جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 14,795 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«وحید قاسمی»

دلشوره ای افتاده در جانم برادر
غمگینم و سر در گریبانم برادر

حس بدی دارم، عجب دشت عجیبی ست!
مبهوت سِحر این بیابانم برادر

یك دشت مرد اجنبی دور و بر ماست
این جا مزن خیمه، هراسانم برادر

در كاروانت دخترانِ بی شماری ست
می ترسم از آینده؛ حیرانم برادر

جایی برای بازی طفلان تو نیست
دلواپسِ خار مغیلانم برادر

صحرای محشر پیش این صحرا بهشت است
خشكیده لب های غزل خوانم برادر

دست دخیل خارهایِ دشت رفته
سمت ضریح پاكِ دامانم برادر

بادی جسارت كرد و خلخالم تكان خورد
تشویش دارم‌؛ دل پریشانم برادر

آن نامه های بار اُشتر را نشان ده
با حُر بگو در كوفه مهمانم برادر

با زینبت دنیا سرِ سازش ندارد
مظلومه ی معروفِ دورانم برادر

از كودكی با دردِ چشمم خو گرفتم
در گریه كردن، پیر كنعانم برادر
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«علی انسانی»

بلا جویان سفر طی شد بود دشت بلا این جا
فرود آیید از مرکب، بود معراج ما این جا

اگر ما موسم حج از وطن آواره گردیدیم
چه کاری با صفا، دارد صفایی چون صفا این جا

منم آن باغبان و صد گلستان گل به همراهم
که در آتش کِشد گلچین همه باغ مرا این جا

فلک کن میزبانان را مُهیّای پذیرایی
که مهمانان رسیدند و شده مهمان سرا این جا

الا ای پور دلبند علی دست خدا عباس
به پای دوست، دستت می شود از تن جُدا این جا

الا ای شبه پیغمبر، زنندت تیغ کین بر سر
دو تا فرق تو می گردد شود پشتم دو تا این جا
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«ژولیده نیشابوری»

بسوز ایدل که مضطر گردم اینجا
شکوه نخل باور گردم اینجا

در این صحرا مکن منزل برادر
که ترسم بی بادر گردم اینجا

نمی خواهم سیه پوش و عزادار
زداغ زلف اکبر گردم اینجا

نمی خواهم کنار نعش قاسم
شریک داغ مادر گردم اینجا

نمی خواهم زدیده اشک افشان
به عباس دلاور گردم اینجا

نمی خواهم سراپا آه و شیون
به سوگ مرگ اصغر گردم اینجا

نمی خواهم میان لجه خون
پی صد پاره پیکر گردم اینجا

ولی با این همه در خط تسلیم
مطیع امر داور گردم اینجا

برای نشر دین و حفظ اسلام
تو را من یار و یاور گردم اینجا
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«علیرضا شریف»

کاروانی با دو صد سوز و گداز
عزم شهر کوفه کرده از حجاز

کاروانی از فراسوی بهشت
غرق گل از باغ بانوی بهشت

کاروانی بی مثل در عالمین
کاروانی بسته بر موی حسین

کاروانی از امیرالمومنین
آل هاشم حلقه و زینب نگین

کاروانی غرق احساس آمده
با علمداریِ عباس آمده

کاروانی خسته اما از ستم
کامده بیرون دل شب از حرم

کاروانی بر غم و محنت قرین
مرگ، ایشان را نشسته در کمین

کاروانی مانده در چنگ بلا
لاجرم منزل زده در کربلا

کاروان رشک ثریا گشته است
خیمه های عشق بر پا گشته است

این رباب است و علی اصغرش
اکبر است این با رقیه خواهرش

وان خروش و اشک آل فاطمه است
زینب کبری دلش در واهمه است

بین خیمه راه می پوید حسین
زیر لب این گونه می گوید حسین

این زمین معراج ما تا کبریاست
این زمین پیمانه ی قالوا بلی ست

این زمین از عرش اعلی برتر است
این زمینِ لاله های بی سر است

این زمین دریای احمر می شود
مهد خواب سرخ اصغر می شود

اکبر این جا ارباً اربا می شود
فاطمه در خون هویدا می شود

قاسم این جا غرق زخم از تیغ کین
پیش چشمش می کشد پا بر زمین

این زمین غرق مَلالَم می کند
در غم عباس دالم می کند

این زمین در خاک و خونم می کشد
تا الیه راجعونم می کشد

رنگ می گیرد ز خون آیینه ام
می نشیند شمر روی سی*ن*ه ام

بر سر نی روح مکتب می شوم
سوره ی والفجر زینب می شوم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«علی انسانی»

من به پای دوست در این سرزمین سر می دهم
در ره یار آنچه دارم خشک یا تر می دهم

همره من سالخورد و شیرخوارست و جوان
پاکبازم در وفا هستی سراسر می دهم

من طَلایه دارم و از بهر اِحیای قیام
پرچم تبلیغ را تحویل خواهر می دهم

گر که رنگین شد رُخم با خون سر از سنگ ها
در عوض بر چهره ی دین رنگ دیگر می دهم

گر تنم را دست باطل پاره پاره کرد باز
بانگ حق را از سر نی با سرم سر می دهم

گر ز مهمان و پذیرایی کسی گیرد خبر
من پیام خویش بر دختر ز حنجر می دهم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«مهرشاد واحدی»

میرسد بر گوش بانگ قافله
نیست حرفی از جدایی فاصله

دست دختر وصله ی دست پدر
بی خبر از درد پا و آبله

لحظه زیبا میگذشت اما چه سود
دست هایی در کمین حیله بود

شوکت زینب محیا بود و بس
سایه ی عباس بر پا بود و بس

شبه پیغمبر به روی مرکبش
در مصاف اربا اربا بود و بس

ناگهان بغضی گلویی را گرفت
رشته ی هر گفت و گویی را گرفت

با نگاهش دیده ای تر شد ولی
چهره ای حیران و مضطر شد ولی

شایدم راز نهان کودکی
بر غم این غصه بستر شد ولی

کربلا فصل کبود زینب است
درکی از عمق شهود زینب است

میرسد کم کم زمانی که کمان
میرود مردی به جان بازی جان

اکبرش کو اصغرش کو ناگهان
دیده شد هفتاد و دو سر بر سنان

خیمه بازاری مثال شام شد
هتک حرمت ها همه انجام شد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«حبیب‌الله چایچیان«حسان»»

باربگشائيد، اينجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوي بهشت
به به از اين تربت مينو سرشت

کربلا، اي آفرينش را هدف
قبله گاه عاشقان از هر طرف

طور عشق است و مطاف انبيا
نور حق اينجاست، اي موسي بيا

جسم را احيا اگر عيسي کند
جان و تن را کربلا احيا کند

گر سلامت رفت، از آتش خليل
نور ثار الله شد او را دليل

کربلا، قربانگه ذبح عظيم
عرش رحمان را صراط مستقيم

گر خدا خواهي، برو اين راه را
کن زيارت کوي ثار الله را

شد ز عاشوراي او يک اربعين
قتلگاهش را به چشم دل ببين

ماه، اينجا، واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

گرد غم، افشانده بر سر کهکشان
اشک خون ريزد هنوز از آسمان

اختران، سوزند چون شمع مزار
مرغ شب مي‌نالد اينجا زار زار

گاه در صحرا خروش و، گه سکوت
خفته در اينجا شهيدي لا يموت

حضت سجاد بر خاکش نوشت
تشنه لب شد کشته سالار بهشت

اربعين است، اربعين کربلاست
هر طرف غوغائي از غمها بپاست

گوئي از آن خيمه هاي نيمسوز
خود صداي العطش آيد هنوز

هر کجا نقشي، ز داغ ماتم است
هرچه ريزد اشک، در اينجا، کم است

باشد از حسرت در اينجا يادها
هان به گوش دل شنو، فريادها

در دل هر ذره، صدها مطلب است
ناله سجاد و اشک زينب است

بايد اينجا داشت گوش معنوي
تا مگر اين گفتگوها بشنوي

عمه جان، اينجا حسين از پا فتاد
چهره بر اين تربت خونين نهاد

عمه جان، اين قتلگاه اکبر است
جاي پاي حيدر و پيغمبر است

عمه جان، قاسم، در اينجا شد شهيد
تير بر قلب حسين اينجا رسيد

عمه جان، عباس اينجا داد دست
وز غمش پشت حسين اينجا شکست

اصغر لب تشنه، اينجا، عمه جان
شد ز تير حرمله خونين دهان

از براي غارت يک گوشوار
شد در اينجا، کودکي نيلي عذار

تا قيامت، کربلا ماتمسراست
حضرت مهدي (حسان) صاحب عزاست
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«وحید محمدی»

کاروان عشیره ی خورشید
وارد قتلگاه خون شده است
کاروانی که محو در معبود
وارد ورطه ی جنون شده است

همه ی دشت ساکت و آرام
در تماشای منظری زیباست
دست عمّه درون دست علیست
پلّه ی عمه زانوی سقّاست

در همین دشت عاشقی می شد
خیمه هاشان یکی یکی برپا
خیمه ی زینب است پیش حسین
پاسدار حرم شده سقا

گوشه ی خیمه دختری کوچک
روی پای حسین خوابیده
ناگهان می پرد ز خواب خوشش
خواب آشفته ای یقین دیده

گفت بابا که خواب می دیدم
شامیان معجر مرا بردند
گوئیا در پس همین خیمه
عمّه جان تازیانه می خوردند

گوشه ی خیمه ای در آنسوتر
بین گهواره طفلکی خواب است
دخترک خواب دیده که سر او
بر نوک نیزه مثل مهتاب است

از سر اضطراب و تشویش و
بی قرارای یکی یکی زینب
می شمارد دوباره تعداد
مردهای قبیله را امشب

با وجود تمام مردان و
غیرت آسمانی عبّاس
ترسی از جانب سیاهی ها
اندکی هم نمی شود احساس

از پس یکدگر گذشت ایّام
و کنون ظهر روز عاشوراست
آسمان بی قرار و دلتنگ است
در دل اهل این حرم غوغاست

رفته بر روی نیزه ها خورشید
پیش چشمان خیس یک خواهر
دم به دم می رسد به گوش پدر
صوت کم جان هق هق دختر

دختر فاطمه پریشان است
خیمه ها گَر گرفته واویلا
دختری که کبود سیلی هاست
روضه می خواند از دل زهرا
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«علی اکبر لطیفیان»

با احتیاط لاله ي ما را پیاده کن
عباس جان، سه ساله ي ما را پیاده کن

با احتیاط بار حرم را زمین گذار
زانو بزن وقار حرم را زمین گذار

با احتیاط تا که نیفتد ستاره ای
می ترسم آنکه گیر کند گوشواره ای

چشم مخدرات به سمت نگاه تو
دوشیزگان محترمه در پناه تو

باحوریان رفته به زیر نقابها
یک لحظه روبرو نشدند آفتابها

این حوریان عزیز خدایند و بس، همین
این دختران کنیز خدایند و بس، همین

این دختر علی ست که بالش شکستنی است
ناموس اعظم است و وقارش شکستنی است

از این به بعد ماهِ حرم آفتاب باش
عباس جان مراقب این با حجاب باش

این دختران من که بیابان ندیده اند
در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند

یک لحظه هم ز خیمه ي طفلان جدا نشو
جان رباب از دم گهواره پا نشو

توهستی و اهالی این خیمه راحتند
در زیر سایه ات همه در استراحتند

توهستی و به روز حرم شب نمی رسد
چشم کسی به قامت زینب نمی رسد

یک عده یوسف اند و یک عده مریم اند
احساس می کنم همه دلواپس هم اند

احساس می کنم که جوابم نمی دهند
با آب آب گفتنم آبم نمی دهند

راضی ام و رضایت یزدانم آرزوست
از سنگها شکستن دندانم آرزوست

من راضیم به پای خدا دست و پا زنم
با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم

اگر به روي نی سر ِمن نیز رو شود
تا که مقام خواهر من نیز رو شود

جام بلا به دست گرفتیم ما دو تا
این جام را الست گرفتیم ما دو تا

می خواستیم عبد شدن را نشان دهیم
پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم

با احتیاط لاله ي ما را سوار کن
زینب بیا سه ساله ي ما را سوار کن

با احتیاط خسته شدند این ستاره ها
این گوش پاره ها سر گوشواره ها
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«یوسف رحیمی»

دشت در دشت دلهره مي ريخت
هرم صحرا به آسمان مي رفت
کاروان در سکوت صحرا، گم
مرگ دنبال کاروان مي رفت

کاروان رفت تا دياري که
حزن و اندوه و داغ مي باريد
بوي دلتنگي و جدايي داشت
گريه گريه فراق مي باريد

همه جا بوي تشنگي دارد
بچه ها خواب آب مي بينند
هر طرف روي مي کنم آقا
چشم هايم سراب مي بينند

شوق و شور شهادت آقا جان
در نگاهت چقدر مشهود است
عرش معراج توست اين صحرا؟
اين همان وعده گاه موعود است؟

در نگاه پر از تلاطم تو
ندبه هايي غريب مي لرزد
مي روي تا به سمت آن گودال
دل زينب عجيب مي لرزد

بي مهابا غروب خواهد کرد
در همين خاک تيره ماه من
مي شود عاقبت همين گودال
قتلگاهت نه، قتلگاه من

اين زمين پر شده است از داغ ِ
لاله هايي که تشنه مي رويد
اين چه مهماني است کز هر سو
نيزه و تير و دشنه مي رويد

يک جهان ماتم و پريشاني
حاصل اشک و آه زينب بود
حرف هاي نگفته‌ي بسيار
در غروب نگاه زينب بود

اگر امروز ماتمي دارم
در کنارم شکوه احساس است
اين طرف قاسم و علي اکبر
آن طرف شانه هاي عباس است

چه کنم در غروب عاشورا
که نه ياری نه همدمي دارم
دشت پر مي شود ز حرمله ها
نه پناهي نه محرمي دارم

در هجوم کبود بي رحمي
با پر يا کريم ها چه کنم؟
آتش و تازيانه مي بارد
تو بگو با يتيم ها چه کنم؟

گفت بابا «وديعةٌ مِنِّي»
بار غم را به دوش من مگذار
برو اما در اين غريبستان
خواهرت را به بي کسي مسپار
 
بالا پایین