جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

همگانی شعرهایی از همه جا

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط ام کا اچ p.r با نام شعرهایی از همه جا ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 947 بازدید, 52 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع شعرهایی از همه جا
نویسنده موضوع ام کا اچ p.r
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ام کا اچ p.r
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,537
مدال‌ها
6
خستگی است
با تمام مردم زمین
دلشکستگی است.
یک نفر، به مستی شراب کهنه ای پناه می برد.
یک نفر، به آستان شعر دلنشین.
یک نفر، به آسمان دین.

مذهب و شراب و شعر؛
بهترین وسیله فرار آدمی
ز خستگی است.
 
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,537
مدال‌ها
6
باران
پائیز را
دارد دوباره در دل میدان شهر ما،
شلاق می زند.
و ابرها
با چادر سیاه،
اکنون دوباره از ته میدان،
تا این مکان - برای تماشا - روانه اند.

اکنون غروب - چادر شب را - بسر نهاد.
آنک!
شب را ببین
لنگان
میان کوچه و بازار
می دود.

زیبای من!
پای اجاق تازه ترین شعر خود
- ترا -
دارم دوباره در دل شب، گرم می کنم.
 
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,537
مدال‌ها
6
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که ک.س بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم
شمع و گل هم هر کدام از شعله‌ای در آتشند
در میان پاکبازان من نه تنها سوختم
جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم
 
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,537
مدال‌ها
6
وقت سحر، به آینه‌ای گفت شانه‌ای
کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد
خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست
هرگز تو بار زحمت مردم نمیکشی
ما شانه می‌کشیم بهر جا که تار موست
از تیرگی و پیچ و خم راههای ما
در تاب و حلقه و سر هر زلف گفتگوست
با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم
مشتاق روی تست هر آنکسی که خوبروست
گفتا هر آنکه عیب کسی در قفا شمرد
هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست
در پیش روی خلق بما جا دهند از انک
ما را هر آنچه از بد و نیکست روبروست
خاری بطعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ
خندید گل که هرچه مرا هست رنگ و بوست
چون شانه، عیب خلق مکن موبمو عیان
در پشت سر نهند کسی را که عیبجوست
زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت
دوری گزین که از همه بدنامتر هموست
ز انگشت آز، دامن تقوی سیه مکن
این جامه چون درید، نه شایستهٔ رفوست
از مهر دوستان ریاکار خوشتر است
دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست
آن کیمیا که میطلبی، یار یکدل است
دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست
پروین، نشان دوست درستی و راستی است
هرگز نیازموده، کسی را مدار دوست
 
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,537
مدال‌ها
6
نه عادلانه نه زیبا بود
جهان
پیش از آن که ما به صحنه برآییم.

به عدلِ دست‌نایافته اندیشیدیم
و زیبایی
در وجود آمد.
 
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,537
مدال‌ها
6
ای مرکز یأس و نارسایی!
ای محور فقر و بینوایی!
تا چند کرخت و سرد و بیجان،
چون پیکر خشک مومیایی؟
ننگ است به بازوی توانا
آویخته کاسهٔ گدایی
مرگ است رهین بخت بودن
با این‌همه شور کدخدایی
ای خفته به بستر مذلت!
بشنو سخنی ز این‌فدایی:
برخیز ز خواب مرگ برخیز
برخیز و به حادثات بستیز
ای بی‌خبر از رموز هستی!
افتاده به دام خودپرستی
صد ‌بار به سنگ ناامیدی
پیمانهٔ آرزو شکستی
بگذار ز بادهٔ تغافل
سرشاری و بیخودیّ و مستی
از جهل محیط زندگانی است
کانون فساد و مهدِ پستی
ای بستری ستم! خدا را
شد قافله، محملی نبستی
برخیز ز خواب مرگ برخیز
برخیز و به حادثات بستیز
ای مأمن آرزو و آمال!
تا کی به سُم زمانه پامال؟
این‌سان که تویی ندیده دوران
بیچاره و بینوا و بی‌حال
بودی چو عقاب و آسمان ریخت
در کنج قفس تو را پر و بال
آخر چه شد آن جهان‌گشایی
آن عصر پُر از شکوه و اجلال؟
تا عظْمتِ پار بازگردد
زین ‌بعد فرو گذار اهمال
برخیز ز خواب مرگ برخیز
برخیز و به حادثات بستیز
ای دوست! جهان نه جای خواب است
هستی همه رهنِ اضطراب است
از بهر زمین فلک کند کار
گل حاصل زحمت سحاب است
هر ک.س ره ارتقا بپوید
هر ذره به فکر آفتاب است
قانون تکامل است جاری
بنگر به جهان چه انقلاب است
آخر تو چرا نجنبی از جا
تا کی اثر تو در حجاب است
برخیز ز خواب مرگ برخیز
برخیز و به حادثات بستیز
امروز زمان، زمان کار است
آسوده کسی که بی‌قرار است
خشتی که به دست عشق مانند
شالودهٔ کاخ افتخار است
آن سر که ز فکر خلق عاری است
شایستهٔ حلقه‌های دار است
از سنگ ستم شکسته بهتر
آن‌دل که به سی*ن*ه بی‌شرار است
منشین، به امیدِ غیر زین بیش
میهن به ره تو انتظار است
برخیز ز خواب مرگ برخیز
برخیز و به حادثات بستیز
 
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,537
مدال‌ها
6
نام من عشق است!آیا می‌شناسیدم؟
زخمی‌ام- زخمی سراپا، می‌شناسیدم؟
با شما طی کرد‌ه‌ام راه درازی را،
خسته هستم، خسته، آیا می‌شناسیدم؟
راه ششصد ساله‌ای از دفتر«حافظ»
تا غزل‌های شما! ها می‌شناسیدم؟
این‌زمانم گرچه ابر تیره پوشیده‌است
من همان خورشیدم اما، می‌شناسیدم
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا می‌شناسیدم؟
می‌شناسد چشم‌هایم چهره‌هاتان را
همچنانیکه شماها می‌شناسیدم
***
این چنین بیگانه از من رو مگردانید
درمبندیدم به حاشا، می‌شناسیدم!
من همان دریایتان، ای رهروان عشق!
رودهای رو به دریا! می‌شناسیدم
اصل من بودم، بهانه بود و فرعی بود
عشق « قیس» و حُسن« لیلا» می‌شناسیدم.
در کف« فرهاد» تیشه من نهادم، من
من بریدم« بیستون» را می‌شناسیدم
مسخ کرده چهره‌ام را گرچه این ایّام
با همین دیدار، حتّا می‌شناسیدم.
***
من همانم، مهربانِ سال‌های دور
رفته‌ام از یادتان؟ یا می‌شناسیدم؟
 
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,537
مدال‌ها
6
مؤنس ایام تنهایی من
همدم دوران شیدایی من
روزگار نوجوانی یاد باد
فصل سبز زندگانی یاد باد
یاد باد آن روزهای بی‌نقاب
روزهای خندهٔ بی‌اضطراب
روزهای شیطنت در کوچه باغ
راه رفتن روی اعصاب کلاغ
روزهای قحطی تزویر و رنج
روزهای نرگس و بید و ترنج
روزهای رقص سرخ لاله‌زار
تکنوازیّ زلال جویبار
همسراییّ گروه زنجره
مهربانیّ نگاه پنجره
دست و دلبازیّ عطر یاسمن
چشم و همچشمیّ یاس و نسترن
بر درختان چلچراغ سیب‌ها
طعم کشمش‌ها درون جیب‌ها
روزهای سِهره و قُمری و سار
روزهای خاطرات بی‌غبار
****
دلخوشی‌ها از طلوع آفتاب
همره ما بود تا هنگام خواب
کوچه از شادی ما لبریز بود
چارفصل عاشقی پاییز بود
غم نشانیّ دل ما را نداشت
دل ، برای غصّه اصلاً جا نداشت
سفره‌مان پُر بود از عشق و امید
تا که کم‌کم نوبت پیری رسید
غفلتی کردیم و آن دوران گذشت
رفت از کف ، فرصت بی‌بازگشت
فصل پایان کتاب زندگی
غمسرودی بود از درماندگی
آنهمه شوری که در سر داشتیم
در کدامین کوچه جا بگذاشتیم؟
ناتوانی ، همره پیری رسید
وقت جان دادن به تأخیری رسید
رنج پیری ، مرگ تدریجی ماست
انتهای ره ، چنین ظلمی چراست؟
حاصل از بودن چه بود این سال‌ها؟
یک به یک بگذشتن از آمال‌ها
آرزوهایم همه بر باد رفت
در گُذار زندگی از یاد رفت
نیکختی ، حرف لغوی بیش نیست
من که در عمرم ندانستم که چیست
معنی « قسمت » چنین دریافتم
بیش کوشیدم و کمتر یافتم
آنچه از دنیا شنیدم ، وعده بود
اندکی بخشید و بسیاری ربود
گر چه گَرد ره هنوزم بر تن‌ست
بانگی آید ، موسم برگشتن‌ست
گویی اینجا فرصت اتراق نیست
« فارغ البالی » درین آفاق نیست
****
سهم من از زندگانی ، همچو شمع
شد به خلوت سوختن ، از بهر جمع
اشکریزان جان خود را سوختم
محفل اطرافیان افروختم
****
آدمی ، از مهد بازد تا لحَد
نام آن را زندگانی می‌نهد
زندگی ، بازیست انجامش شکست
باخت ،هرکس پای این بازی نشست
عمر اگر جاوید بودی ، وای من
تا کِی آخر ، غصّهٔ فردای من؟
آنکه او را از بلایا چاره نیست
مرگ ، راه چاره‌اش بر زندگیست
گر که نتوان کرد تغییر قضا
با فلاکت زیستن آخر چرا؟
وای بر احوال مرغ در قفس
مرگ اگر او را نشد فریادرس
مرگ بر هر درد بی‌درمان دواست
گاهگاهی مُنجی و مشکل‌گشاست
****
باز امشب ، دل هوای یار داشت
این چنین شبها دلم بسیار داشت
با غم ِ عشقش ، دلم را شاد کرد
غم نبیند ، خانه‌ام آباد کرد
پا به پایم بُرد در دشت جنون
تا دلم از آب و گِل آمد بُرون
هر کجا افتاد ، دست دل گرفت
دست او را تا رسد منزل ، گرفت
****
تشنه‌ای؟ در جستجوی آب باش
دلبر از ره می‌رسد ، بی‌تاب باش
در پی دُردانه ، ساحل را مگرد
ک.س شکار وال از جویی نکرد
دُرّ اگر خواهی به دریا می‌زنی
دست خالی ، بیستونی می‌کَنی
 
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,537
مدال‌ها
6
قفس
قفس این قفس این قفس...

پرنده
در خوابش از یاد می‌بَرَد
من اما در خواب می‌بینمش،
که خود
به بیداری
نقشی به کمالم
از قفس.
از ما دو
کدام؟ ــ
تو که زندانت تو را زمزمه می‌کند
یا من
که غریوِ خود را نیز
نمی‌شنوم؟
تو که زندانت مرا غریو می‌کشد،
یا من
که زمزمه‌ی تو
در این بهارانم
مجالِ باغ و دماغِ سبزه‌زار نمی‌دهد؟ ــ

از ما دو
کدام؟
قفس
این زمزمه
این غریو
این بهاران
این قفس این قفس این قفس ای امان!
 
موضوع نویسنده

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,537
مدال‌ها
6
شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ
حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد
از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
روزی که دلی را به نگاهی بنوازند
از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش
گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین