جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا با موضوعات متنوع

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Hera. با نام انشا با موضوعات متنوع ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,852 بازدید, 209 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا با موضوعات متنوع
نویسنده موضوع Hera.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Hera.
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع چگونه خلاق باشیم
بارها از خودم پرسیدم چطور می شود یک آدم معمولی که مثل ما غذا می خورد ، مثل ما راه می رود و تقریبا نیازهای معمولی ما را دارد ، یکهو کاری را انجام می دهد که انگار هزار سال نوری از ما دور است؟ حالا فرض کنیم این کله ی ما دانسته و ندانسته جایی خورده و به اندازه ی سر سوزن لب پر شده. یا از آن به انداره کافی کار نکشیدیم و شده است خیکِ تنبلی. بمب که نخوره! فقط یک کم کمتر کار می کند. اما آیا دلیلِ این همه فاصله با همان بعضی های عجیب و غریب همین است؟. معلوم است که نه!
پس چرا آن بعضی ها موفق می شوند و ما هنوز اندر خمِ یک کوچه‌‌ایم؟ . باور کنید وقتی به این مسائل فکر می کنم دلم می خواهد زمین و زمان را به هم بدوزم و از کارشان سر در بیاورم. بعضی وقت ها از خودم لجم می گرفت و قسم می خوردم که بالاخره یک روز صد تا گردو را یک جا می خورم تا فسفر این مُخِ کم بنیه بالا برود و یک تق و پوقی بکند.
نخندید. خیلی ها مثل من هستند که فکر می کنند اگر صبحانه شاهمیگو بخورند و عصر نخودچی کشمش ، به شب نرسیده پروفسور می شوند. البته واضح و مبرهن است که نمی خواهم به جناب شاه میگو بی اهمیتی کنم. از باب مثال گفتم؛ برای امثال خودم که نباید اولین فکری که برای خلاق شدن جلوی چشم شان وَرجه وُرجه می کند، شکم مبارک باشد.
شاهد مثال هم برای بی اهمیت بودن به این افکارِ شکمی تجربه ی بزرگان علم و هنر است. اگر مثل من بروید نظرهای آنان را بخوانید، متوجه خواهید شد که همه ی آن ها یک حرف مشترک دارند. آن هم این جمله ی طلایی است که: برای خلاق شدن، اول باید نگاه تان را تربیت کنید. نگاهِ دقیق و پرسش گر کلیدِ ورود به دنیای خلاقیت است.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع کرونا
عقربه های ساعت داشتند می دویدند تا سال جدید سریعتر از راه برسد. مثل همیشه؛ تا چشم بهم میزنی بهار می شود و دید و بازدیدها شروع می شوند. مهمان ها می آیند و دورهمی می گوییم و می خندیم و گاهی دغدغه مان می شود روبوسی کردن های اول میهمانی! دو تا یا سه تا! از همه بدتر زمانی است که آماده ای تا سومین بوسه را نثار روی میهمانت کنی که از بدِ روزگار او به دو بوسه بسنده می کند و لب هایت باز و حیران در هوا سرگردان می‌شود.
بگذریم! غرض این است که بهار خیلی سریع می گذرد و دوباره عقربه ها تا سال بعدی می دوند و می دوند.
امسال اما عقربه ها سرعتشان کمتر شده است! میهمان ناخوانده افتاده است به انتهای تقویم و رنگ و روی زمستان را پریده تر از قبل کرده است. ” کرونا ” !! قدمش خیر مباد هرگز!!
داشتیم زندگی مان را می کردیم، روزهای سرد زمستان را به انتظار رسیدن بهار و دیدن شکوفه های بهاری می شمردیم، داشتیم خانه هایمان را می تکاندیم از کثیفی ها که وجود نحس ایشان خط پررنگی کشید روی دفتر آرزوهایمان.
نمی خواهم خاطرتان مکدر شود. ارزشش را ندارد این کرونای فلان شده! کرونا کمی سنگین است؛ کُری بگوییم بهتر باشد شاید!
درد بی درمان بگیرد این کُری را! نمی شود پا را از خانه بیرون گذاشت. در و دیوار و زمین و آسمان را پر کرده است انگار. خبرهایش هم که فراوان است: به میله های اتوبوس دست نزن کُری می گیری! با بقیه روبوسی نکن شاید کری داشته باشه! حواست باشه به پول که دست میزنی سریع دستاتو با آب و صابون بشوری شاید قبل از تو یه ” کُری داری” بهش دست زده باشه !!
و از این قبیل خبرهای کُری خان که روز و شبمان را سیاه کرده است. دیگر از آن روبوسی های خودمانی هم خبری نیست چه برسد به آنکه بخواهی بین بوسه دوم و سوم مردد بمانی!
پیش از آن که کُری بیاید، با چه شور و شوقی مدرسه می رفتیم و کنار دوستانمان می نشستیم و می گفتیم و قاه قاه می خندیدیم. حالا اما خبری از این ها نیست؛ کافی است پایت را از در خانه بیرون بگذاری تا همه را به شکل کُری ببینی و از ترس پنهان شوی پشت ماسکی که معلوم نیست هوایت را دارد یا نه.
کری بالاخره کار خودش را کرد؛ مثل دار و دسته اش همچون سیل و زلزله و طوفان شن و برف و تگرگ و آلودگی هوا … مدرسه هایمان را تعطیل کرد. هر چند در همان نزدیک ۸ ماهی که مدرسه می رویم تقریبا ۵ ماهش را تعطیلیم. و حالا در تعطیلات کرونایی به سر می بریم!
این بار اگر بپرسند تعطیلات کرونایی خود را چگونه گذراندید، چه می خواهیم بگوییم جز آنکه نشستیم در خانه و در و پنجره را قفل کردیم مبادا کری خان از درز دیوار وارد خانه مان شود و دست ما را بگیرد و از این سرای فانی به سرای باقی ببرد.
و این در حالیست که عده ای از دوستانمان تعطیلات کرونایی را بدون ماسک و بدون در نظر گرفتن پروتکل های بهداشتی با فرار بسوی جاده های شمال زیباتر می کنند غافل از اینکه کری خان مثل بقیه دار و دسته اش نیست که اینجا باشد و آنجا نباشد! هرجا بشری باشد کری هم به آنجا می شتابد.
آری هم چنان تقویم روی زمستان ایستاده است؛ زمستانی با چاشنی سیل و زلزله و آلودگی هوا و حالا، کری خان.
بی صبرانه چشم انتظار بهار و حال خوش نوروزیم و حتی منتظر روبوسی های ۲ تایی و ۳ تایی مان…! .
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع مدافعان سلامت
سالهای نه چندان دور، سایه جنگ و خونریزی سراسر این سرزمین را فرا گرفته بود. آژیر خطر قلب ها را به تپش می انداخت. امان از لحظه ای که موشکی از جانب خاک دشمن، بر سر خانه ای فرود می آمد و نوزاد و پیر و جوانش را تکه تکه می کرد.
در همان روزها بود که هزاران نفر دلاور غیور برای دفاع از خاک سرزمینمان، عزمشان را جزم کردند و از زیر قرآن رد شده و در میدان های مبارزه با دشمنان به شهادت رسیدند تا مبادا چپاولگران ذره ای از خاک کشور را در چنگال وحشیانه خویش فرو برند.
حالا سالها می گذرد از آن روزهای خونین و غم انگیز که سبب شد خاک این زمین پر شود از عطر آن لاله های پر پر شده؛ امروز هم کشورمان گرفتار است گرفتار دردی که هرروز صدها نفر از عزیزانمان را به کام مرگ می کشاند و هزاران نفر را مبتلا می کند. ذره ای بی ارزش اما دردسرساز به نام ویروس کرونا که مدت هاست همه را خانه نشین کرده؛ همه‌ی جهان را…
این بار جبهه ها هم پر شدند از فداکارانی که جان انسان ها برایشان ارزشمند است. نفس های به شماره افتاده، چشمان گریان که مدت هاست تصویر عزیزانش در آن نقش نبسته، سرفه های جان سوز، بدن های بی رمقی که در تب می سوزند و … همه اینها نمی گذارد عده ای دست روی دست بگذارند و به خوشی های خود برسند بلکه دلسوزانه و با قدرت، همچون سربازان دلاور سالهای سخت جنگ، پا به میدان دفاع می گذارند و با جان و دل خدمت می کنند و نشان می دهند که انسانیت و ایثار هنوز هم وجود دارد.
چه ایثاری بالاتر از این که روزها و ماه ها از خانواده خودت دور باشی و با آن لباس های گرم و طاقت فرسا به بیماران برسی و ماسک، حالت را خراب و صورتت را زخمی کرده باشد اما جان دیگری از جان خودت مهم تر باشد تا جایی که جان خودت را هم در این راه از دست بدهی؟
” آن سالها شهدای مدافع وطن داشتیم و این روزها، شهدای مدافع سلامت”
حالا هم خاک این سرزمین فرشتگانی از جنس پزشکان و پرستاران دلسوز و تمام کسانی که جان انسان ها برایش اهمیت داشت را در دل خود جای داده است. همچون شهدای ۸ سال دفاع مقدس که الان در گلزارهای شهدا آرمیده اند.
هردو جان خود را در طبَق اخلاص گذاشتند و با خدایشان معامله کردند. هردو چه شب ها و روزها که بیداری کشیدند و چشمان خانواده در انتظار دیدارشان به در دوخته شد. هردو سختی تن را تحمل کردند تا نزد پرودگارشان در آرامش باشند.
براستی هر آنکه از خود بگذرد، شهید میشود و شهدا هرگز نخواهند مرد؛ شهدا زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع پاییز
برگ های زرین و رقصان درخت، کم کم خود را بر دامن دنباله دار بادهای پاییز می سپارند. گاهی هم زیر باران عاشقانه ی این فصل، خیس می شوند. پاییز رنگ و بوی دیگری دارد؛ رنگ و بویی از جنس قدم زدن با صمیمی ترین دوستت، خوردن چای داغ در سرمای تازه از راه رسیده و خیس شدن زیر باران.
فصل پاییز برای هر کسی شکل خاص خودش را دارد؛عده ای بوی ماه مدرسه را استشمام می کنند و آماده ی رفتن به مدرسه می شوند، عده ای هم سرشار از ذوق تدریس و علم آموزی، عده ای هم دلتنگ می شوند و عده ای دلشاد ، و عده ای دیگر هم مشغول تسبیح آفریدگار هنرمند و توانا.
برگ های ریزان پاییز برای عده ای درس زندگی می شود و برای عده ای هم اسباب شادی و فرح. پاییز درس های بزرگی به انسان می دهد؛ درس هایی از گذر زمان و ایام گرانبهای عمر. گویی یادآور بهار سبزی می شود که زمستانی سپید در پیش دارد.
از پاییز باید درس گرفت؛ از تک تک لحظاتش. از صدای رعد و برقی که انگار می خواهد از خواب غفلت بیدارت کند، تا صدای شرشر قطره هایی که از دلِ تنگِ آسمان بر زمین می ریزد، تا بدانی زندگی جریان دارد…
صدای خش خش برگی که از درخت افتاده و جانش را زیر قدم هایمان تسلیم کرده، صدای بی رمَقیست که با زبان بی زبانی می خواهد بگوید که روزی بهترین جایگاه را داشته است.

پاییز را حس کنیم نه اینکه از آن عبور کنیم …
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع روزی را که دوست دارم تکرار بشه
بعضی از لحظات زندگی ، خاص اند؛ دلم می خواهد بغلشان کنم و نگذارم از دستم بروند. روزها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارم و بی تفاوت از آنها گذر می کنم در حالیکه شاید روزی، تکرار همین روزها مایه ی حسرت من شوند و دلتنگشان شوم.
بعضی از روزها انگار برای خوشحالی من آمده بودند. روزهای خوبی را که می گذرند، بی صبرانه دوست دارم تکرار شوند؛ مثل روزهای مسافرت دسته جمعی یا لحظه دیدن شادی پدر و مادرم و … من، خواهان تکرار روزهای شاد هستم.
بهترین روزهایی که دوست دارم تکرار شوند، روزهای پرشور کودکی است؛ روزهایی که بدون دلیل می خندیدم و با کوچکترین اتفاقی شاد میشدم. آن روزها، دنیا در چشمان من بسیار بزرگتر از آن چیزی بود که تصورش را میکردم.
این ها روزهایی است که من دوست دارم دوباره تکرار شوند. هر کسی در خاطراتش روزهایی را دارد که علاقه به برگشتنشان دارد. مثلا سالمندی دلش می خواهد روزهای بی نظیر نوجوانی اش تکرار شوند. به همین دلیل است که بیشتر اوقات، مشفول فکر کردن به روزهای زیبای گذشته اش می شود.
یا کودکی که دلش می خواهد روزی را که بیشتر تفریح و خوشگذرانی کرده برایش تکرار شوند، مانند رفتن به شهربازی همراه خانواده اش. یا کسی که دوست دارد روزهایی که وجود گرم پدر و مادرش تنها دلخوشی او بودند، مجددا برگردند و آن لحظات شیرین را از دست ندهد.
ما همیشه دلمان می خواهد روزهای خوش زندگی مان تکرار شوند. کاش روزهای خوش، همیشگی باشند و پایدار …
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع تیم والیبال کلاس ما
تیم والیبال کلاس ما خیلی قوی و قدرتمند است. یک روز در مدرسه مان مسابقه والیبال بین کلاس های مختلف مدرسه مان برگزار شده بود. قبل از آغاز مسابقه کلی تمرین کرده بودیم و حسابی خودمان را برای رقابت بزرگ آماده کرده بودیم. بزرگترین نیرویمان که امید و شجاعت بود را تقویت کردیم و همگی با شور و نشاط به زمین مسابقه راهی شدیم.
مسابقه شروع شد. تیم حریف بازی را با سرویس پرقدرتی آغاز کرد که علی توانست آن را به خوبی دریافت کند و به ما پاس بدهد. من هم در سومین ضربه، چنان به توپ کوبیدم که صاف روی زمین حریف خوابید و یک هیچ به نفع ما بازی پیش رفت!
صدای تشویق بقیه همکلاسی هایمان که بیرون زمین نشسته بودند بلند شد. میثم که بیرون زمین بود بلند بلند فریاد می کشید : ما برنده میشیم! و همچنان با تشویق های جانانه شان به ما انگیزه می دادند. بازی ادامه داشت و آن تیمی برنده محسوب می شد که زودتر به امتیاز ۲۵ برسد. بازی هیجانی تر میشد و ما هم با تمام تلاشمان بازی می کردیم. اسپک های محمد خیلی قوی بود و کم تر پیش می آمد که برایمان امتیاز آور نباشد.
محسن هم پاسور تیم بود و حسابی رو سفیدمان کرد. بالاخره امتیاز به ۲۲ و ۲۴ به نفع تیم ما رسید که من رفتم تا سرویس بزنم. همه برای این لحظه و کسب امتیاز آخر، هیجان داشتند تا اینکه با تمام نیرویم سرویس زدم و تیم حریف نتوانست آن را بگیرد و تیم ما برنده شد.
همکلاسی هایمان با جیغ و دست و تشویق آمدند و ما را در آغوش گرفتند. مدیر هم علاوه بر تشویق، جایزه مان را اهدا کرد. توپ ارزشمند والیبال به بازیکنان تیم ما! حالا مانده بود خریدن شیرینی پیروزیمان! بعد از پایان مدرسه بستنی پیروزیمان را هم خوردیم! این بود انشای من درباره تیم قدرتمند والیبال کلاس
مان
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع شادترین اتفاق زندگیم
من فکر می کنم شادی های دارای درجه بندی هستند. اما ازیک طرف هم فکر می کنم، شادی، شادی است درجه اش چه اهمیتی دارد. برای همین می خواهم قضاوت را به عهده ی خودتان بگذارم.
من شاهد بودم که دختر یا پسر بچه ای بعد خریدن یک جفت کفش آنقدر خوشحال شده است که گریه اش گرفته. خوب! در جایی هم دیده ام مشابه همان دختر و پسر، نه تنها از خرید کفش خوش حال نشدند، بلکه بی اهمیت هم بوده اند.
با دیدن این اتفاقات است که فکر می کنم شادی برای هر ک.س معنی و مفهومی دارد که با آن ارتباط می گیرد. شاد ترین اتفاقات زندگی را هم می توان به همین شکل دید. برای من شادترین اتفاق زندگی زمانی رخ داد که سال ها منتظر داشتن یک دوچرخه بودم.
هرسال پدرم می گفت اگر امسال با نمرات خوب قبول بشوی، برایت دوچرخه می خرم. نمرات خوب را کسب می کردم ، اما پدرم دوچرخه را نمی خرید. من غمگین می شدم وآرزو می کردم بالاخره پدرم به قولش عمل کند. آن روزها هنوز نمی دانستم او آنقدر پس انداز ندارد که بتواند برایم دوچرخه بخرد. اما برای من که داشتن دوچرخه آرزویی بزرگ بود، بی پولی او اهمیتی نداشت.
یادم است دو سال دیگر با همین قول و قرارها گذشت و من هر سال با بهترین نمرات قبول می شدم. دیگر قید داشتن دوچرخه را زده بود و فقط در رویاهایم آن را داشتم. سوارش می شدم و روی ابرها رکاب می زدم. به هر طرف می رفتم.
هر کجا که دوست داشتم. یک روز وقتی به مادرم گفتم : کاش پدر برایم دوچرخه می خرید، سکوت کرد و چشمانش پر اشک شد. دلم نمی خواست مادرم غمگین باشد. برای همین تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت اسمی از دوچرخه نیاورم.
درعصر یکی از تابستان های گرم، وقتی مشغول بازی با کرم های باغچه بودم، پدرم در حالی که یک دوچرخه ی دسته بلند را همراهش داشت، وارد حیاط شد. من فقط مات و متحیر نگاهش می کردم. قلبم به شدت می زد. مادرم دوید و دوچرخه را از زیر دست های پدرم بیرون کشید.
نمی دانم چه حسی داشتم. پدرم را می دیدم که می خندد و اشک می ریزد. حالا که خوب فکر می کنم، می بینم شادترین اتفاق زندگی من، نه شادی من، بلکه دیدن شادی پدرم بود.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع امام رضا
امام هشتم ما، امام رضا علیه السلام فرزند امام موسی کاظم علیه السلام است.
مرقد مطهر ایشان در شهر مقدس مشهد واقع بوده و هر روز و شب، خیل عظیمی از عاشقان ایشان به زیارت مرقد مطهرشان می روند. امام رضا علیه السلام بسیار رئوف اند و میهمان نواز. آنقدر رئوف اند که رأفت ایشان را می توان با لحظه ای نشستن در حرمشان حس کرد.
امام هشتم را با نام ” ضامن آهو ” نیز می شناسند؛ چراکه امام، ضامن آهوی گرفتار شده در صید صیاد شدند و حالا هم روح بزرگوار آن حضرت به اذن خداوند شیعیان گرفتار شده در بند بلا را نجات می دهند و بذر محبت را در دل دوستدارانشان می کارند.
امام رضا علیه السلام همیشه گره گشای مشکلات انسان ها بوده اند و در این باره فرموده اند: کسی که گره از کار مومنی بگشاید، خداوند در روز قیامت اندوهش را برطرف می کند.
من هم امام رضا علیه السلام را دوست دارم و بهترین روزهای عمرم را در حرم مطهر ایشان سپری کرده ام. حیاط حرم امام، بسیار زیبا و باصفاست هم چنین وجود کبوتران در اطراف گنبد و سقاخانه، منظره را دلنشین تر کرده است.
امام رضا علیه السلام به اذن خداوند مریض ها را شفا می دهد و حوائج شیعیانشان را برآورده می نماید. تمام قدرت های ایشان به دلیل تقوا و خدادوستی شان از جانب خداوند عطا شده چرا که خداوند اجر متقین را می دهد. زیارت امام رضا علیه السلام از ثواب بسیاری برخوردار است و امام نیز پاسخ زیارت و سلام زائرینش را می دهد گرچه بسیاری از زائرین، صدای ایشان را نمی شنوند اما معنویت حضرت را در دل خویش حس می کنند و برای روح بزرگوارشان درود می فرستند.
ما شیعیان، علاقه زیادی به علی ابن موسی الرضا داریم و از خداوند می خواهیم که زیارت قبر مطهرشان را همیشه نصیبمان کند.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع باران
صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود. هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم. از جایم بلند شدم. آرام آرام به سمت حیاط حرکت کردم. صدای چک چک باران نزدیک و نزدیکتر می شد. فضا مملو از بوی باران شده بود. وقتی به حیاط رسیدم با آهنگ باران همراه شدم.
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
چترها را باید بست زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید عشق را زیر باران باید جست
هرکجا هستم باشم آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا عشق، زمین مال منست
وقتی همنفس باران شدم خودم را بدستش سپردم. حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس میکردم. هر قطره از باران جان تازه ای به کالبدم می دمید و زخمهای دلم را با هر ترنمش تسکین می داد. سر مسـ*ـت باران گشته بودم احساس عجیبی داشتم یک نوع احساس سبکی …
دستانم را به سوی خدا بلند کردم و چشمانم به آسمان دوخته شد. ناگهان درهای آسمان باز گشت. صیحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست. برخیز و روحت را با باران نگاهت جان تازه ای بخش. نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشک بر بستر خشک تنهایی ام جاری گشت.
حرفهایم را با او زدم و تمام دردها را با او گفتم …
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع اگر خدا نخواهد
ما ایرانی‌ها باوری داریم که می‌گوییم اگر خدا نخواهد برگی از درخت نخواهد افتاد. یعنی در زندگی ما هر اتفاقی و هر رویدادی به قسمت یا خواست خداوند متعال بستگی دارد. هرچند خداوند به ما اختیار داده تا بتوانیم برای زندگی خود تصمیماتی بگیریم و حق انتخاب داریم اما در نهایت اگر خدا نخواهد هیچ چیزی اتفاق نمی‌افتد.
این جمله کمک میکند تا ما انسان‌ها در مقابل مشکلات، امیدمان به خدا باشد و بدانیم اگر در کاری تمام تلاشمان را کردیم و کار آنگونه که میخواستیم پیش نرفت قطعا حکمتی در آن نهفته بوده و خداوند مصلحت ما را در رسیدن به آن هدف نمی‌دیده است.
البته این موضوع نباید ما را به سمتی ببرد که دست از پشتکار و تلاش برداریم بلکه ما باید تمام همت خود را برای رسیدن به هدفمان به کار گیریم و اگر خدا نیز مصلحت بداند و بخواهد ما حتما موفق می‌شویم و اگر خدا نخواهد باید بدانیم که حتما نتیجه بهتری در آینده انتظارمان را می‌کشد.
در شروع هر کاری ما باید امید و توکلمان به خدا باشد و اگر خدا بخواهد ما به هدفمان خواهیم رسید و اگر خدا نخواهد باز هم باید به خدا توکل کنیم و سرنوشتمان را بپذیریم. خداوندی که ما را آفریده و به ما نعمت‌های زیادی عطا کرده بهتر از ما مصلحت ما را می‌داند پس ما باید به او اعتماد کنیم و اگر خدا نخواست تا کاری انجام شود آن را بپذیریم و صبر داشته باشیم چرا که خداوند همیشه بهترین را برای بنده خود میخواهد.
جمله اگر خدا نخواهد یک معنی دیگر نیز دارد و آن این است که ما نباید از چیزی یا اتفاقی که هنوز رخ نداده بترسیم و باید با اعتماد و توکل به خدا بدانیم که تا خدا نخواهد اتفاق بدی برای ما نمی‌افتد و اینگونه می‌توانیم در تصمیمات خود با اراده و بدون ترس قدم برداریم.
خواست خدا ما را به سمت موفقیت پیش می‌برد. ترسیدن از آینده و نگران بودن برای آن ما را از راه و هدفمان منحرف می‌کند. خداوند در همه حال مراقب ماست. پروردگاری که دنیا را آفریده حتی حرکت مورچه‌ها را بدون توجه باقی نگذاشته بدون شک بر سرنوشت و آینده همه بندگان خود ناظر است و ما را به حال خود وا نمی‌گذارد. پس بهتر است ما هم سرنوشت خود را به دست او بسپاریم و با تلاش و کوشش و امید به خدا به موفقیت و هدف‌هایمان برسیم.
 
بالا پایین