جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا با موضوعات متنوع

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Hera. با نام انشا با موضوعات متنوع ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,790 بازدید, 209 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا با موضوعات متنوع
نویسنده موضوع Hera.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Hera.
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع میز و نیمکت
شاید باورتان نشود . ولی آنقدر که ما از بچه های مدرسه خاطره داریم، آن ها از ما ندارند. ما میز و نیمکت ها مثل دوربین فیلم برداری لحظه به لحظه ی دانش آموزان را در تار و پودمان حفظ کرده ایم. حتی وقتی بزرگ تر می شوند و به دانشگاه می روند، در آن جا هم به شکل جدید تر یا هر فرم دیگری در کنارشان هستیم.
در گذشته های نه چندان دور ما را از چوب می ساختند. تمام اجزای ما با میخ های کوچک و بزرگ به هم متصل می شد. گاهی که بچه ها شیطنت می کردند، روی ما می پریدند و میز به میز همدیگر را دنبال می کردند. یا به میخ و اجسام نوک تیز روی ما شکل هایی را می کشیدند. با اینکه تحمل این کارها برای مان سخت بود، اما با صبوری تحمل می کردیم. چون می دانستیم چند ماه بعد مدرسه ها تعطیل می شود و ما دوباره تنها می شویم.
تنهایی برای میز و نیمکت ها خیلی سخت است. فرق هم نمی کند ، از ورق آهن ساخته شده باشی، یا مثل هم نسل های ما، از چوب و میخ های بزرگ و کوچک. ما از بچه هایی که به مدرسه می آیند معنی می گیریم. اگرنه فقط یک تکه چوب یا آهن هستیم. بدترین خاطره ای که ممکن است یک میز و نیمکت داشته باشد ، پیری و فرسودگی است. آن زمان که پاهای ما، یا به قول بازرس مدرسه، پایه های ما لق و زهوار در رفته شده اند. نمی خواهم بگویم بچه ها هم در فرسودگی و پیری ما نقش دارند ، اما اگر فقط کمی با ملایمت رفتار کنند عمر بیشتری خواهیم داشت. میز و نیمکت ها صبورترین وسایل مدرسه ها هستند.
آن ها به همین قانع اند که بچه ها دوست شان داشته باشند. افسوس که دیگر خیلی ها میز و نیمکت های چوبی را فراموش کرده اند. اما تا وقتی که حتی یک میز و نیمکت چوبی در کلاس های درس وجود دارد، ما زنده ایم و به یادتان خواهیم بود. شما هم ما را فراموش نکنید. من به نمایندگی از تمام میز و نیمکت های مرحوم به شما توصیه می کنم به نسل بعد ازما هم احترام بگذارید.
آن ها اگر چه مثل ما حافظه ای قوی برای به خاطر سپردن شما ندارند، اما همان کاری را انجام می دهند که ما انجام می دادیم. امیدوارم هر وقت به یاد ما افتادید، لبخند بزنید و به خوبی از ما یاد کنید. دوست دار شما، میز و نیمکتی که دیگر نیستند.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
ماه رمضان ماه میهمانی خدا و ماه نزول قرآن کریم است. خداوند در این ماه بندگان روزه دارش را مورد لطف عنایت خاص خویش قرار می دهد. میزبان که خدا باشد بهترین پذیرایی را از میهمانانش به عمل می آورد؛ پذیرایی ای از جنس تقرب، رضا و خشنودی. خواب های روزه دارانِ حقیقی در این ماه عبادت است، نفَس هایشان گویا ذکر خدا را شماره می کنند و هر آیه ی قرآنشان ثواب یک ختم قرآن را دارد.اما روزه چیست و روزه دار حقیقی کیست؟ در ظاهر معنا، روزه آن است که انسان از خوردن و آشامیدن پرهیز کند. اما روزه مفهوم فراتری دارد. روزه فقط نخوردن و نیاشامیدن نیست.
انسان باید علاوه بر جسمش روحش نیز روزه دار باشد. همانگونه که ساعت ها دست از آب و خوراک کشیده است، باید چشم ها، زبان، گوش ها و از همه مهم تر دلش نیز روزه باشد و گناه نکند.
نگاه ها اگر کنترل شود، زبان اگر جز سخن حق چیزی نگوید، گوش ها اگر جز خیر چیزی نشنود و دل ها متوجه محبوب شود، آنگاه روزه ی انسان روزه حقیقی می شود؛ روزه ای که پاداش آن تقرب به خداوند است.
همانطور که امیرالمومنین علی (علیه السلام) می فرمایند: روزه، امساک از خوردن و آشامیدن نیست بلکه روزه خودداری از تمامی چیزهایی است که خداوند سبحان آن ها را بد می داند.
چنین روزه ای سپر بلای بزرگی خواهد شد. چنانکه رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) می فرمایند: روزه، سپری است در برابر آتش جهنم. ( بحارالانوار. ج۴٫ ص۶۲)
خداوند ماه رمضان را پر خیر و برکت قرار داده است. در این ماه نغمه قرآن بر خانه دل ها طنین انداز می شود؛ میهمانان همگی لب به دعا گشوده و از میزبانشان (خدا)، طلب آمرزش و ومغفرت می کنند.
سحرگاهان طنین ربنا، فضای خانه را عطرآگین می کند و هنگام افطار، صوت اسماء الهی روانه دل ها می شود.روزه داران همگی متوجه خالق اند و عاشقانه صدایش می کنند. و شیطان گویی دوباره آتش حسدش شعله ور می شود از این همه عشق میان پرودگار و بنده اش.
توان دیدن لحظات عارفانه و عاشقانه بندگان را ندارد. صوت زیبای قرآن، جانش را بر لب رسانده و تحمل عاشقانه تشنگی و گرسنگی روزه داران ، عذابش می دهد. تاب نمی آورد و سعی می کند مثل همیشه وسوسه کند اما چه کند که در بند است!
قرآن و دعا و مناجات نیمه شب های روزه داران، در بندش می کند و اجازه سرکشی را به او نمی دهد. در اینجاست که میهمان به میزبانانش لبخند می زند و می فرماید: اُدعونی اَستجب لکم ( بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را) … .
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع مدرسه رویایی من
همه‌ی افراد دوره مهمی از زندگی خود را در مدرسه می‌گذرانند. از هفت سالگی تا نوجوانی وارد مدرسه می‌شوند تا خواندن، نوشتن، شیوه تفکر، راه و روش زندگی و مسئولیت پذیری را یاد بگیرند. در یک مدرسه معلم مهمترین نقش را ایفا می‌کند زیرا می‌تواند با رفتار و آموزه‌های خود سرنوشت دانش آموزان را تعیین نماید تا آن‌ها بتوانند در آینده افراد مهم و مفیدی برای جامعه شوند.
مدرسه رویایی من جایی است که معلم‎‌ها در کلاس فقط درس بدهند و در آخر سال خبری از امتحان و نمره گرفتن نباشد تا بچه‌ها بتوانند بدون نگرانی به درس‌ها گوش دهند و یاد بگیرند. در این مدرسه معلم‌ها فقط از روی کتاب درس نمی‌دادند بلکه ما را با کارها و مهارت‌هایی که در کتاب‌های درسی حرفی از آن‌ها زده نشده است آشنا می‌کردند تا وقتی که بزرگ شدیم بتوانیم از آن‌ها برای پیدا کردن کار یا راحت‌تر زندگی کردن استفاده کنیم.
در یک مدرسه رویایی وقتی معلم درس جغرافیا را آموزش می‌دهد دوست داشتم از نزدیک همه‌ی این جنگلها، کوه‌ها، رودخانه‌ها یا دریاها را با دوستانم ببینم. اگر درس‌ها حفظی نبودند و می‌توانستیم آن ها را با کارهای عملی یاد بگیریم و آن‌ها را از نزدیک ببینیم و لمس کنیم، بهتر متوجه می‌شدیم که استعداد و علایق ما در چه زمینه‌ای می‌باشد.
مدرسه‌ای رویایی مدرسه ایست که در برنامه هفتگی چند کلاس ورزش و زنگ تفریح‌های طولانی داشته باشد تا بتوانیم بیشتر با دوستانمان باشیم؛ حیاط مدرسه ای که پر از درخت و گل باشد و یک زمین بازی بزرگ برای دانش‌آموزان داشته باشد تا راحت بازی کنند.
اگر همه‌ی مدرسه‌ها رویایی بودند دیگر هیچ بچه‌ای روز اول مهر برای رفتن به مدرسه گریه نمی‌کرد و حتی وقتی که درس او نیز تمام می‌شد دلش می‌خواست باز هم به مدرسه برود.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع دوست خوب و بد
امیدوارم این انشا من باعث دلخوری بعضی از دوستانم نشود. اما من فکر می کنم در بیشتر اوقات می توانیم دوستان خوب و بد را از هم تشخیص داد. شاید بگویید: یعنی یک خط کش دست مان بگیریم و دوست مان را اندازه بزنیم؟ . راستش اگر نظر من را بخواهید ، می گویم بله! باید همیشه یک خط کش درجیبِ هوش و حواس مان بگذاریم و با آن دوستان مان را اندازه بگیریم. اصلا مگر بدون اندازه گیری می شود ؟ اندازه گیری را هم می توان به نوعی وزن کردن تلقی کرد. وزن کردن هم همان برابری است. ساده تر بگویم ، نمی شود در یک کفه ی ترازو سنگ دو کیلویی گذاشت و در کفه ی دیگرسنگ چهار کیلویی و بعد انتظار داشت میزان باشد. خوب معلوم است سنگ چهار کیلویی سنگین است و با سنگ دو کیلویی هم وزن نیست. برای این است که از قدیم گفته اند آدم ها باید هم سنگ هم باشند . یا هم ” کفوه” هم.
فرض کن مثلا تو علاقه ی زیادی به کتاب خواندن داری ؛ بعد با کسی دوست می شوی که به کتاب می گوید کاغذِ باطله. تو با این دوست چه اشتراک فکری می توانی داشته باشی؟. نمی گویم این دوست ممکن است دوست بدی باشد ، ولی با قاطعیت می گویم که نمی تواند دوست خوبی هم باشد.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع کتابخانه مدرسه
راستش را بخواهید وقتی به کتابخانه‌ی مدرسه فکر می کنم، زیر زمین های فیلم‌های ژانر وحشت برایم تداعی میشود! کتابخانه‌ی مدرسه‌ی ما یک اتاق کوچک بود کنار دفتر مدیر. اما آنچه که از آن بعنوان کتابخانه‌ی قدیمی یاد میشد عبارت بود از یک زیرزمین مخوف در حیاط پشتی مدرسه!
نمیدانم هدف‌شان از انتخاب آنجا بعنوان کتابخانه چه بوده! البته که خیر و صلاح دانش آموزان را می‌خواسته‌اند و قطعا هدفشان در راستای ترغیب به کتاب و کتابخوانی بوده؛
به هر حال اگر هم کسی رغبت به مطالعه پیدا میکرده از ترس محال بوده پایش را آنجا بگذارد.بیشتر شبیه شکنجه‌گاه بود.
و شنیده بودم که در مدرسه ما هم همین کاربری‌ را داشته و دارد! یعنی برای تنبیه بچه‌های بازیگوش و ترساندن آنها از این مکان بهره می‌بردند. البته هرگز به چشم خودم کسی را که در آنجا شکنجه شده باشد ندیدم. شایعات دیگری هم وجود داشت از قبیل اینکه آنجا خانه‌ی ارواح و اجنه و… است؛ خطر مرگ و….
هیچ ک.س نمیدانست اگر خدای ناکرده کسی پایش به آنجا برسد چه بلایی به سرش خواهد آمد! روی در و دیوار اطراف هم نوشته‌های دلهره آوری بود که این شایعات را تأیید می‌کرد و از رفتن به آنجا برحذر می‌داشت.
بعد از تحلیل آن دستنوشته‌ها با تیم مشاورین به این نتیجه رسیدیم که اینها باید هنگام فرار نوشته شده باشند! توسط شخصی ترسیده و البته بسیار خیرخواه که میخواسته پیامی برای آیندگان بگذارد و آنان را از خطراتی که خودش از آنها جان سالم به در برده آگاه کند.
البته این‌ها بیشتر مرا به رفتن تشویق میکرد. میخواستم هر طور شده سر از راز این کتابخانه‌ی مخوف درآورم. این را هم بگویم که ورود به زیر زمین و آن حوالی پلکیدن ممنوع بود.
قرار شد به همراه چند نفر از دوستان نزدیکم که دهانشان قرص بود و پای کار، طی یک عملیات سرّی به کتابخانه شبیخون بزنیم!
هر روز به بهانه‌های مختلف با چراغ قوه‌ای که زیر لباسمان پنهان میکردیم اطراف پله‌های زیرزمین پرسه میزدیم و کشیک میدادیم تا در فرصتی مناسب وارد آنجا شویم.
ما بر سر راهمان با دو مشکل عمده رو به رو بودیم. یکی خطر بچه‌های فضول و خودشیرین و دیگری که خطر جدی تری بود بابای مدرسه بود! از آن باباهای بی رحم و سنگدل!
که اگر چنین آتویی دستش میدادیم آن وقت حسابمان با مدیر و معاونی بود که این بابا نزدشان درس پس میداد و مردود میشد!
اما تمام این خطرات را به جان خریدیم.
و بالاخره در یک روز که عامل مزاحمی وجود نداشت من و دو نفر از دوستانم وارد زیر زمین شدیم و دو نفر راهم برای کشیک آن بالا گذاشتیم. در همان بدو ورود خود را در آغاز راهی دیدیم که ظلمات مطلق بود! آنجا فهمیدم که بالاتر از هر سیاهی رنگی نیست یعنی چه؛ هر چند به غلط! نور چراغ قوه مثل شمع کم فروغی بود عاجز از نوربخشی در برابر آن بحر ظلمات.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع سیل
من از فاصله ی نزدیک رودخانه های خروشان را دیده ام. دریا را هم دیده ام، وقتی متلاطم است و کف به لب می آورد. با این که به خوبی با فن آشنا هستم و چند باری هم در مسابقات مقام اول را کسب کرده ام، اما با دیدن غُرش رودخانه ها و موج های بزرگ دریا ، ترسیده ام.
اما تا آن روز که ناگهان مثل پَرِ کاه روی آب شناور شدیم ، سیل و قدرت آن را تجربه نکرده بودم.
یادم است تازه به دروازه قرآن شهر شیراز رسیده بودیم. چند روزی بیشتر از عیدنوروز نمی گذشت. همگی خوش حال بودیم. شیشه های ماشین را پایین کشیده بودیم تا نم نم باران را ببینیم. هوا نه سرد بود و نه گرم. همان هوایی بود که انتظارش را داشتیم. خواهر کوچک ام با عروسک اش بازی می کرد. مادرم خم شد فلاسک را از کنار پایش بردارد و برای من و خودش چای بریزد. پدرم نگاه اش به روبرو بود. به ماشین ها که ناگهان متوقف شده بودند. اصلا فرصت نکرد تعجب کند. من عروسک خواهرم را دیدم که به طرف شیشه ی جلوی ماشین پرواز کرد.
مادرم جیغ کشید. من فقط صدای پدرم را شنیدم که گفت: شیشه ها را بکش بالا. بعد مثل قایقی که اسیر توفان شده باشد، روی موجی که به رنگ خاک بود شناور شدیم. موج ما را با خودش می برد و گاهی به ماشین های دیگری که شناور بودند می کوبید. انگار خواب می دیدم. سیلاب می غرید و ما را با خودش می برد. حتی یک کلمه از دهان مان بیرون نمی آمد. هیچ راهی هم برای نجات نبود. نه مبارزه می کردیم و نه تسلیم بودیم. با صدای غرش دیگر ناگهان در آسمان به پرواز در آمدیم. شدت سیلاب ماشین مارا روی کوهی دیگر از ماشین ها انداخته بود. ما نجات پیدا کرده بودیم.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع ورزش و تندرستی
تا پارسال فکر می کردم هیچ ورزشی لذت بخش تر خوابیدن روی تخت خواب نیست. آن هم در روزهای تابستان که مدرسه ها تعطیل بود. اهمیتی هم به شکم ورقلنبیده ام نمی دادم . هر وقت کسی به هیکلم خیره می شد ، می خندیدم و می گفتم ورزش قاتل شکم است . بعد می رفتم و به جای دویدن و بی خودی عرق ریختن ، دو عدد نوشابه ی رژیمی می خوردم و با دست به شکم ام می کوبیدم که : آب کن این چربی های بی خاصیت را. وقتی می دیدم دوستانم با چه شوق و ذوقی فوتبال بازی می کنند، پیراشکی هایی را که خریده بودم ، گاز می زدم و خنده خنده می گفتم : فوتبال ورزش مفرحی است . بدوید دوستان من .
از پیاده روی بدم می آمد . برای همین بیشتر دوستانم ترجیح می دادند وقتی می خواهند به پیاده روی بروند ، صدایش را در نیاوردند. چون می دانستند آنقدر غُر می زنم که حالِ همه را می گیرم. بر عکس آن ها که به غذاهای خانگی و به قول بچه ها ” مامان ساز ” علاقه داشتند ، من با سه تا ساندویچ پُر ملات و یک بطری نوشابه ی بزرگ هم هنوز روبراه نمی شدم .
این خوردن ها ی بی اندازه ادامه داشت و اصلا حواسم نبود سایز شلوارم هم مثل خودم هر روز بی ریخت تر می شود. چاقی عیب نیست . ولی بد غذا خوردن و بی تفاوتی به سلامتی، کمتر از بیشعوری نیست. کار به جایی رسید که کم کم تنبلی هم به سراغم آمد. حتی دوست داشتم وقتی معلم درس می دهد ، من هم یواشکی به حساب ساندویچ هایی که با خودم به مدرسه می بردم ، برسم.
وزنم که صد و بیست کیلو که رسید، دکتر سری تکان داد و با تعجب گفت: عجیب است که دراین سن تو دچار امراضی شدی که معمولا مردم در سنین خیلی بالا دچارش می شوند. از آن روز به بعد دیگر عزم ام را جزم کردم که با ورزش سلامتی از دست رفته ام را به دست بیاورم. فهمیده بودم که ورزش علاوه بر تندرستی جسم به فکر هم کمک می کند.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع صبحانه
سه وعده غذایی اصلی در طول روز وجود دارد که شامل صبحانه، نهار و شام است البته در بین این وعده‌ها از تنقلات و مواد غذایی دیگری نیز استفاده می‌شود که به آن‌ها میان وعده می‌گویند. اما اولین واصلی‌ترین عده‌ای که ما بعد از بیدار شدن از خواب میخوریم صبحانه است. خوردن صبحانه‌ی سالم و مقوی کمک می‌کند تا روز خود را پرانرژی شروع کنیم و تا زمان رسیدن نهار دچار احساس گرسنگی نشویم. اما نخوردن صبحانه باعث می‌شود در ساعت‌های بعدی گرسنه شویم و شاید بخاطر حس گرسنگی نتوانیم بر روی کارها و درس خود تمرکز کنیم زیرا مغز، انرژی لازم برای انجام فعالیت مناسب خود را دریافت نکرده‌ است. انگار با خوردن صبحانه سوخت مورد نیاز بدنمان بعد از خواب تامین می‌شود.
عادت غذایی صبحانه در بین انسان‌ها مختلف است و به علاقه شخصی و فرهنگ بومی مکانی که در آنجا زندگی می‌کنند بستگی دارد. مثلا در برخی از کشورها مانند کره‌ی جنوبی هنگام صبحانه غذا میخورند و در ایران نان پنیر و گردو کره، مربا، عسل و … میل می‌شود. در سفره صبحانه بیشتر ایرانی‌‌ها همیشه چای و پنیر وجود دارد. حتی برخی از وعده‌های صبحانه وجود دارد که به نام کشورهای دیگر معروف است مانند صبحانه انگلیسی و فرانسوی.
مواد غذایی که در صبحانه صرف می‌شود محدودیت ندارد و می‌تواند شامل هرچیزی باشد مثلا بعضی‌ها علاقه دارند صبحانه‌ها آب میوه، نیمرو، خامه، فرنی، شیر و … بخورند. حتی اغلب مردمان خطه شمال کشورمان هنگام صبحانه برنج میل می‌کنند.
خوردن صبحانه مزیت‌هایی مانند سلامتی طولانی مدت، بهبود حافظه، افزایش تمرکز، خوش اخلاقی، جلوگیری از بیماری‌های قلبی و دیابت و کاهش میل به ریزه خواری را با خود همراه دارد. صبحانه یک فرصت عالی برای دور هم جمع شدن اعضای خانواده است تا بتوانند در کنار هم از خوردن آن لذت ببرند و در مورد روزی که میخواهند شروع نمایند با یکدیگر صحبت کنند.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع کلاغ
قاقار کلاغ ها همیشه من را به یاد پاییز و زمستان می اندازد. نمی دانم این پرنده ها چرا در زمستان تعدادشان بیشتر می شود. یادم است شب هایی که برف می بارید و من هنوز نمی دانستم برف باریده، صبح، از صدای قارقار کلاغ ها می فهمیدم خبری شده است. با عجله از رختخواب بیرون می آمدم و به طرف پنجره می دویدم. بیشتر اوقات حدس ام درست از آب در می آمد. برف زمین را سفید پوش کرده بود.
به نظرم بین برف و جمع شدن کلاغ ها باید ارتباطی وجود داشته باشد. هر چند آن ها درهمه ی فصل ها هم وجود دارند. قارقار کلاغ ها برای من مثل موسیقی ای است که دوست دارم. بعضی ها می گویند کلاغ موجودی بد صدا است. در حالی که قارقار کلاغ هم مثل صدای خیلی از موجودات است. بد و خوب بودن آن را نمی شود قضاوت کرد. بارها دیده ام که کلاغ ها یک صدا قارقار می کنند. خیلی طول کشید تا فهمیده کلاغ ها با قارقارشان همدیگر را از خطرات اطراف آگاه می کنند. کلاغ ها به ترسو بودن معروف هستند. چون هیچ وقت اجازه نمی دهند موجودات دیگر از جمله آدم ها به حریم شان نزدیک بشوند. تا نزدیک شان بشوی بلافاصله پرواز می کنند و دور می شوند. به نظر من که کلاغ ها بیشتر محتاط هستند تا ترسو. برای همین است که کمتر دچار خطرات از جانب حیوانات دیگر می شوند.
یک بار گربه ای را دیدم که توانسته بود از درخت خانه ی همسایه مان بالا برود و خودش را به لانه ی کلاغ و بچه هایش برساند. با صدای قارقارِ کلاغی که شاید مادرِ بچه کلاغ ها بود، ناگهان بیشتراز صد کلاغ در آسمان ظاهر شدن اند. آن ها در حالی که بالای درخت می چرخیدند، یک صدا قارقار می کردند. آن روز اتحاد کلاغ ها برای من درس آموزنده ای بود. آن چنان قارقارشان گربه ی بخت برگشته را ترساند، که از بالای درخت به زمین پرید و پا به فرار گذاشت. اما کلاغ ها که می خواستند درس عبرتی به او بدهند، روی زمین هم دنبالش کردند و گاهی هم به او نُک می زدند.
در مورد کلاغ ها و قارقارشان خیلی حرف ها می توان زد. می شود گفت کلاغ ها بدجنس هستند و قارقارشان گوش خراش است. می توان به آن ها برچسبِ ترسو بودن زد. اما این نظرها چیزی را عوض نمی کند. کلاغ هم مثل همه ی موجودات رفتارها و خصلت خودش را دارد.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع زمین سخاوتمند
من زمینم. سیاره درخشان و خاکی. خانه تمام انسان‌ها. انسان‌هایی که بدون من هرگز وجود نداشتند. من به آنها همه چیز بخشیده‌ام. انسان‌هایی که بدنشان از خاک تن من به وجود می‌آید و ریه‌هایشان هوای من را تنفس می‌کند، بر روی من اولین قدم‌هایشان را برمی‌دارند و رشد می‌کنند و بزرگ و بزرگتر می‌شوند. چشمه‌های آب از دل کوه‌های من می‌جوشند و تشنگی سیری‌ناپذیر انسان را برطرف می‌کند. خاک و دریاها و اقیانوس‌ها و رودهایم به آنها غذا و روزی می‌رساند.
انسان‌ها از جنگل‌ها و درخت‌هایم، از کوه‌ها و سنگ‌هایم برای خودشان سرپناه و خانه می‌سازند. دانه گیاهی را که در قلب من به امانت می‌گذارند، مادرانه پرورش می‌دهم تا رشد کند و چند برابر آنرا به آنها پس می‌دهم. با گردشم به دور خود روز و شب را می‌سازم تا انسان‌ها شب را در آسودگی بخوابند و استراحت کنند و با گردشم به دور خورشید فصل‌های متفاوت و زیبا را به وجود می‌آورم تا با دیدن این همه زیبایی به وجد بیایند. از دل من سنگ‌های زیبا و گرانبها خارج می‌شود.
من به آنها آهن و فلزات دیگر می‌دهم تا از آن برای راحتی و رفاه خود بهره برند. هر بخشی از من را که بنگرید زیبایی و شگفتی تازه‌ای دارم. کوه‌های بلندم، دره‌های عمیقم، جنگل‌های انبوهم، زمین‌های پوشیده از برفم، دشت‌های سرسبزم، بیابان‌های سوزانم، دریاهای آبیم، همه و همه را سخاوتمندانه در اختیار انسان گذاشته‌ام.
افسوس، افسوس که انسان همه را فراموش کرده است، گویی که دیگر اهمیتی ندارم. آنچنان غرق در خود شده است که تنم را رنجور و هوایم را آلوده می‌کند و روحم را آزرده است. جانورانم را یک به یک از بین می‌برد. آب‌های درخشانم را تیره و تار می‌کند. جنگل‌هایم را نابود و کوه‌های یخم را ذوب می‌کند. تنم را آتش می‌زند و انبوهی از زباله می‌سازد. پسماندهایش را به امید من رها می‌کند و می‌رود. من، زمین خسته‌ام.
زمین آزرده‌ای که دیگر توان ندارد صدمات سهمگینی که به جسم و روحش وارد شده را تاب بیاورد و جبران کند. انسان اما خستگی مرا فراموش کرده است. انسان بی‌تفاوت که در پی منافع خویش است و فراموش کرده که هر چه دارد از همین زمین خسته است و حالا اینگونه کمر به نابودی من و خویش بسته است. من اما همیشه انسان را بر قلبم می‌فشارم و همچون مادری که فرزندش را راهی می‌کند به امید بازگشت انسان به نزد مادرش باقی خواهم ماند.
 
بالا پایین