جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

مشاعره مشاعره با حرف "ب"

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته مشاعره توسط ! ~ ARYA TOSI ~ ! با نام مشاعره با حرف \"ب\" ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 24,695 بازدید, 1,004 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته مشاعره
نام موضوع مشاعره با حرف \"ب\"
نویسنده موضوع ! ~ ARYA TOSI ~ !
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط MAHVIN*

نیما نصر

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
657
5,016
مدال‌ها
2
به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
بر روی دفتر های مشق ام
بر روی درخت ها و میز تحریرم
بر برف و بر شن
می نویسم نامت را.

روی تمام اوراق خوانده
بر اوراق سپید مانده
سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر
می نویسم نامت را.

بر تصاویر فاخر
روی سلاح جنگیان
بر تاج شاهان
می نویسم نامت را.

بر جنگل و بیابان
روی آشیانه ها و گل ها
بر بازآوای کودکیم
می نویسم نامت را.
 

ill_mah

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jul
1,014
8,152
مدال‌ها
3
به شدت تشنه ام!
تشنه کلمه
تشنه واژه هستم
دالانی هست که گاهی مرا به سمت آنها می برد
و همیشه باز نیست!
هاله ای که مرا غرق می کند
و چه لذت بخش است،
آب تنی در یک دریاچه پر از احساس
که با حس ناب پر شده باشد.
و سیراب کند جان تو را
یک آسمان پر از شور
که با یک نفس برود در ریه هایت.
چقدر این عطش زیباست
و مرا سیراب می کند
@نیما نصر
 
آخرین ویرایش:

نیما نصر

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
657
5,016
مدال‌ها
2
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجزحرف محبت به كسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ...
 

ill_mah

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jul
1,014
8,152
مدال‌ها
3
به چشمان تو می بخشم همه دار و ندارم را
به لبخند تو می بازم همه ایل و تبارم را

تو چون خورشیدی بی پایان دلم را گرم خواهی کرد
و من دست تو می سپارم زمستان و بهارم را

دلم را خوب می فهمی، غمم را خوب می دانی
بگیر از من به لبخندی تو این شبهای تارم را

کمی باران ، کمی دریا، کمی هم عصر پاییزی
و تو باشی همین کافی است قلب بی قرارم را

به چشمانت فقط باید کمی طعم غزل بخشید
که جدی تر بگیری باز شعر ماندگارم را

همه ایمان من هستی در این بیراهه ی تردید
به لبخند تو می بازم همه ایل و تبارم را
 

Tara Motlagh

سطح
6
 
مخاطب رمان برتر
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
7,765
46,793
مدال‌ها
7
به کوروش به آرش به جمشید قسم
به نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم

ایــــران همی قلب و خون مـن اســــت
گـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت

بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــاد
چـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد
 

ill_mah

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jul
1,014
8,152
مدال‌ها
3
بیدار نشستم که غَمت را چو چراغی
از شب بِستانَم به سحر بِسپُرَم امشب
 

Tara Motlagh

سطح
6
 
مخاطب رمان برتر
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
7,765
46,793
مدال‌ها
7
بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
 

ill_mah

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jul
1,014
8,152
مدال‌ها
3
با تو باشم وسعت دل بگذرد از عرش هم
بی تو باشم هر دو عالم یک قفس باشد مرا
 

Tara Motlagh

سطح
6
 
مخاطب رمان برتر
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
7,765
46,793
مدال‌ها
7
بُهتان مگوی
که آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است
آفتاب از حضورِ ظلمت دلتنگ نیست
با ظلمت در جنگ نیست
ظلمت را به نبرد آهنگ نیست
چندان که آفتاب تیغ برکشد
او را مجالِ درنگ نیست
همین بس که یاری‌اش مدهی
سواری‌اش مدهی
 

نیما نصر

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
657
5,016
مدال‌ها
2
باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود:
بردی مرا بخاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم ز اشتباه
امّا خیال بود
ای وای مادرم
 
بالا پایین