- Jun
- 12,224
- 40,063
- مدالها
- 25
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!
بله، شما کاملاً درست میگید.من هر چی کلمات فیلترینگ بود رو ویرایش زدم و به خاطرش به خیلی از جاهای رمانم لطمه وارد کردم و اینکه همه که نمیتوننن در مورد پادشاه و هخامنشیان مثل شما رمان بنویسند رمان کلیشه داره حتی رمان های خانم نیلوفر قائمیفر که نویسنده مشهوریه هم کلیشه داره پس با این حرفها آدم رو از نوشتن منصرف نکنید
شماها به جای اینکه بقیه رو تشویق کنید و امید بدید ناامید میکنید.
من خیلی از بچههای انجمن رمان رو خوندن و نظر دادن راضی بودن.
بانو نقد شورای شماست! دلیل نمیشه بخاطر نقدی که دوست نداشتید بیاید یقه منتقد بگیرید که همه نمیتونن مثل شما بنویسن و... .من هر چی کلمات فیلترینگ بود رو ویرایش زدم و به خاطرش به خیلی از جاهای رمانم لطمه وارد کردم و اینکه همه که نمیتوننن در مورد پادشاه و هخامنشیان مثل شما رمان بنویسند رمان کلیشه داره حتی رمان های خانم نیلوفر قائمیفر که نویسنده مشهوریه هم کلیشه داره پس با این حرفها آدم رو از نوشتن منصرف نکنید
شماها به جای اینکه بقیه رو تشویق کنید و امید بدید ناامید میکنید.
من خیلی از بچههای انجمن رمان رو خوندن و نظر دادن راضی بودن.
بله عزیزم🌹بانو نقد شورای شماست! دلیل نمیشه بخاطر نقدی که دوست نداشتید بیاید یقه منتقد بگیرید که همه نمیتونن مثل شما بنویسن و... .
خودتون هم بهخاطر دارید بهتون پیام دادم رمان فیلترینگ داره و ویرایش کنید! شاید این بین فیلترینگی جا مونده از چشمتون.
@AYSU با توجه به تاپیکی که برای موارد فیلترینگ هست چندتا از فیلترینگهای اثرشون رو میگی جانم؟
خودم رو تو حموم انداختم تا چرک و کثافت خونه مردم از رو تنم پاک کنم،به سقف اتاق زل زدم. اینجا کجاست؟ نیم خیز شدم که درد عمیقی پیچید تو کمرم زیر لب آخی گفتم، نگاهم به بدنم افتاد! با ترس ملافه سفید رنگ رو تا بالاتنهام بالا کشیدم. با چشمهای گشاد شده به اطرافم خیره شدم انگار زبونم به سقف دهنم چسبیده بود.
_______________________________________
، با دست دیگهام لباسهام و که کف اتاق ول بودن برداشتم. با دستهای لرزون لباسهام و پوشیدم.
__________________________________________
انگار همه من رو به چشم یه بیآبرو نگاه میکردن
__________________________________________
یهو دستی حصارم کرد رو از زمین بلندم کرد.
__________________________________________
قهوهها که تموم شدن پسره پیرهنش و کامل بیرون آورد و دستم رو کشید
__________________________________________
تو آغوشش افتادم. هرم نفسهای داغش تو صورتم میخورد بدنم مورمور میشد.
___________________________________________
یعنی سرمایهام رو ازم گرفت ای خدا بدبخت شدم.
___________________________________________
رفتم تو حمام تا هر جور شده جای دستهای اون عوضی رو پاک کنم.
________________________________________
آثار اون شب شوم کبودیهایی بودن که داشتن بهم دهن کجی میکردن
_________________________________________
درساجان، این فقط یک صفحه از رمانشه.
کلاً چهار تا صفحهست. توی اونها هم از این نوع متنها و کلمات هست؛ قبل نقد شاهدختجان گفتن جز خودشون حتی بقیه بچههای انجمن هم گفتن که رمانش دارای فیلترینگه. من هم توی نقاط ضعفش نوشتم ؛)
بقیهاش رو هم میفرستم.
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک