- Aug
- 3,898
- 6,478
- مدالها
- 3
داستان کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم درباره زندگی دختر جوانی به نام «پیلار» است که پس از گذشت سالها، معشوقه دوران کودکی خود را پیدا میکند. اما او دیگر تغییرات زیادی کرده و دائما در مراسمات و جلسات مذهبی شرکت میکند. این کتاب روایتگر یک هفته از زندگی پیلار است که نشان میدهد یک بازه زمانی کوتاه میتواند تحولات و دگرگونیهای عظیمی را در زندگی انسان به وجود آورد. در نهایت عشق میان دو شخصیت، آنها را به معشوق حقیقی یعنی خداوند میرساند.
بخشی از کتاب:
کسی که میتواند بر قلبش غلبه کند میتواند جهان را فتح کند. میدانم که عشق و سد مثل همند اگر بگذاری ترک کوچکی ایجاد شود که فقط باریکه آبی از آن بگذرد اندک اندک تمام دیواره را فرو میریزد و لحظهای میرسد که در آن هیچ ک.س دیگر نمیتواند جلوی جریان آب را بگیرد.