جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {وندا} اثر •معصومه خدایی کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط *نبوا* با نام {وندا} اثر •معصومه خدایی کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 502 بازدید, 9 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {وندا} اثر •معصومه خدایی کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع *نبوا*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
دلنوشته: وندا
به قلم: معصومه خدایی[نبوا]
ژانر: درام
ناظر جدید: @vian
مقدمه:
پیدا کنید پرتقال فروش را.
پیدا کنید عطر ناب شکوفه‌های پرتقال را در میان جعد موهای دخترک.
گیسوان مملو از تاج شکوفه‌ی پرتقال.
خرمن موهای شانه زده توسط یک مرد، یک یار و شاید هم یک پدر.
جسدی در بطن زمین آرمیده.
گیسوان کجا هستند؟!
جسد کجاست؟!
مگر نامش جسد بود؟ اون نام داشت. او هویت داشت.
اما دیگر شکوفه‌ها خشک شدند و گیسوان، همراه با صاحبش به آرامی آرمید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Hilda;

سطح
5
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
2,880
16,283
مدال‌ها
10
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۸_۱۲۲۴۵۷ (1).png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته کاربران]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ درخواست تگ دلنوشته]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[درخواست جلد]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[تاپیک اعلام پایان دلنوشته ]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
دستی بر شکوفه‌ها می‌کشد. دستی ناخودآگاه او را پرتاب می‌کند به خلسه.
دیگر ذهنش شرطی شده که هر روز هنگام غروب، سری به آخر دنیا بزند.
با هم تصمیم گرفته بودند که نام آن پرتگاه را، آخر دنیا بگذارند.
دنیایی که حتی پایانش هم با هر دویشان قرار بود تمام شود.
اما...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
با خنده نگاهی به خود می‌کند که چگونه دستان وندا راگرفته و او را پِر می‌داد.
باد بود که گیسوان به رنگ طلای دخترک را به بازی می‌گرفت.
چقدر دوست داشت که هنگام غروب، در آخر دنیا، موهای دخترکش را شانه بزند و آنها را دو گوشی ببندد، و با هم شعر عروسک قرمزپوش را بخوانند.
ولی از آن روز به بعد... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
با دستان کوچکش، همین درخت قدکشیده را در خاک نهاده بود.
آن وقت، نهالی بس نبود.
یک نهال پرتقال...
ساعت ها دو زانو کنار درختچه‌اش می‌نشست و با او اختلاط می‌کرد.
مدام این حرف را تکرار می‌کرد: بزرگ شو درخت آرزو هایم. من با تو قد می‌کشم.
من برای تو می‌خوانم و تو قد بکش.
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
بزرگ شو درخت آرزوهای وندا.
رشد کن و بار بیاور.
تو رشد کن و روح وندا را با خود به اوج آسمان ها ببر.
تو رشد کن و خون دل‌های شب بی‌ماه را، جبران کن.
تو که رشد میکنی، روح او نیز با تو به پرواز در می‌آید.
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
تو در پرتگاه بودی و شاخه‌های ضعیفت تاب و تحمل وزن دخترک زمین را نداشت.
اون می‌دانست چه دنیاییست و دیری نبود که رفت.
تو در چشمانش محو شدی و دنیا مقابل چشمان او تیره و تار شد.
خونش سنگ های دره را گلگون کرد.
و آرامگاهش کوچک‌تر از حد معمول شد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
روی درخت مادر بود که تابی بسته بودند.
هر روز غروب با آقایش می‌رفت و کنار درخت آرزوهایش، بازی می‌کرد.
صدها بار به او هشدار داده بودند که باید بگوید پدر. ولی باز دخترک کار خود را می‌کرد و پدرش را آقا خطاب می‌کرد.
دخترک هشت ساله بازی می‌کرد و در ذهن خود‌، درخت پرتقال را مجسم می‌کرد که تا فردا حتما میوه می‌دهند.
کاش حداقل یک میوه نصیب او می‌شد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
آه وندای عزیزم.
زندگی آنقدر ها هم که فکر می‌کردی، ساده نبود! دخترک قصه‌های آقایت، تو رفتی و با خود عطر شکوفه‌های پرتقال را هم رهگذر مقبره‌ات کردی.
دخترک نازک‌دل؛
درختت شکوفه که سهل است.
اکنون پر بار شده.
کودکان هم سن و سالت از بار هایش لذت می‌برند. ولی تو نیستی تا باز هم شعر بخوانی و در آخر دنیا بدوی و همه را به وجد بیاوری.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین