موضوع نویسنده
- Sep
- 78
- 420
- مدال‌ها
- 2
***
گاهی وقت‌ها برای دور ماندن از درد و سختی، می‌توانی به پادشاهش پناه ببری!
گاهی وقت‌ها برای دور ماندن از درد و سختی، می‌توانی به پادشاهش پناه ببری!
دلنوشته {من عاشق یک شیطان شدم} اثر •ستاره حقیقت جو کاربر انجمن رمان بوک•
- نویسنده موضوع ستاره حقیقت جو
- تاریخ شروع
اطلاعات موضوع
- وضعیت
موضوع نویسنده
- Sep
- 78
- 420
- مدال‌ها
- 2
***
می‌توانست آبی باشد به روی آتش قلبم؛
اما او...
می‌دانید چه کار کرد؟
قلبم را از سی*ن*ه در آورد و وجودم را به آتش کشید.
به همین سادگی!
می‌توانست آبی باشد به روی آتش قلبم؛
اما او...
می‌دانید چه کار کرد؟
قلبم را از سی*ن*ه در آورد و وجودم را به آتش کشید.
به همین سادگی!
موضوع نویسنده
- Sep
- 78
- 420
- مدال‌ها
- 2
***
نباید برای غم بعضی از آدم‌ها اشک ریخت و سوگواری کرد.
آنان او را فرشته می‌خوانند؟!
کسی که هزاران نفر را تکه‌تکه کرده است.
بیایید کمی واقع‌بین باشیم.
کسی که خون می‌ریزد، فرشته است یا شیطان؟
کسی که خون مردم را می‌مکد چطور؟
نباید برای غم بعضی از آدم‌ها اشک ریخت و سوگواری کرد.
آنان او را فرشته می‌خوانند؟!
کسی که هزاران نفر را تکه‌تکه کرده است.
بیایید کمی واقع‌بین باشیم.
کسی که خون می‌ریزد، فرشته است یا شیطان؟
کسی که خون مردم را می‌مکد چطور؟
موضوع نویسنده
- Sep
- 78
- 420
- مدال‌ها
- 2
***
دلم می‌خواست در پایان این داستان تقریبا غمگین، شادی بزرگی پنهان شده باشد؛
اما...
می‌دانید؟ خوش‌حالی، درست مانند یک پروانه است. از شب آرزوی گرفتنش را در سر می‌پرورانم و در آخر
وقتی صبح روز بعد از خواب بیدار می‌شوم، جغد شوم غم را در آغوشم پیدا می‌کنم.
دلم می‌خواست در پایان این داستان تقریبا غمگین، شادی بزرگی پنهان شده باشد؛
اما...
می‌دانید؟ خوش‌حالی، درست مانند یک پروانه است. از شب آرزوی گرفتنش را در سر می‌پرورانم و در آخر
وقتی صبح روز بعد از خواب بیدار می‌شوم، جغد شوم غم را در آغوشم پیدا می‌کنم.
موضوع نویسنده
- Sep
- 78
- 420
- مدال‌ها
- 2
***
مرا ساده فرض می‌کنی یا خودت را؟
نکند حرف‌هایم را به شوخی گرفته‌ای؟!
خوب گوش‌هایت را باز کن عزیزم! من همان کسی هستم که دیوانه‌ار شیطان را پرستیده‌ام و حالا علاف‌های پاپتی مثل تو، نمی‌توانند قلبم را به‌دست آورند.
من عاشق یک شیطان بودم؛ این را همیشه به یاد داشته باش!
مرا ساده فرض می‌کنی یا خودت را؟
نکند حرف‌هایم را به شوخی گرفته‌ای؟!
خوب گوش‌هایت را باز کن عزیزم! من همان کسی هستم که دیوانه‌ار شیطان را پرستیده‌ام و حالا علاف‌های پاپتی مثل تو، نمی‌توانند قلبم را به‌دست آورند.
من عاشق یک شیطان بودم؛ این را همیشه به یاد داشته باش!
موضوع نویسنده
- Sep
- 78
- 420
- مدال‌ها
- 2
***
آرام صحبت می‌کرد.
می‌توانستم صدای نفس‌هایش را درست کنار گوشم حس کنم و حتی بشنوم.
صدایش همانند یک ملودی آرامش‌بخش در گوشم پیچ و تاب می‌خورد.
گویی شاهی دست در دست ملکه‌اش در گوشت می‌رقصد و صدای تق‌تق منظم و هماهنگ کفش‌هایشان است که می‌گوید:
- ما خوش‌بخت هستیم.
کاش می‌شد صدایش دریای عظیم و طوفانی شود و ببلعد تمام وجودم را.
یا طوفانی باشد که می‌آید و تمام زندگی‌ام را زیر و رو می‌کند.
کاش می‌شد صدایش را در آغوش بگیرم.
می‌دانید؟ تا قبل از شنیدنش نمی‌دانستم صدای شیطان نیز می‌تواند آرامش‌بخش باشد!
آرام صحبت می‌کرد.
می‌توانستم صدای نفس‌هایش را درست کنار گوشم حس کنم و حتی بشنوم.
صدایش همانند یک ملودی آرامش‌بخش در گوشم پیچ و تاب می‌خورد.
گویی شاهی دست در دست ملکه‌اش در گوشت می‌رقصد و صدای تق‌تق منظم و هماهنگ کفش‌هایشان است که می‌گوید:
- ما خوش‌بخت هستیم.
کاش می‌شد صدایش دریای عظیم و طوفانی شود و ببلعد تمام وجودم را.
یا طوفانی باشد که می‌آید و تمام زندگی‌ام را زیر و رو می‌کند.
کاش می‌شد صدایش را در آغوش بگیرم.
می‌دانید؟ تا قبل از شنیدنش نمی‌دانستم صدای شیطان نیز می‌تواند آرامش‌بخش باشد!
موضوع نویسنده
- Sep
- 78
- 420
- مدال‌ها
- 2
***
مقابل آیینه می ایستم و به خود نگاه می‌کنم.
تغییر کرده‌ام؛ و این را هر انسان عاقل و دیوانه‌ای می‌تواند بفهمد.
اما شخصی که در آیینه می‌بینم، من نیستم! یعنی هستم،
اما چشمانم...
مگر قول نداده بودی بی‌سر و صدا از کالبدم استفاده کنی؟
این قرار ما نبود!
مقابل آیینه می ایستم و به خود نگاه می‌کنم.
تغییر کرده‌ام؛ و این را هر انسان عاقل و دیوانه‌ای می‌تواند بفهمد.
اما شخصی که در آیینه می‌بینم، من نیستم! یعنی هستم،
اما چشمانم...
مگر قول نداده بودی بی‌سر و صدا از کالبدم استفاده کنی؟
این قرار ما نبود!
موضوع نویسنده
- Sep
- 78
- 420
- مدال‌ها
- 2
***
فقط لبخند بزن شیطان من!
حاضرم تو باشی و دنیا نباشد.
اصلا می‌دانی؟ بگذار ساده بیانش کنم.
در این دستم تو هستی و در آن دستم دنیا؛
من این دستم را انتخاب می‌کنم.
همین و بس!
فقط لبخند بزن شیطان من!
حاضرم تو باشی و دنیا نباشد.
اصلا می‌دانی؟ بگذار ساده بیانش کنم.
در این دستم تو هستی و در آن دستم دنیا؛
من این دستم را انتخاب می‌کنم.
همین و بس!
موضوع نویسنده
- Sep
- 78
- 420
- مدال‌ها
- 2
می‌دانم از کجا آمده‌ای و قصد رفتن به کجا را داری.
می‌دانم تو ماندنی نیستی و این را از همان اول راه فهمیدم.
اما تو... تویی که این همه ادعای دانستن می‌کنی، نمی‌دانی که من از همان اول باور کردم که عاشق یک شیطان شدم؟!
این سخت نیست؛ اما دردآور است.
راحت هم نیست؛ اما جنون برانگیز است.
نمی‌توانم انتظار راستی و محبت از او داشته باشم؛
اما حالا و در این لحظه، تمام تلاشم را برای بودنش و در واقع بودنت، می‌کنم.
۱۶ دی ماه ۱۳۹۸
پایان
می‌دانم تو ماندنی نیستی و این را از همان اول راه فهمیدم.
اما تو... تویی که این همه ادعای دانستن می‌کنی، نمی‌دانی که من از همان اول باور کردم که عاشق یک شیطان شدم؟!
این سخت نیست؛ اما دردآور است.
راحت هم نیست؛ اما جنون برانگیز است.
نمی‌توانم انتظار راستی و محبت از او داشته باشم؛
اما حالا و در این لحظه، تمام تلاشم را برای بودنش و در واقع بودنت، می‌کنم.
۱۶ دی ماه ۱۳۹۸
پایان
- وضعیت
