جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مطلوب {بادکنک آبی} اثر •elahe.shab کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط elahe.shab با نام {بادکنک آبی} اثر •elahe.shab کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,359 بازدید, 31 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {بادکنک آبی} اثر •elahe.shab کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع elahe.shab
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
گاهی خنده‌ها هم،گریه دارد.

گاهی خندیدن،هزارن بغض نشکسته.

گاهی خنده‌ها،می‌شوند؛زورهایی که به مشکلات نرسید.

گاهی خنده‌ها،همان گریه‌های نهفته اند.

گاهی باید در میان قهقه‌ها واژه‌شناسی کنیم.

واژه‌هایی نگفته.

گاهی لبخند‌ها،می‌شوند اشک‌هایی که پایین نیامدن
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
دلم می‌خواهد بلند بخندم،انقدر بلند که صدایش تا آسمان هفتم برود.

دلم می‌خواهد سرم را از شیشه ماشین بیرون بدم موهایم را به دست باد برقصانم...

دلم می‌خواهد بدوم....برقصم....بخندم....

دلم می‌خواهد گاهی شل‌و خمیده راه بروم....

دلم می‌خواهد گاهی بدون دغدغه بازی کنم....کار کنم...بخونم....

دلم می‌خواهد نگویند که دختر بلند نمی‌خندد.

دلم می‌خواهد نگویند دختر که اینگونه راه نمی‌رود.

دلم می‌خواهد نگویند دختر که اینکار نمی‌کند.

من قول می‌دهم نگویم مرد گریه نمی‌کند.

اما شماهم نگویید دختر که اینگونه نمی‌شود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
فکر می‌کردیم بزرگ شویم، بی‌درد می‌شویم.
اما این بازیِ بی‌رحمِ بزرگترها، با کودکی‌مان، بود.
آن موقع‌ها که می‌گفتن، بزرگ بشی یادت میره.
آن موقع‌ها که می‌گفتن، بزرگ بشی این مشکلات کوچیک میشه.
آن موقع‌ها که می‌گفتن، بزرگ بشی تموم میشه.
من بزرگ شدم؛ مشکلات کوچک نشد، هیچ چیز تموم نشد.
من بزرگ شدم اما کودکی‌ام فراموش نشد.
 
آخرین ویرایش:
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: Nafiseh
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
می‌گویند:
لبی خندان است؛ که دلی شاد باشد.
دلی شاد است؛ که روحی زنده باشد.
روحی زنده است؛ که جسمی نفس بکشد.
جسمی نفس می‌کشد؛ که لبی خندان دارد.
اما من چی...
زنده‌ام؟!
لبی که خندان است، اما دلی شاد نیست... .
روحی زنده نیست... .
جسمی که نفس می‌کشد، اما زنده نیست... .
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Nafiseh
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
تا حالا شده، غرق بشی؟!
تا حالا شده، نفست بیرون نیاد؟!
تا حالا شده، برای گریه کردن دلت تنگ بشه؟!
می‌بینی‌، من، تو، ما، چطور جدا شدیم؟!
از خودمون، آره جداشدیم از خودمون!
غرق شدیم تو مشکلات، تو آدمایی دروغین اطرافمون.
غرق شدیم توی خنده‌های اجباری.
خنده‌هایی که، دوخته شده روی لب‌هامون.
ما همه گمگشته‌ایم، گمگشته خودمون... .
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Nafiseh
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
تاحالا شده خند‌ه‌ای،بشن خنجری که فرو میره به قلبت؛
صدای خنده‌ای،بشه سوهانی وُ بکشن خط روی روحت.
طرح لبخندی،بشن اشکی وُ بشینن تو چشم‌هات.
شده تاحالا چشم ببندی تا تصور کنی، تمام چیز‌های که گفته شده؛ باز باتموم دردش بخوای یاد بیاری تمام خاطرات تلخت.
 
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
لبخندها،گاهی اشک‌هایی هستن که پایین نیامدن.
قهقه‌ها، هق هق‌های خفه شده در گلو هستن.
گاهی خند‌ها از هزاران گریه غمگین‌تر است.
من‌را پیدا کن...
جایی میان خنده‌هایم، گم شده‌ام.
 
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
چه شبایی که بغض‌ها شکسته نشد...

چه شبایی که دل‌ها از دلتنگی فشرده نشد....

چه شبایی که درد شد...

بغض شد....

اشک شد....

پایین آمد....

تمام شد....
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
همه‌چی اجبار بود؛تا قبل تو.

یک تلخی اجباری؛تا قبل تو.

زندگی تکراری بود؛تا قبل تو.

پشت خنده‌ام، هزار گریه بود؛تا قبل تو.

همه‌چی سخت بود،تا قبل تو.

اما همه‌چی سخت‌تر شد؛با بعد بی‌تو.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

elahe.shab

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
82
203
مدال‌ها
2
تو نیستی،من مانده‌ام با بغضی که در آغوش کسی نشکسته است.

تو نیستی،من محکومم به خنده‌های اجباری.

خنده‌هایی که بوی غم می‌دهد،طعم بی‌کسی.

تو رفتی،من مانده‌ام با دستان سردی که دیگر گرم نمی‌شود.

من ماند‌ه‌ام،با قلبی که فقط می‌تپد...می‌تپد...می‌تپد...
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین