جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {در اوج خشونت ولی آرام} اثر •رستاخیز کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط رستاخیز با نام {در اوج خشونت ولی آرام} اثر •رستاخیز کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 806 بازدید, 22 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {در اوج خشونت ولی آرام} اثر •رستاخیز کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع رستاخیز
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,622
مدال‌ها
2
برچسبی را که جایش را از خودم پرسیده بودی را با بی‌رحمی تمام به روی لب‌هایم می‌چسبانی و صورتم آماج سیلی‌های وحشتناکت می‌شود.
عاشق‌های زیادی تاکنون به دست من کشته شده اند.
در گوشم زمزمه می‌کنی که دوست داشتنت آغشته با بی‌رحمی‌ خواهد بود؛ همین را می‌خواستم.
بزرگ‌تر از بزرگ‌ترین عشق وجود ندارد.
 
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,622
مدال‌ها
2
نگاهم سرد و آرام است اما چون تصور می‌کنم این‌گونه دلت می‌خواهد؛ طوری با وحشت نگاهت می‌کنم که گویی از تو ترسیده ام.
نه راه فراری از این خانه وجود ندارد.
یا هردو با هم می‌میریم و این خانه گورستان‌مان خواهد شد.
و یا به اندازه‌ی طول عمر دو خون‌آشام هم‌دیگر را خواهیم داشت.
نگاه سرد و آرامم را به خاطر تو آلوده به التماس می‌کنم تا این.گونه به احساس برتری جویانه‌ات برسی، آری ما هر دو بیماریم.
 
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,622
مدال‌ها
2
حرکاتم آرام و ریلکس مانند خودت.
من از تو ترسی ندارم همان‌گونه که شجاعتت را ستایش می‌کنم.
به لطف کبودی‌هایی که به تن مظلومم وارد می‌کنی و آن‌ها یکی پس از دیگری خوب می‌شوند از روی برچسب دستت را می‌‌بوسم.
هوای خانه بسیار سرد است چون من عادت به بخاری ندارم درست مثل نگاه بی‌رحمانه‌ی تو و بدن مظلوم من که اکنون آماج ضربات تو شده و من بیمار مثل خودت از کارهایت متنفر نیستم.
 
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,622
مدال‌ها
2
برچسب را با حرکت ناگهانی از لب‌هایم بر می‌داری دست در میان موهای بلندم می‌کنی.
با خشونت آن‌ها را می‌کشی و به من می‌گویی:
- من نمی‌توانم این‌جا در کنار تو بمیرم؛ اگر قرار است من بمیرم تو را نیز با خودم خواهم کشت.
به تو می‌گویم:
- من هرگز عشق بدین بزرگی را نخواهم کشت؛ اگر قرار بود بمیری تبدیلت نمی‌کردم.
ساعت از سه صبح گذشته.
تو را امشب بدین خانه فراخوانی کرده‌اند.
تو با پای خودت به خانه‌ی سرد و ناامن من آمده‌ای.
همان جادوگر پیر را ملاقات کرده بودم.؛ به او گفته بودم عشق حقیقی را به من نمایان کن، دیگر از کشتن عشاق خسته شده ام.
وجود تو این‌جا اکنون حاصل ملاقات من و آن پیرزن جادوگر است.
با او شرط کردم که جان ما را به هم گره بزند.
برای همین است که می‌گویم این خانه تا صبح به اندازه‌ی دو نفر جای جنازه خواهد داشت.
چنگ تو در موهایم من را آزار نمی‌دهد زیرا من نیز بیمارم و از این کارها متنفر نیستم.
 
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,622
مدال‌ها
2
رفتارها و کارهای بیمار گونه‌ات به شدت من را اغوا می‌کند.
این عشق دارد بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود.
به من می‌گویی:
- مثل مهتاب که جای خودش را به خورشید میدهد، این عشق هم روزی جای خود را به عشق دیگری خواهد داد.
به تو می‌گویم:
- آن جمله را برای عشق‌های حقیقی نگفته اند.
تا زمان درخشش ستارگان تنها برای تو خواهم بود.
اکنون وقت آن رسیده است که سوگندهایت را آغاز کنی زیرا دارم ذهنت را می‌خوانم.
دیگر در مقابل تو هیچ غروری برایم نمانده زیرا خود را تسلیم حقارت نگاهت کرده ام.
 
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,622
مدال‌ها
2
تا طلوع آفتاب چیزی نمانده.
اگر سوگند‌هایت را آغاز نکنی امشب این خانه میزبان دو جنازه خواهد بود.
حال زمان آن رسیده که پس از این همه حقارت ، تو غرورت را تقدیم نگاه تحقیر آمیز من کنی.
زیرا هرچه به سحرگاه نزدیک می‌شویم، این درد نیز بیشتر خواهد شد و آن‌قدر اوج می‌گیرد که با طلوع خورشید دچار اُوردوز با درد خواهیم شد.
اکنون نوبت توست.
ببینم می‌توانی آن‌قدر زیبا سوگند بخوری که من را راضی کنی زیرا قلب‌هایمان هنوز با هم فاصله دارد.
 
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,622
مدال‌ها
2
سرمای بدنت در حال خاموش شدن است و حرارت درونت موج می‌گیرد.
می‌دانم که یک بیمار سادیسمی نیز بویی از مهربانی برده است.
عجله کن؛ با طلوع آفتاب اگر حقارت‌هایت را از دلم بیرون نکشانده باشی هر دوی‌مان از پرده‌ی تئاتر این زندگی محو خواهیم شد.
اگر زنده بمانیم تا ابد همین خواهد بود.
اول من را تحقیر می‌کنی بعد از دلم بیرون می‌کشی.
بزرگ‌تر از بزرگ‌ترین عشق وجود ندارد.
 
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,622
مدال‌ها
2
عجله کن؛ غرورت را بشکن.
خوب است که بر دستم بوسه زدی ولی این کافی نیست. حال این منم که برتری طلب هستم و تویی که برده‌ی من هستی چون اگر سوگندهایت را آغاز نکنی دچار اُوردوز با درد خواهیم شد، اکنون نوبت من شده است.
جلویم زانو میزنی و عذرخواهی می‌کنی؛ به من می‌گویی متاسفم، اما من تاسف تو را نمی‌خواهم، می‌خواهم سوگندهای زیبایت را به زبان بیاوری.
به من می‌گویی:
- مرگ خودت برایت مهم نیست ، می‌خواهی من زنده بمانم؛ پس عجله کن و از دلم در بیاور، آن اشتباهاتی که تاکنون مرتکب شده‌ای را به من بگو؛ اعتراف به اشتباه درحالی‌که جلوی من زانو زده‌ای کار اشتباهی نیست.
من تو را خواهم بخشید.
 
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,622
مدال‌ها
2
وقتی جلویم زانو میزنی به چشمان من نگاه کن؛ سرت را پایین نینداز.
سوگند یاد می‌کنی اگر با هم باشیم از این پس به جای زیبایی دیگران مرا هم‌چون ماه تابنده خواهی دید.
به عنوان اولین سوگند بد نبود ولی من هنوز راضی نشده ام.
ادامه بده و زمانی‌که جلویم زانو زده‌ای به چشمان من نگاه کن.
درد مشترک‌مان در حال افزایش است و تا آن‌ هنگام که من راضی نشده‌ام ادامه دارد و ممکن است این خانه را به قبر دو نفرمان تبدیل کنی پس عجله کن. طلوع آفتاب نزدیک است.
 
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,622
مدال‌ها
2
سوگندی که اکنون می‌خواهی یاد کنی را خیلی دوست دارم.
غرورت را بشکن و آن را به زبان بیاور.
سوگند یاد می‌کنی که اگر مرا برای خود داشته باشی به اندازه‌ی طول عمر یک خون آشام عشق تو را با وفاداری خواهم داشت؛ به نجات من خیلی نزدیک شده‌ای ولی کافی نیست.
آفتاب در حال طلوع کردن است و درد من لحظه به لحظه زیادتر می‌شود.
اگر می‌خواهی مرا نجات دهی سوگند آخر را با خشونت بیشتری به من بگو، من آن سوگند آخرت را خیلی دوست دارم.
دیدی که چه‌گونه جایمان عوض شد و حالا از حقارت چشمانت لذت می‌برم.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین