جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 15,224 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
مهدی مقیمی

بتاب ای رُخت مهر و ماه منیر
بده رخصت رزممان ای امیر
که هستیم از زندگی هر دو سیر
به روی سر ما تو قرآن بگیر

دو طفلان زینب به عشقت اسیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

ز مردانگی آبرو برده اند
دل کودکان تو آزرده اند
زنان حرم غصه ها خورده اند
نه، طفلان زینب مگر مرده اند

فدای تو گردیم مانند شیر
امیری حسین ونعم الامیر

به این پیکر خسته مان جان تویی
عدو هست سیراب و عطشان تویی
نگهدار ما بین میدان تویی
خیام حرم را نگهبان تویی

بُود ذکر تو چون دعای مجیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

ز آه و غم و غصه آکنده ایم
حسین جان دل از زندگی کنده ایم
علی اکبرت رفت شرمنده ایم
علی اصغرت تشنه ما زنده ایم

نه یک جرعه آب و نه یک قطره شیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

مخور غصه بعد از علی اکبرت
چو پروانه هستیم دور و برت
دو تا پیشمرگ تو و خواهرت
بگردان تو ما را به دور سرت

سپر پیش دشنه، سپر پیش تیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

چو حیدر عدو را عقب رانده ایم
تن دشمنت سخت لرزانده ایم
و تا پای جان پای تو مانده ایم
رجز با فنون علی خوانده ایم

که دارد عدو کینه ها از غدیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

برای تو باید که خون داد خون
دگر موقع رزم ما شد کنون
خجالت نکش غم اگر شد فزون
که مادر نیاید ز خیمه برون

اگر چه ز غصه شود زود پیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

مخور غصه بد می شود حال ما
دعای تو مولاست دنبال ما
به سنگ جفا بشکند بال ما
خداوندِعالم به احوالَ ما

سمیعُ بصیر علیمُ خبیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

تو آرامش سی*ن*ه هایی حسین
تو هستی که خون خدایی حسین
فدای تو این دو فدایی حسین
نبینیم داغ تو دایی حسین

لب تشنه ات خشک مثل کویر
امیری حسینُ و نعم الامیر

فدای سرت، جسم ما پرپرت
سرت دور می گردد از پیکرت
صدا می زند بارها مادرت
تو را کنج گودال، بالا سرت

کفن می شود پیکرت با حصیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

نباشیم بعد از شما بهتر است
کنار تو بر نیزه ها بهتر است
به راه تو زخم از شفا بهتر است
ز شام بلا کربلا بهتر است

امان از نگاه عدو در مسیر
امیری حسینُ و نعم الامیر
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
فدایی مازندرانی

چون در صف مصاف ز الطاف داوری
شد نوبت قتال به سادات جعفری

زینب دو نوجوان عزیزش به پیش خواند
گفتا که بر شماست مرا حق مادری

باید که رو کنید به میدان کارزار
بازید جان خویش در این بزم ششدری

عون و محمد ان دو گل گلشن وفا
با چشم اشک بار وبه رخساره ی طری

کردند عرض حال به خال شکسته حال
کای ان که بر تمام خلایق تو رهبری

ازمهر کن قبول تو ما را به بندگی
وز لطف که خطاب تو ما را به چاکری

ده رخصتی که از مدد بخت کار ساز
داریم در هوای نثارت شها سری

جان باختن به پای تو خوشتر ز زندگی
سر دادن از برای تو بهتر ز سروری

از حرفشان ز دیده فرو ریخت شاه دین
از چهره اشک ناب چو باران اذری

گفتا که ای دو دوحه ی گلزار هاشمی
نبود غم فراق شما کار سرسری

لیکن بلا علاج شما را اجازت است
در رزم این جماعت از دین شده بری

ان سروران به جانب میدان شتافتند
گفتند کای سپاه از ایین کافری

این ظلم کی رواست به اولاد فاطمه
وین جور کی سزاست به ال پیمبری

پس هر دو حلقه را ز کینه گرفتند در میان
چون حلقه ان سپاه ز راه ستمگری

از پشت زین به روی زمین سرنگون شدند
هر یک به کام خشکی و با دیده ی تری

هم اشیان شدند به طیار در بهشت
با حوریان خلد نمودند همسری
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سید پوریا هاشمی

گرچه از عشق دم به دم خواندیم

با دل خون و قد خم خواندیم

از غریبی شاه غم خواندیم

روضه ای را همیشه کم خواندیم


که خود مسلم است گریانش

روضه ی غصه های طفلانش


دو پسر نه دو آفتاب و قمر

طفل نه مرد عشق مرد خطر

دانش آموز درس عشق پدر

که شفیع اند هر دو در محشر


باب حاجات عالمند این دو

سفره دار محرمند این دو


دست دنیا قرارشان را برد

خوشی روزگارشان را برد

با یتیمی وقارشان را برد

جبر چون اختیارشان را برد


دردهاشان بدون درمان شد

جای این دو یتیم زندان شد


بعد زندان اسیر درد شدند

مثل یک شعله سرخ و زرد شدند

چون که از اهل شهر طرد شدند

گریه کردند و کوچه گرد شدند


دل پرسوز و آه آوردند

به غریبه پناه آوردند


تا که شب طی شد و سحر آمد

نانجیبی به قصد سر آمد

پی ذبح دو خون جگر آمد

خواب بودند و بی خبر آمد


میزبان راه آسمان را بست

دستهای دو میهمان را بست


برد تا اینکه ناله ها بزنند

خسته و بی رمق صدا بزنند

یا اخا یا اخا اخا بزنند

با لب تشنه دست و پا بزنند

سرشان را جدا به سرعت کرد

بهر یک کیسه زر جنایت کرد


 تشنه جان داده‌اند، مضطر نه

نیمه جان زیر پای لشگر،نه

پیش چشمان خیس خواهر،نه

درتقلای پشت خنجر، نه


سر این دو عزیز دردانه

رفت تا قصر ابن مرجانه


 گرچه پاره ست پیرهن ها شان

معبر سُم نشد بدن ها شان

خاک صحرا نشد کفن ها شان

نیزه کاری نشد دهن ها شان


نیزه باران ز چهارسو نشدند

ته گودال زیر و رو نشدند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محمود ژولیده

خالق آزادگی اسیر نگردد
آینۀ فاطمی حقیر نگردد
همچو حسینم کسی امیر نگردد
ک.س چو پسرهای من دلیر نگردد

یاد شما باشد ای تو آیۀ توحید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

من به شما درسهای میمنه دادم
شیوۀ جنگی فنون میسره دادم
درس دفاع از حریم فاطمه دادم
دست شما از شجاعت آینه دادم

هرچه که دارید خرج یار نمائید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

حال مهیّا شود حمایل و سربند
محضر مولا روید با دل خرسند
گاه به گریه روید گاه به لبخند
سرورتان را دهم به فاطمه سوگند

تا برسید از سوی امام به تایید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

دایی محبوبتان امیر جهان است
همچو حسن نام او کلید جنان است
لنگر عرش و ستون و مکان است
حب ولای حسین مایۀ جان است

لحظه ای از این امام دست مدارید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

کاش که یاری کنم برادر خود را
چون ببرم باز نام مادر خود را
کی بکند رد متاع خواهر خود را
دست ببوسید و پای رهبر خود را

یکسره دست ادب به سی*ن*ه گذارید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

نسل شما هست نسل حیدر کرار
صلب شما می رسد به جعفر طیار
نام یکی تان ز نام احمد مختار
نام نکوی یکی ز خالق دادار

باید امان از سپاه کوفه بگیرید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

کم نگذارید پس برادر من را
نشر دهید این سپاه و لشگر من را
دور شوید این دو دیدۀ تر من را
تا که نبینید پاره معجر من را

جبهه روید و به خیمه باز نگردید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

هستی زینب فدای جان حسینم
عون به قربان این جوان حسینم
داغ محمد مرا امان حسینم
تا که به سی*ن*ه زنم نشان حسینم

ای دو جوانم روید و باده بنوشید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

جان شما هدیه بر امام زمانم
بعد شهادت میان خیمه بمانم
خجلت روی حسین قاتل جانم
نعش شما را کجا به خیمه کشانم

پس به شجاعت روید در صف توحید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

این دل من طاقت و قرار ندارد
خواهر تو تاب انتظار ندارد
نشنوم از ک.س حسین یار ندارد
زندگیِ بی تو اعتبار ندارد

خواهر خود را مکن ز خویش تو نومید
که نوه های امیر خیبر و بدرید
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
حسن لطفی

به نام نامی زینب که آیت العظمی است
قسم به نام عقیله که علم الاسماست

بلند مرتبه بانوی فاطمی علی
تمامی وجناتش تمامی مولاست

غلامزاده ایلش قبیله مجنون
کنیزه خادمه هایش عشیره لیلاست

نفس نفس نفهاتش چکامه ای شیوا
وحرف حرف کلامش قصیده غراست

قلم چگونه نویسد که خامي محض است
کلام پخته ی عمان بخوان که روح افزاست

زنی که دست خدا را در آستین دارد
زنی که یک تنه مرد آفرین کرببلاست

برای آل عبا بوده واجب التعظیم
حسین فاطمه احمد حسن علی زهراست

عقیله ای که عقول از مقام او حیران
فهمید که فقاهت ز فهم او رسواست

ندیده سایه او را نگاه همسایه
اگرچه مدت سی سال پیش این دریاست

ندیده سایه او را مدینه یا مکه
که شهر در قرق چند حضرت سقاست

نسیم هم نوزد سمت چادرش حتی
که این حریم حریم فرشته های خداست

نه خاک بر دهنم رخصتی فرشته نداشت
مقام چادر خاتون فاطمه بالاست

هزار مرتبه شوید دهان به مشک جبریل
هنوز بردن نامش برای او رویاست

ز مادحین بزرگی این سرا مریم
ز واصفین بلندی این حرم عیسی ست

........

رکاب ناقه که سر قفلی علمدار است
ستون خیمه که قلب خیام عاشوراست

پناهگاه تپشهای خسته سجاد
امام هاشمیان و شفیعه فرداست

اگر حسین در اعماق سی*ن*ه ها جاریست
اگر حسینیه ای در تمامی دلهاست

ولی حسین خودش زینبیه ای دارد
که در تمامی افلاک بیرقش بر پاست

رسید ظهر دهم فصل اوج غم اما
میان خیمه خود مانده وز دلش غوغاست

اگر چه پای به پای برادرش رفته بود
اگرچه بانوی غمگین خیمه شهداست

اگرچه بر سر بالین هر شهیدی بود
اگر چه شاهد رزم اهالی دریاست

چقدر پیکر خونین بدست آورده
چقدر چادرش از خون لاله ها زیباست

کنار پیکر اکبر که زودتر آمد
اگر نبود حسینش چگونه بر میخواست

میان خیمه نشسته ز دور میشنوند
خروش تازه جوان های خود که بی همتاست

دوشیر زاده ی او در کشاکش رزمند
و در حوالی آوردگاه طوفانهاست

گرفته اند تمامی پهنه را باتیغ
شنید و گفت رجزهایشان عجب گیراست

وبا شمارش تکبیرهای عباسش
گرفته است که تعداد ضربه آنهاست

پس از برادرش آهسته میکشد تکبیر
و گاه گاه بگوید برادرم تنهاست

کمی گذشت خروشی دگر نمیشنود
نوای تازه جوانها بجای آن برخواست

میان خیمه خود مانده ونمیشنوند
بغیر ناله که از سمت نیزه ها پیداست

بغیرخنده و صوت اصابت صد تیر
بغیرهلهله هایی که در دل صحراست

هنوز مادرشان گوش می کند اما
نمی رسد بجز آهی که برلب سقاست

صداصداي نفسهاي مانده درسينه است
صدای چرخش شمشیرها و مرکب هاست

میان آنهمه فریاد و ناسزا فهمید
برای بردن سرها به نیزه ها دعواست

غروب بود و میان خیام میگردید
که دید خیمه سرخی که خیمه شهداست

میان آن همه تن های بی سر خونین
کنار پیکر اکبر که اربا ارباست

شناخت پیکر زخمی سروهایش را
اگرچه سر ز تن چاک خورده جداست

هنوز گرم تماشای کودکانش بود
که دید شعله آتش ز خیمه ها برخواست

حرم اسیر حرامی و مادری می دید
که زلف تازه جوانهای او ز نیزه رهاست
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سید محمد میرهاشمی

ما غنچه های نورس گلزار زینبیم
ما تحفه های او به تو دلدار زینبیم

گل هدیه می کنند به هم، عاشقان پاک
ما هم دو گل ز پهنه ی گلزار زینبیم

ما حاصل نماز شب آن مطهره
ما هر دو نور دیده ی بیدار زینبیم

ما پای روضه های پر اشکش نشسته ایم
دل سوخته ز آه شرربار زینبیم

شیر محبت تو از او نوش کرده ایم
پرورده با ولایت تو یار زینبیم

ابناء زینبیم و ز سی*ن*ه زنان تو
ما بانیان هیئت انصار زینبیم

تیغ برنده ایم و به قلب عدو زنیم
سرباز کوچکیم و دو سردار زینبیم

شمس الضحای مصحف ام المصائبیم
مهتاب عشق، شمع شب تار زینبیم

دشمن چه باک، نیزه و شمشیرمان زند
ما شاهدان جلوه ی ایثار زینبیم

امروز اگر به لجه ی خون دست و پا زنیم
فردا به نیزه شاهد بازار زینبیم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
هادی ملک پور

غم جدایی تو کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا

از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا

چه رورگار غریبی که باز در صدد است
بگیرد از من دلخون برادران مرا

زغربتت رمق راه رفتن از من رفت
اناالغریب تو لرزانده زانوان مرا

برای تحفه ی این مور هم سلیمان باش
کرم نما بپذیر این دو نوجوان مرا

ز چهره ام بزدا گرد شرمساری را
به خونشان بدرخشان ستارگان مرا

ادا اگر بشود حق تو زجانب من
توان مگر بدهد جسم ناتوان مرا

قدم خمید زداغ تو ...داغ طفلانم
خمیده تر نکند قامت کمان مرا

به خاطر تو زخیمه نیامدم بیرون
مگر که پی نبری اشک دیدکان مرا

نصیب باغ دلم از بهار اندک بود
خدا به خیر کند قصه ی خزان مرا

بلا عظیم تر و من صبورتر شده ام
چه سخت کرده خداوند امتحان مرا
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
رضا دین پرور

هرچند دارم می کنم اصرار، این بار
پس می زند چشمت مرا انگار، این بار

گرچه به دوری دوستی عادت ندارم
شاید که باشد خوب تر این کار، این بار

از زیرقرآن کرده ای رد بچه ها را
من نیستم پیش تو بالاجبار، این بار

اخباری از این دست دارد می رسد که
شد داغ تر در معرکه بازار، این بار

دارد مرا گویا جدا می سازد از تو
هر ضربه ای که می شود تکرار، این بار

من مادری کردم برایت بعد مادر
پس درک کن حال مرا ای یار، این بار

شمشیر و تیر و سنگ ها کاری نکردند
بارید نیزه از در و دیوار، این بار

نذری اکبر را که دادی پخش کردند
حالا نمک از سفره ام بردار، این بار

شرمنده بودم که عبا برداشتی، حال
آمد زمین از دوش من این بار، این بار

تشییع کن بر شانه ات جان مرا هم
سهمی برای خواهرت نگذار این بار
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محمود ژولیده

این شعلۀ عشق است كه درمان نپذیرد
معشوق ز عاشق اَثر آسان نپذیرد

جز اشك تمنّا كه گِره وا كند از كار
كردارِ دگر فایده چندان نپذیرد

این رابطۀ عشق عجب معجزه آساست
این مرحله را جز دلِ بریان نپذیرد

معشوق حسین است و عاشق دلِ زینب
محبوب ز احباب بجز جان نپذیرد

فرمود به طفلان كه دلِ عاشقِ مادر
جز كشته شدن در ره جانان نپذیرد

با خویش همی گفت: مبادا كه برادر
از خواهر خود هدیۀ قربان نپذیرد

اینجاست كه بر دامن مادر بزند چنگ
بی فاطمه این مرحله پایان نپذیرد

تا بر لب طفلان قسم فاطمه آمد
آقا نتوانست ز آنان نپذیرد

دو آینۀ زینبی آمادۀ رزمند
این صحنه بجز آینه قرآن نپذیرد

گیسوی كمندِ یكی از شانه سرازیر
زلف دگری سلسله بندان نپذیرد

شمشیر كجا و قد و بالای دو ریحان
این قامتشان هیچ كمان دان نپذیرد

تكبیر به لب تیغ به كف هر دو كفن پوش
كس فاتحۀ تازه جوانان نپذیرد

می خواست عدو حیله ببندد به دوطفلان
دید از دو طرف رِخنه به رِندان نپذیرد

از هیبتشان لرزه به جانِ سپه افتاد
آزاده بجز جنگ نمایان نپذیرد

شاگرد دبستان اَلفبای علمدار
هنگامۀ پیكار سر و جان نپذیرد

كُشتند بسی از سپه كفر به یك آن
افزونتر از این را لب عطشان نپذیرد

از میمنه تا میسره این لشگر كوفی
این گونه پذیرایی مهمان نپذیرد

شمشیر و سنان بود كه هر سوی روان بود
آنقدر گران بود كه انسان نپذیرد

سیمین بدنان تشنه لب از پای فتادند
از پای فتاده نَفَس ارزان نپذیرد

داغی به دل بانوی مظلومه نشاندند
داغی كه دل هیچ پریشان نپذیرد

تا كه نشود از همه شرمنده برادر
خواهر طلب نعش شهیدان نپذیرد

از خیمه نظر كرد به چشمان برادر
دید ابر بهاری است كه باران نپذیرد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
مجتبی روشن روان

بریز در دل من هر چه داری از غربت
کجاست مأمن غم های کاریت؟... این جا !

تمام عمر غمت را کشیده‌ام بر دوش
چرا کنون نکنم غم گساریت این جا

خدا کند که بمیرم، امامِ بی‌یارم
اگر دمی نگرم بیقراریت این جا

ز پیش نعش علی سر بلند برگشتی
چقدر دیدنی است پایداریت این جا

چه زود پیر شدی بعد اکبر لیلا
فدای هیمنهٔ بردباریت این جا

مگیر ای پسر فاطمه امید را از من
دلم خوش است برادر به یاریت این جا

دو نوجوان مرا هم قبول کن جانا
شوند کشتهٔ چشم بهاریت این جا

بزرگ کردمشان پای سفرۀ عشقت
فقط به خاطر خدمتگزاریت این جا

اجازه ده که شوم همره نهالانم
شریک معرکهٔ لاله‌ کاریت این جا

نمی‌شود مگر از آن لب پر از مهرت
مرا منه به غم شرمساریت این جا
 
بالا پایین