده بودم، مادرم که کنارم پرواز می‌کرد و غرور مرا می‌دید، به من گفت: «فرزندم، هیچ‌گاه به دلیل موقعیتی که داری به خود مغرور نشو، شاید روزی اسیر تیر یکی از شکارچیان روی زمین شوی، پس همیشه مراقب باش و فکر نکن که اکنون که ارتفاع تو از همه بیشتر است، سقوط نخواهی کرد.» حرف‌های مادرم را آویزه گوشم کردم و آن غرور نابه‌جا را از خود دور کردم.
بعد از آن اولین پرواز، دفعات زیادی پریدم و پرواز کردم و همه آن پدیده‌ها را بارها و بارها از آسمان دیدم، اما هیچ کدام حس اولین پرواز را نداشت.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع : اگر من جای یک پرنده بودم
هربار که به پارک می‌رفتیم محو تماشای گنجشک‌ها می‌شدم. دوست داشتم با آنها بازی کنم. گاهی گوشه‌ای می‌نشستند و نوک بر زمین می‌زدند و کمی آن طرف‌تر در پی دانه دیگری می‌پریدند و با نزدیک شدنم پر باز می‌کردند و به بالاترین نقطه ممکن پناه می‌بردند. به بالای درختی و یا چراغی و ساختمانی. اوایل فکر می‌کردم نمی‌خواهند با من بازی کنند. اما بیشتر که نگاه کردم دیدم با نزدیک شدن هرکسی به سرعت فرار می‌کنند. نمی‌دانستم چرا؛ مادرم می‌گفت گنجشک‌ها از آدم‌ها می‌ترسند. پس چرا ما از آنها نمی‌ترسیدیم؟
دنیای گنجشک‌ها آنقدر برایم جذاب بود که همیشه فکر می‌کردم یکی از آنها هستم. دست‌هایم را به جای پر باز می‌کردم و دور خانه می‌چرخیدم. خواهر کوچکترم که به من نزدیک می‌شد روی هر چیز بلندی مثل مبل و میز و تخت می‌پریدم و احساس امنیت می‌کردم.
من اگر گنجشک بودم همراه بقیه گنجشک‌ها پرواز می‌کردم و از شهرها دور می‌شدم. از آسمان نگاهی به چشمان کودکانی می‌انداختم که با سرهای بالا و اشتیاق پرواز من را نگاه می‌کنند و به سمت کوه و جنگل می‌رفتم. جایی که از ایستادن روی زمینش نترسم.
یا شاید به دست کودکی که نزدیک من می‌آید و چند دانه تعارفم می‌کند اعتماد می‌کردم. دانه‌ها را می‌گرفتم. روی شانه‌اش می‌نشستم و باهم به خانه و مدرسه می‌رفتیم.
شاید هم لانه‌ای در بالاترین قسمت یک درخت تنومند می‌ساختم که دست هیچ انسانی به من نرسد. در آسمان آبی چرخ می‌زدم، دانه پیدا می‌کردم و برای جوجه‌هایم که به تازگی تخم‌هایشان را شکسته‌اند می‌بردم.
من اگر گنجشک بودم هرروز صبح بر لبه پنجره‌ای می‌نشستم. چند ضربه به شیشه پنجره می‌زدم. آوازی سر می‌دادم و برآمدن خورشید را نوید می‌دادم. بعد بلند می‌شدم کمی آنطرف‌تر به چهره کسی که پنجره را باز می‌کند نگاه می‌کردم. سری در هوا می‌چرخاند، من را می‌بیند، لبخندی نثارم می‎‌کند و برای سپاسگزاری نان خشکیده‌ای و یا دانه‌ای برایم می‌گذارد.
من اگر گنجشک بودم از آدم‌ها نمی‌ترسیدم. با بچه‌ها بازی می‌کردم. از دستشان فرار نمی‌کردم. دنبالشان پرواز می‌کردم، اجازه می‌دادم آنها هم دنبال من بدوند. برایشان آواز می‌خواندم و به آوازشان گوش می‎دادم.
دنیای گنجشک‌ها خیلی قشنگ است. می‌توانی روی زمین راه بروی، هرجا دلت خواست بخوانی، روی درخت‌ها بنشینی و یا آزادانه در آسمان پرواز کنی. من اما اگر گنجشک بودم؛ ترجیح می‌دادم تنها در آسمان بمانم. از آن بالا به شهرها نگاه کنم، به خانه‌ها و آدم‌ها. از شمال به جنوب بروم و از شرق به غرب. اما روی زمین نیایم. احساس می‌کنم همه چیز از آن بالا خیلی زیباتر است.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع : غرور
غرور و تکبر یک بیماری روحی و روانی تلقی می شود که در آن، شخص خود را از هر جنبه ای، بالاتر و کامل تر از اطرافیان می بیند. اما شاید بگویید که این رفتار به دلیل داشتن اعتماد بنفس و عزت نفس بالا او است.
اما این رفتار زمانی به عنوان یک بیماری محسوب می شود که فرد در کنار کامل دانستن خود، اطرافیان خود را حقیر و کوچک می داند. به وضوح در گفت و گو کردن افراد متکبر دیده ایم که قصد حقیر کردن طرف مقابل را دارند.
مخاطبین افراد متکبر همواره ناراحت و آزرده خاطر می شوند (این اتفاق معمولا بعد از گفت و گو کردن با افراد متکبر رخ می دهد). این حس بد ممکن است به فرد (مخاطب شخص متکبر) آسیب بزند.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع : بهشت و جهنم
ما چرا در این دنیا به کارهای خوب و خیر می‌پردازیم؟ چرا خود را از انجام کارهای بد، منع می‌کنیم؟ قبول دارم که با انجام کارهای خوب، حس خوبی در وجود ما شکل می‌گیرد و با انجام کارهای بد، حسی مانند عذاب وجدان گریبان ما را می‌گیرد؛ اما تنها دلیلش این نمی‌تواند باشد.
ما معتقدیم که کارهای انسان در این دنیا پایان نمی‌پذیرد و در سرای آخرت، تمام اعمالی که در فرصت زندگی روی زمین انجام داده‌ایم، محاسبه می‌شود و کارنامه اعمالمان را دریافت می‌کنیم. بخش کوچکی از اثرات کارهای خود را در این دنیا هم می‌توانیم مشاهده کنیم؛ اما حساب و کتاب اصلی اعمال ما، در سرای آخرت است.
از کودکی شنیده‌ایم که بهشت جایگاه نیکوکاران است. پدران و مادران ما جمله‌هایی که در قرآن خوانده بودند یا از بزرگ‌ترهای خود شنیده بودند، با زبان کودکانه برای ما نقل می‌کردند و از دنیایی می‌گفتند که می‌تواند خیلی زیبا و رؤیایی باشد،‌ یا خیلی زشت و دردناک. با حرف‌هایشان به ما می‌گفتند، اینکه در سرای آخرت چه جایگاهی داشته باشیم بستگی به انتخاب خودمان دارد.
برای ما بهشت و جهنم را توصیف می‌کردند. بهشت جایگاهی است که در آن افراد نیکوکار جای دارند، در آنجا دیگر هیچ خبری از سختی دنیا نیست، کسی دغدغه نان و آب ندارد، مشکلات در آن جایی ندارند و هرکس که در آنجا ساکن شود، سراسر خوشبختی و آسایش را تجربه می‌کند. سرای آخرت مانند دنیا زودگذر نیست، هرکس به آنجا وارد شود، ابدی و فناناپذیر خواهد شد.
اما جهنم چه بد جایگاهی است. کسانی که در این دنیا به دیگران ظلم و ستم کردند و به ندای درونی خود که آنها را به انجام کارهای خیر دعوت می‌کرده، گوش ندادند، ساکنین جهنم هستند. شاید در این دو روز دنیا چنین افرادی آسایش و آرامش داشتند و با رفاه زندگی می‌کردند،‌ اما در سرای آخرت بد جایگاهی انتظار آنان را می‌کشد. آنان تاوان کارهای بدشان را در جهنم با رنج و عذاب ابدی پس خواهند داد.
باید بدانیم که ذات همه انسان‌ها پاک آفریده شده است. اینکه ما خود را وارد چه راهی کنیم و به انجام چه کارهایی وادار کنیم، ذات ما را آلوده کرده و یا پاک نگه می‌دارد. عده اندکی در سرتاسر جهان وجود دارند که به سرای آخرت و بهشت و جهنم آن اعتقادی نداشته باشند. در همه ادیان دنیای پس از مرگ وجود دارد.
تمام تلاش انسان بر روی زمین هم این است که با دستِ پُر به دنیای دیگر برود، به جایی که مرگ و نابودی در آن وجود ندارد. بهشت پاداش کسانی می‌شود که در این دنیا به خشنودی خدا ارزش و اهمیت زیادی می‌دادند و جهنم سزای کسانی است که آسایش دنیا را به آرامش آخرت خود ترجیح داده‌اند.
با تمام این حقایق باید بدانیم که جلوه‌ای از بهشت و جهنم را می‌توان در این دنیا مشاهده کرد؛ آنجا که به کسی خیری می‌رسانی و او لبخندی به لب می‌آورد و از ته دل برایت دعا می‌کند،‌ چنان حس خوبی سرتاسر وجودت را فرامی‌گیرد که انگار در بهشت قدم می‌زنی…
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع : تصور کنید یک جنگلبان هستین
جنگل جایی است که تقریباً همه انسان‌ها عاشق آن هستند. شاید عده‌ای از چند روز ماندن در این مکان سرسبز و زیبا سر باز بزنند، اما مطمئن باشید علت آن بی‌علاقگی به جنگل نیست، شاید ترسی است که از عمق وجود آن به دل برخی انسان‌ها می‌افتد.
اما من محل کارم جنگل است. زیبا نیست؟ به جای ادارات خشک و بی‌روح، به جای نشستن در یک چهار دیواری با تعدادی میز و صندلی، جایی کار کنی که وسعت زیادی دارد، سرسبز و خرم است و به جای بحث و جدل با مشتری، به صدای آواز پرندگان و پای‌کوبی باد وبرگ گوش کنی.
آری، من یک جنگلبان هستم. شغل زیبایی دارم و عاشق این شغل و حضور در این قطعه زمین خدا هستم. شغلم کمی سخت است، چرا که تمام عناصر جنگل را مانند فرزندان خودم دوست دارم و هرکدام از آنها که آسیبی ببیند، انگار یک ضربه به روح من وارد شده است.
همدم من درختان، برگ‌ها ، پرنده‌ها، آهوها، گوزن‌ها و تمام موجودات ساکن در جنگل هستند. صبح‌ها قبل از طلوعخورشید ، قدم زدن و گشت زدن در جنگل را آغاز می‌کنم و ظهر برای استراحت به پایگاه بازمی‌گردم. من باید مراقب باشم هیچ شکارچی به ساکنین جنگل تعدی نکند؛ اما گاهی شکارچیان بی‌رحم زخمی نابخشودنی به دل این جنگل می‌زنند.
آنها تفنگ در دست می‌گیرند و آهوها و پرنده‌های زیبای اینجا را هدف قرار می‌دهند. برای چه؟ فقط برای یک لذت زودگذر که ثابت کنند شکارچی ماهری هستند و از گوشت لذیذ آنها بخورند. من نمی‌دانم چطور دلشان برای فرزندان این موجودات بی‌پناه و زیبا نمی‌سوزد که منتظر بازگشت مادرانشان هستند.
تنها شکارچیان نیستند که با جنگل دشمنی می‌کنند. آنها که برای منافع شخصی و سود بیشتر خود به جان درختان سرفراز اینجا افتادند نیز تیشه به ریشه جنگل می‌زنند. صدای اره برقی که می‌شنوم،‌ دوان دوان و سراسیمه به سمت آن می‌روم تا شاید بتوانم یک درخت دیگر را نجات دهم.
به راستی چه می‌شود که انسان با آن‌همه رحم و شفقت، ناگهان انقدر بی‌رحم و سنگ‌دل می‌شود؟ اگر آنها هم تصور کنند درختان و موجودات جنگل مانند فرزندان آنها هستند، حتماً مهربان‌تر خواهند بود. مشکل از اینجاست که هرکس به منافع شخصی خود فکر می‌کند و افراد سودجو به منفعتی که تمام اجزای این جنگل برای دنیا و انسان‌ها دارند، نمی‌اندیشند.
اما گاهی خودخواهی یک انسان، به قیمت نابودی یک جنگل تمام می‌شود. آنجا که رهگذران آتش روشن می‌کنند تا به دور آن جمع شوند و خوش بگذرانند و آن را خاموش نکرده می‌روند؛ کل جنگل در آتش خودخواهی آنها می‌سوزد و تلی خاکستر از آن باقی می‌ماند.
من پدر جنگل هستم. می‌دانم که بسیاری از شما هم مانند من عاشق این طبیعت و نعمت خدادای هستید. بیایید کنار یکدیگر در حفظ و نگهداری از آن بکوشیم و جنگل‌های از دست رفته را دوباره احیا کنیم، شاید طبیعت هم از گناه ما بگذرد و دوباره با ما آشتی کند.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع : صبر و عجله
صبر…، عجله…،
گر صبر کنی ز حلوا غوره سازی... عجله کار شیطان است
اینها اولین چیزهایی هستند که بعد از شنیدن این دو کلمه به ذهن خطور می‌کنند.
صبر و صبوری بیشتر کار انسان‌های مهربان است. آنان که طاقت زیادی دارند و در برابر ناملایمات نه می‌شکنند و نه تسلیم می‌شوند بلکه سعی می‌کنند آرامش خود را حفظ کنند، فکر کنند، راه چاره بیندیشند، تصمیم بگیرند و راه انتخاب کنند، ذره ذره جلو بروند تا به هدف نهایی دست پیدا کنند. در طی طول مسیر خم به ابرو نمی‌آورند، عصبی و پرخاشگر نمی‌شوند. با رفتار و عملکرد بد نمی‌خواهند انتقام خود را از زمین و زمان بگیرند و با این که دلی پر درد و تلاطم دارند، آرام کنارتان می‌نشینند و با محبت نگاهتان می‌کنند و به درد دلهایتان گوش می‌دهند. با وجودی که درونشان می‌سوزد، شما را در محبتشان غرق می‌کنند. در بدترین شرایط روحی و جسمی باز هم به دیگران فکر می‌کنند. سعی می‌کنند باری از دوش آنها بردارند. در جاهایی که صف است آرام سر جایشان می‌ایستند تا نوبتشان شود. برای وقت همگان ارزش قائلند و احترام می‌گذارند.
افراد عجول، بی‌تحمل و عصبی و پرخاشگرند. می‌خواهند سریع به خواسته خود برسند. طاقت وقت صرف کردن ندارند، اصطلاحا می‌خواهند از روی همه ک.س و همه چیز رد شوند تا کار خود را حل کنند. انگار وقت بقیه ارزش ندارد. اگر صف باشد به هر بهانه‌ای می‌خواهند زودتر خود را به جلو برسانند. زمانی برای درد و دل و شنیدن حرفهای شما ندارند، فقط به خودشان فکر می‌کنند. بدون تامل و فکر کردن تصمیمات آنی و عجولانه می‌گیرند. فقط می‌خواهند کاری انجام بدهند. دقت و ظرافت در امور ندارند. گاها تند تند و بدون فاصله و نامفهوم حرف می‌زنند. شرایط زندگی را هم برای خود هم برای دیگران سخت می‌کنند. فشار و استرس بیشتری تحمل می‌کنند. همیشه فکر می‌کنند عقب افتاده‌اند و زمان کم دارند. به همین خاطر هیچ مسئولیتی را نمی‌توانند به نحو احسن انجام دهند.
راستی یاد یک مطلبی افتادم، قضاوت خرافی یا واقعی بودنش را هم به عهده شما می‌گذارم! شنیده‌اید وقتی عطسه می‌کنند می‌گویند صبر آمد! یعنی اگر می‌خواهید کاری شروع کنید یا جایی بروید مکث کنید، فعلا نروید و فعلا انجام ندهید! در اکثر مواقع از قضا واقعا هم یک پیش آمدی رخ می‌دهد که می‌گوییم خوب شد صبر کردم یا اگر می‌رویم پیش آمدی رخ می‌دهد که می‌گوییم کاش نیامده بودم! خلاصه همان طور که گفتم قضاوتش با شما!
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع : خوبی و بدی
یکی از خاطره انگیزترین و شیرین‌ترین لحظات زندگی که روح انسان را تازه می‌کند و قلب را جلا می‌دهد لحظاتی است که در حق کسی خوبی انجام می‌دهید. برق خوشحالی را می‌شود در چشمان فردی که مورد خوبی واقع شده به وضوح دید. فردی که در اوج ناامیدی و درماندگی است وقتی حمایت می‌بیند، می‌فهمد که در دنیا تنها نیست. حامیانی دارد که در بزنگاه سختی کنارش می‌ایستند. یک موضوع دیگر هم که غیر قابل انکار است این حقیقت است که جواب خوبی‌ها را بی برو برگرد در جایی دیگر، که شما نیازمند حمایت هستید دریافت خواهید کرد. همان مثل معروف تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابان دهد باز
خوبی فقط نیکی کردن در حق انسانها نیست. می‌تواند نسبت به گیاهان و حیوانات و طبیعت هم باشد. خوبی کردن جنبه‌های مختلفی دارد می‌تواند اصلا مادی نباشد. مثلا در صف‌های خرید فروشگاهی وقتی نفر پشت سری شما فقط یک یا دو قلم جنس خرید کرده و شما چرخ خرید خود را پر کرده‌اید و اجازه می‌دهید اول آن فرد خرید خود را حساب کند یا فرد مسنی که خرید کرده و در حمل وسایلش مشکل دارد و به او کمک می‌کنید. حتی توپ بچه‌ای که به دنبال آن در پارک می‌دود و از پایش سر می‌خورد، برایش نگه می‌دارید این‌ها همه چشم اندازهای خوبی هستند.
گل و درختانی که از بی‌آبی در حال خشک شدن هستند و با لیوانی آب سیرابشان می‌کنید. به حیوان گرسنه‌ای غذا می‌دهید. همه جلوه‌ای از خوبی را به نمایش می‌گذارند.
مهمترین چیز آن است که اگر خوبی می‌کنید واقعا از صمیم قلب باشد و خوشحالتان کند نه این که نمایشی باشد و برای جلب توجه یا از سر اجبار. آیا واقعا دنیا ارزش بد بودن را دارد؟!. ارزش بغض و کینه و قضاوت را دارد؟!.
به نظر من که ندارد. از بد بودن چه عاید انسان می‌شود به جز پشیمانی و عذاب وجدان و روحی متشنج. البته این‌ها در مورد کسی صدق می‌کند که هنوز کاملا غرق سیاهی و بدی نشده باشد و گر نه به جایی می‌رسد که دیگر، بدی و بدی کردن را حق مسلم خود می‌داند و خود را محق به داشتن هر آنچه در سر دارد آن هم به هر قیمتی می‌داند.
صاحب خانه‌ای که به خاطر بالا بردن اجاره حاضر می‌شود، بدون رحم و مروت اثاث یک خانواده را به کوچه بریزد. افرادی که در دوره‌های بحرانی زندگی به خاطر منفعت بیشتر، مواد نایاب و مورد نیاز مردم را احتکار می‌کنند که در مواقع سخت با قیمت بیشتر به همنوعان خود بفروشند. افرادی بدون توجه به رنجوری یک سالمند او را به سخره می‌گیرند و سعی دارند از او در انجام امور پیشی بگیرند، که کمتر معطل شوند یا آنها را به خاطر ندانستن بعضی از روش‌های الکترونیک در انجام امور شماتت می‌کنند که زود باش ما هم کار داریم. همه چیز در دنیا در گذر است آن چه از انسان باقی می‌ماند نام اوست که در کنار خوبی یا بدی قرار می‌گیرد.
خوبی سیره زندگیتان و یاد آور نامتان.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع : راست و دروغ
بعضی چیزها در مقابل هم قرار می‌گیرند و هم به موازات هم حرکت می‌کنند، مثل شب و روز، نور و تاریکی و راست و دروغ. تا یکی نباشد نمی‌شود دیگری را معنا کرد. هر چند متضاد هم هستند ولی برای پی بردن به مفهوم آنها باید هر دویشان وجود داشته باشند.
راست همیشه پسندیده است و مورد ستایش. همه یکپارچه شعار راستی و درستی می‌دهند، اما تا چه حد در عمل پایبند هستند، خدا می‌داند!. دروغ مادر همه پلیدیها شناخته می‌شود. دروغگو به شدت شماتت می‌شود. همه مخالف دروغ هستند اما آیا کسی هست که دروغ نگوید!.
بعضی ها برای خود به اصطلاح کلاه شرعی برای دروغ گفتن درست می‌کنند. مثلا می‌گویند دروغ مصلحتی گفتم که خیر در آن بود!. اما حقیقت واقعا این است، در دروغ گفتن می‌شود خیر جست؟! اما معمولا هر وقت دروغی رو می‌شود، فتنه ای به پا می‌گردد، دیگر خیریتی از آن باقی نمی‌ماند.
یک دروغ، باعث می‌شود که به خاطر پوشاندن آن پشت سر هم دروغ‌های دیگری گفته شود. مانند مردابی که همه چیز را در خود فرو می‌برد. بوی گند و تعفنش همه جا را پر می‌کند. رد کثیفی و بوی بد آن تا مدتها باقی می‌ماند و چه سرنوشت‌هایی را زیر و رو می‌کند و چه زندگی‌هایی را شخم می‌زند. بدتر از همه جمله اثبات شده دروغ گو کم حافظه است، که چقدر فرد دروغگو را خار و خفیف و بی آبرو می‌کند.
راست همیشه ساده است و بی‌ آلایش. مصداق کامل حقیقت است و دیگر نگرانی رسوا شدن ندارد. همیشه جز به جز، مو به مو در در ذهن می‌ماند، بدون کم و کاست. اگر هزار بار بازگو شود دقیقا مثل بار اول تعریف می‌شود. راستی و صداقت به فرد اعتبار می‌بخشد. اعیار انسانیت را بالا می‌برد.
راست همیشه ارجعیت دارد حتی اگر تلخ باشد. چون به فرد قدرت رویایی با حقایق دور و برش را می‌دهد، حتی اگر در ابتدا ناراحتش کند. اما از سراب زیبایی که دروغ می‌سازد خیلی بهتر است. دروغ امیدی واهی ایجاد می‌کند. گویی فرد را با مغز از عرش به فرش می‌کوبد.
فکر نمی کنم کسی باشد که بخواهد دروغ بشنود، حتی اگر خود فرد به دروغ گفتن عادت داشته باشد، باز هم از دروغ شنیدن ناراحت می‌شود. دروغ شنیدن به شعور انسانی توهین می‌کند و افراد ترسو بیش از حد از دروغ استفاده می‌کنند، زیرا وجود گفتن راست را ندارند، بی اعتماد به نفس و ضعیف هستند.
انسان‌های سالم سعی می‌کنند از راست گویی دست بر ندارند چون برای مطرح کردن خود نیازی به دروغ گفتن نمی‌بینند. راستی و صداقت روشنگر راه انسان است و او را به سلوک می‌رساند و دروغ چاهی تاریک است که گوینده‌اش بدون شک در آن خواهد افتاد.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع : نه و سوزن
من و سوزن دو دوست قدیمی و همیشگی هستیم. من نخ هستم. بیشتر اوقات اگر کسی بخواهد از من استفاده کند به کمک دوستم نیز نیاز دارد، به همین دلیل ما همیشه همراه یکدیگر هستیم. من و سوزن شغل خود را دوست داریم، شغل ما باعث پیوند پارچه‌ها می‌شود. حاصل این پیوند، یک لباس یا یک پارچه‌ای است که مورد استفاده انسان‌ها قرار می‌گیرد.
مانند هر شغل دیگری، شغل ما هم سختی خودش را دارد. البته سوزن بیشتر از من سختی می‌کشد. چرا که معمولاً در هر دوخت و دوز حداقل یکبار داخل انگشت خیاط فرو می‌رود و صدای جیغ بلند خیاط را می‌شنود. البته جیغ مخصوص خانم‌هاست، پیش خودتان بماند، گاهی هم مردان خیاط یک آخ کوتاه می‌گویند تا مبادا فریاد آنها به غرورشان لطمه‌ای وارد کند اما من صدای فریاد آنها را می‌شنوم…
اگر بخواهم بیشتر از شغلمان به شما توضیح دهم باید بگویم ما به دو حالت کار می‌کنیم، به صورت اسکی و به صورت پیاده‌روی. تعجب می‌کنید؟! کمی صبر کنید تا توضیحات مرا بشنوید آن وقت به من برای انتخاب این عناوین حق می‌دهید.
زمانی که از ما به وسیله چرخ‌خیاطی استفاده می‌کنند، ما مانند یک اسکی‌باز که روی برف‌ها سُر می‌خورد و حرکت می‌کند، روی پارچه با سرعت بالایی سُر می‌خوریم. اما زمانی که خیاطی با دست انجام می‌گیرد، ما قدم قدم روی پارچه پیاده‌روی می‌کنیم. البته ناگفته نماند که نوع سومی هم هست که هیچ‌ک.س علاقه‌ای به بیان آن ندارد.
چون نخ و سوزن همیشه از این نوع سوم رنج می‌برند، اما برای تعلیم خیاط‌های مبتدی لازم است. به همین دلیل ما همیشه فداکاری می‌کنیم و با صبر و حوصله منتظر حرفه‌ای شدن خیاط می‌شویم.
بله، نوع سوم نوع لاک‌پشتی می‌باشد. زمانی که یک خیاط مبتدی ساعت‌ها زمان می‌گذارد تا یک ردیف روی پارچه کوک بزند؛ درست است که همه تلاش خود را انجام می‌دهد تا کوک‌های صاف و مرتب بزند ولی معمولاً نتیجه کار یک دوخت با کوک‌های کوتاه و بلند و خطوط بالا و پایین است. من و سوزن که معمولاً در حین انجام کار به خواب می‌رویم ولی دائماً با صدای جیغ خیاط که سوزن به دستش فرو رفته است از خواب می‌پریم.
بگذریم، بالاخره هرکاری سختی خودش را دارد. راستی می‌دانستید ما در کار خود تفریح هم داریم؟! اگر نمی‌دانید باید بگویم که من به چرخ و فلک علاقه زیادی دارم. البته که ما چرخ و فلک داریم. زمانی که خیاط ماسوره خود را از نخ پُر می‌کند من با سرعت بالایی به دور ماسوره می‌پیچم و از شدت خوشحالی و خنده فریاد می‌کشم و هیجانات خود را خالی می‌کنم. پس از آن برای رفع سرگیجه کم کم از ماسوره خارج می‌شوم و برای دوخت پارچه مورد استفاده قرار می‌گیرم.
ما دوستان دیگری هم داریم، نام برخی از آنان زیپ، دکمه و… است. ما همگی با هم همکاری می‌کنیم تا یک لباس خوب به دست شما برسد. اگر یکی از ما کار خودش را خوب انجام ندهد، لباس زیبایی نخواهیم داشت. اما متأسفانه گاهی که دکمه‌ها خوب دوخته نمی‌شوند من خیلی زود پاره می‌شوم و با دکمه به زمین سقوط می‌کنیم. آن زمان است که من از دوستان خود جدا می‌شوم و بسیار غصه می‌خورم.
اکنون خواهش من از شما این است که زمان دوخت، صبر و حوصله زیادی به خرج دهید تا من و دوستانم با همکاری هم یک محصول فوق‌العاده به شما تحویل دهیم و کنار یکدیگر با خوشحالی باقی بمانیم.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع : مکالمه در و پنجره
تا به حال شده که به دیوارهای خانه به دقت نگاه کنید؟ چه چیزی می‌بینید؟ تعدادی آجر و سیمان که روی هم با نظم و ترتیب قرار داده شده‌اند و یک دیوار صاف و محکم را ساخته‌اند. اما در میان برخی از این دیوارهای محکم که هیچ راه عبوری ندارند، یک در یا پنجره قرار داده شده است.
در و پنجره مجراهایی هستند که از دل دیوار، راهی را برای دنیای بیرون باز می‌کنند. اما به این فکر کرده‌اید که کدام یک بهتر است؟ اگر فقط حق داشتید یکی را برای دیوار خود انتخاب کنید، کدام یک را برمی‌گزیدید؟ شاید بهتر باشد هرکدام خودشان از موجودیت خود دفاع کنند. باور نمی‌کنید؟ پس خوب گوش کنید.
در: انسان‌ها از طریق من با دنیای بیرون از اتاق ارتباط برقرار می‌کنند. اگر من نباشم، رفت‌وآمدی صورت نمی‌گیرد. همه در یک جا حبس می‌شوند و هیچ مسیر عبور و مروری نیست.
پنجره: همیشه من را در بهترین نقطه خانه نصب می‌کنند. جایی که نورگیر است و مناظر زیباتری دارد. در، فقط زمانی باز می‌شود که افراد قصد رفت و آمد داشته باشند، اما من در تمام ساعات شبانه‌روز می‌توانم باز بمانم، هم جریان هوای خانه را فراهم کنم و هم مناظر بیرون را نمایش دهم.
در: وجود هیچ خانه‌ای بدون در ممکن نیست، اما گاهی اتاقک‌های کوچک را بدون پنجره می‌سازند. پس اگر قرار به انتخاب باشد، من وجودم ضروری‌تر است. اگر من نبودم هیچ دورهمی اتفاق نمی‌افتاد، ورود مهمانان توسط من صورت می‌گیرد که یک شب خاطره‌انگیز برای شما می‌سازد.
پنجره: در مواقع اضطراری رفت‌وآمد از پنجره هم صورت می‌گیرد، این را همه دیده‌اند. این من هستم که اتفاقات بیرون را به شما نمایش می‌دهم. من محرم اسرار شما هستم؛ زمانی که کسی دلگیر است یا بغضی در گلو دارد، ساعت‌ها روبروی من می‌نشیند و به بیرون خیره می‌شود. حتی گاهی آرام آرام اشک می‌ریزد و درد و دل می‌کند و این من هستم که صدای شما را می‌شنوم و تلاش می‌کنم که تصاویر زیباتری از پرواز پرنده‌ها، ریزش باران و حرکت برگ‌های درختان، نشان دهم تا کمی درد شما التیام یابد.
در و پنجره هرکدام سعی می‌کردند اثبات کنند که بهتر از دیگری هستند و وجود آنها ضروری‌تر است. اما می‌دانی حقیقت چیست؟ به قول معروف «هر گلی یک بویی دارد» حالا حکایت این در و پنجره است. خانه بدون هرکدام از آنها معنایی ندارد.
در و پنجره هرکدام وظایف مشخصی دارند و به نوبه خود زیبایی خاصی به خانه می‌دهند، رفت و آمد افراد،‌ جریان هوا، مناظر زیبای بیرون از خانه همگی در کنار هم زیبا هستند و هرکدام نباشند، دیگر خانه صفا و صمیمیتی ندارد. باید به در و پنجره عزیز بگویم که ما هردو را می‌خواهیم، پس مانند قبل با یکدیگر دوست باشید و برای ما خاطره‌سازی کنید.
 
بالا پایین