جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

مهم نمونه متن ادبی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته آموزشات و تمرین گویندگی توسط HAN با نام نمونه متن ادبی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 10,331 بازدید, 305 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته آموزشات و تمرین گویندگی
نام موضوع نمونه متن ادبی
نویسنده موضوع HAN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط دختر خوب

دختر خوب

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,624
40,491
مدال‌ها
25
بارون نمیومد ولی هوا خیلی دل بود
گفتم برم بیرون یه قدم بزنم ، یه نفس بکشم!
زدم بیرون
از کجا تا کجا رفتم تو یه خیابونی
که چراغ داشته باشه...
درخت داشته باشه...
یجوری باشه که آدم هوس کنه قدم بزنه.
رفتم تو خیابون...
دیدی یه وقتایی گریَت نمیادو
زور میزنی گریت بگیره؟!
داشتم زور میزدم تا یه حس و حال کوچیکی
تو دلم بجوشه!
نه...نبود هیچ حسی!
یکم نگا کردم به آدما
دلم واسه خودم تنگ شد،
گوشه ی لبمو کج کردمو سرمو تکون دادم
که چته لامصب؟!
جواب نداشتم واسه خودم
سریع سوار تاکسی شدمو برگشتم خونه.
به حرفای راننده تاکسی ام فقط سرمو تکون میدادم!
رسیدم خونه
و بدون اینکه موسیقی گوش کنم رفتم که بخوابم
خودمو جمع کردم و لاحافو انداختم رو سرمو
یه آه بلند از ته دلم کشیدم.
خیلی دلم تنگ شد واسه اینکه
دلم تنگ شه واسه کسی...!
گوشی رو چک کردم اما فقط چون آلارمشو تنظیم کنم
که صبح خواب نمونم...همین!🍂🌘
-علی سلطانی
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

دختر خوب

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,624
40,491
مدال‌ها
25
دلتنگی دیگه یه حدی داره؛
خیلی از آدما میخندن و روبراه دیده میشن،
اما میشه فهمید که واقعا حالشون خوش نیست!
مرد و زن و پسر و دخترم نداره؛
تا یه جایی آدم تحمل میکنه و بالاخره از یه جایی میزنه بیرون؛
یکی گریه میکنه،
یکی قدم میزنه،
یکی آهنگ گوش میده،
یکی میخنده،
بدترین و بهترین حالتم نداره؛
شاید اونی که قدم میزنه داره خودشو تو مسیر تیکه پاره میکنه،
یا اونیکه میخنده داره قلبش از شدت ناراحتی منفجر میشه!
ولی اونیکه هم قدم میزنه،
هم آهنگ گوش میده،
هم گریه میکنه و هم میخنده،
نمیدونم دیگه به کجای دلتنگی رسیده...
 

دختر خوب

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,624
40,491
مدال‌ها
25
یه وقتائیم هست
آدم دلش می‌خواد فرار کنه...
نه از بقیه،
از خودش و
هرچی که
مربوط به خودشه!
می‌دونی؟
نمیشه!
واسه همینم هست
که بعضیا دیوونه می‌شن؛
اینجوری دیگه
میتونن خودشون نباشن...
هیچ‌کسم به
خنده‌ها و گریه‌های
بی دلیلشون گیر نمیده دیگه!
دیوونگی
یه وقتا خیلی قشنگه...
مثل نارنجی
موقع پائیز،
مثل بارون
وسط بیابون
مثل بخار چایی
توی برف،
مثل خنده
لا به لای گریه؛
می‌دونی؟!
یه وقتایی دیوونگی
خیلی خوبه...
خیلی می‌چسبه!
اصلا یه وقتا
عقل و منطق جواب نمیده دیگه...
اون موقعا
دیوونگی،
قشنگ‌ترین راه فرار دنیاست!🔐🕊
-طاهره اباذری هریس
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

دختر خوب

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,624
40,491
مدال‌ها
25
بچه تر كه بودم وقتايى كه با مامان از جلوىِ كافه ها رد ميشديم و از شيشه آدماىِ داخلِ كافه رو ميديدم كه كنار هم دورِ يه ميز نشستن و صحبت ميكنن پيش خودم فكر ميكردم چى باعث ميشه آدما راه رفتن تو خيابون و ليس زدن بستنى قيفى تو هواىِ باز رو به خوردن قهوه هاىِ تلخ يا گلاسه ها رو صندلى هاىِ خشك ترجيح بدن!
بعدها يه نوجوون هفده، هجده ساله بودم كه با دوستام يه كافه رو پاتوق ميكرديم و دور يه ميز مينشستيم، خيلى وقت ها از دردهامون ميگفتيم و خيلى وقت ها فقط ميخنديديم و بستنى قيفى هامون رو بجاىِ خيابون تو ظرف هاىِ شيشه اى رو ميز كافه ميخورديم.
و تمومِ مدتى كه بستنى شكلاتى گلاسه مو ميزاشتم تو دهنم و به سوتى جديد فلان دوستم ميخنديدم به آقا_خانم گوشه كافه نگاه ميكردم كه تنها نشسته، يه كتاب دستشه، اسپرسوشو هم ميزنه، نيكوتين ميده تو ريه هاش و چند وقت يبار هنذفرى هاشو تو گوشش جا به جا ميكنه!
بعد فكر ميكردم چى باعث ميشه آدم تنها نشستن گوشه كافه و با هنذفرى آهنگ گوش دادن رو به خنديدن با دوستاش ترجيح بده!
لعنتى چى باعث ميشه آدما تنهايى رو ترجيح بدن؟!
امروز عصر تو كافه كه بخودم اومدم ديدم يه گوشه دنج نشستم، هنذفرى هام تو گوشمه و با ماژيك بنفش دارم دورِ بيت هاىِ محبوبِ كتاب شعرمو خط ميكشم!
ديدم هيچ ميلى ندارم به اينكه گوشيمو بردارم و به يكى از كانتكت هاىِ گوشيم زنگ بزنم و تنهايى مو باهاشون شريك بشم!
و باز فكر كردم خيلى وقته، وقتى تنها نشستم تو كافه و با ماژيك بنفشم خط ميكشم رو كتاب دارم به اين فكر ميكنم چى باعث ميشه آدما يروز از چيزى كه اندازه جونشون دوست دارن يهو دست بكشن و براىِ هميشه بندازنش دور و فرار كنن از هر دلبستگى اى كه دارن....
اينروزا خيلى دارم بهش فكر ميكنم...
اونقدر كه تصوير احتمالى دخترى كه تو چند هفته اينده از تموم دلبستگى هاش بريده و داره قهوه ميخوره مياد جلوىِ چشمم!
ميفهمى ميخوام چى بگم؟!
آدمآ گاهى بدون اينكه بخوان
يا متوجه بشن،
تبديل به چيزى و كسى ميشن كه فكرشم نميكردن!
و اونموقع؟! نميدونم بايد چكار كرد...
احتمالا آماده شدن واسه محال هاىِ ديگه...🖤💭
-محیا زند
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

دختر خوب

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,624
40,491
مدال‌ها
25
توی رویاهایم ولی ؛
هنوز تو همان پیراهن چهارخانه را پوشیدی ‌. . ‌.
هنوز موهایم بافته شده است . ‌. .
و هنوز هم عسلی چشمانم میخندد ‌. . .
توی رویاهایم ولی ؛
دستهایت گره خورده توی دستهایم . . .
و بهشتم خلاصه شده توی فاصله ؛
امنِ شانه هایت . . ‌.
توی رویاهایم اما ؛
هنوز آهنگ خودمان میخواند . ‌. .
و هنوز مردی شبیه تو زیر لب ؛
همخوانی میکند با خواننده . . .
توی رویاهایم ولی ؛
اخم نمایشی من منجر میشود به ؛
یک بوسه ی تو درست وسطِ پیشانیم . . .
توی رویاهایم ولی ؛
دنیا آرام است . . . دود نیست . . .
برف نیست . . . سرما هم که اصلا . . .
توی رویاهایم ولی ؛
آن دخترک چشم عسلی مو بافته شده ؛
غمگین نیست . . . تنها نیست . . .
یخ زده نیست . . .
توی رویاهایم ولی ؛
مردی بی وفا نشده . . . زنی جا نمانده . . .
آرزوها توی نطفه کشته نشده . . .
و اشک راه دیدن کسی را نبسته . ‌. .:))!🖤'📎'
-فاطمه جوادی
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

دختر خوب

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,624
40,491
مدال‌ها
25
شاید این جدایی به نفع ماست اصلا . . .
شاید نبودنم . . . نبودنت . . .
حال جفتمان را بهتر میکند . . ‌.
شاید وقت آن رسیده خاطرات را ؛
به دست فراموشی بسپاریم . . .
شاید باید کسانی را به جای یکدیگر ؛
راه بدهیم توی زندگیمان . . . توی قلبمان . . .
شاید آن همه عاشقانه ؛
آن همه نجوای عاشقانه ؛
تقدیرشان بوده که فراموش شوند . . .
شاید من و تو از اول برای هم نبودیم . . .
از اول هم برای هم ساخته نشده بودیم . . .
شاید سرنوشتمان باهم نبودن است . . .
شاید ؛ شاید . . ‌.
‹ بیا لااقل با این شاید ها ؛
کمی دردمان را تسکین دهیم . . .
بیا لااقل با این شاید ها ؛
مرهم بگذاریم روی ؛
دل های هزار تکه شده ی خودمان ‌. . ‌. ›:)))!❤️‍🩹'💭'
-فاطمه جوادی
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

دختر خوب

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,624
40,491
مدال‌ها
25
- خواستم بگم بيا منو ببر ؛
حبس كن تو بغلت . . . !
نگفتم ! دكتر گفته نگم . . .
گفته تمرين بی حرفی كنم ‌. ‌. ‌.
گفته نگاه كنم و ساكت بمونم ؛
تا نفسای تندم دوباره آروم بشه . . .
بهت نگفتم ! هيچی نگفتم . . .
ولی خوب بود اگه ؛
حبسم می كردی تو بغلت . . . !
خسته ام خيلی . . ‌.
خوابم نميبره شب ها . . .
اگه خوابم ببره ، خواب می بينم ؛
موهاتو ريختی رو صورتت ميخندی . . .
نميشه كه . . . نميشه !
راست ميگه دكتر ؛
‹ هيچی نگفتن ؛ بهتره از نصفه گفتن . . . ›
زياد بخند . . . زياد برقص ماهی جان . . .
همين ديگه ؛ همين . . .:)))!🖤'
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

دختر خوب

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,624
40,491
مدال‌ها
25
- آره ؛ داشتم میگفتم‌ . . .
‹ دلتنگی › خیلی وحشیه . . .
مکان و زمان نمیشناسه‌ . . .
یهو وسط یه روزِ خوب یا یه روزِ شلوغ ؛
وسطِ بلبشوی یه دعوا ؛
موقع رد شدن از خیابون ؛
تو پاساژ وسطِ خرید ؛
تو صف نونوایی ؛
وسط جشن فارغ‌ التحصيلی ؛
شب عید ؛
میون شلوغی مترو ؛
سر جلسه‌ی امتحان ؛
حتی وسط وانفسای قیامت ؛
چنگ میزنه تو گلوت . . .
و تویی که مات و مبهوت ؛
تو چشاش نگاه میکنی و خشکت میزنه‌ !
حتی به این فکر هم نمیکنی که ؛
این لامروت از کجا پیداش شد . . .
فقط غرق میشی و غرق میشی . . .
چی میگفتم ؛ آره داشتم میگفتم . . .
‹ دلتنگی › خیلی وحشیه . . .')))!🖤''🔓
 

دختر خوب

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,624
40,491
مدال‌ها
25
چشاش . . .
همرنگه این برگایی بود ؛
که نه قهوه این ؛
نه نارنجی ؛
نه زرد . . .
یه چی حد وسط همشون بود . . ‌.
عسلیم نبود اخه ؛
اصلا چشاش شکل هیچی نبود . . .
مثل وقتی که سرمو میذاشتم رو شونش ؛
و آرامشش مثل هیچی نبود . . .
نه مثل وقتایی که کمر درد داشتم ؛
و مامانمم کمرمو میماله . . .
نه مثل وقتایی که سر درد دارم ؛
ژلوفن خوب میکنه سرمو . . .
عین هیچی نبود آرامشم ؛
وقتی سرم رو شونه هاش بود . . ‌.
کلا هیچیش مثل هیچی نبود . . ‌.
مثل هیچکی نبود . ‌. .
بدتر از همه اینه ؛
دوست داشتنشم مثل هیچی نیست ‌. . .
نبود . . .
میدونی هیچکی تو دنیا ؛
منو قده اون دوست نداشت . . .
گفتن این چیزا چه فایده داره . . .
هیچی ؛
کلا هیچی به هیچیه . . .'))!🖤'📎'
-فاطمه جوادی
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67

دختر خوب

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,624
40,491
مدال‌ها
25
تازگیا اینطوری شدم که مثلا یادم میره ؛
صورتمو بشورم . . .
یا موهامو شونه کنم .‌ . .
یا لباسمو اتو کنم . . .
یا عطری بزنم . . ‌.
یا آرایش کنم . . .
یا غذا بخورم . . .
یا اتاقمو مرتب کنم .‌‌ . .
یا برگردم و ادامه کتاب شاملو رو بخونم . . .
یا قرصامو بخورم تا کمتر بهت فکر کنم .‌ . .
یا تلفنامو جواب بدم . . .
یا پیامارو سین کنم . . .
یا با دوستم برم بیرون . . .
یا به اون گل پیچک گوشه ی اتاقم آب بدم .‌ . .
یا پرده رو بکشم کنار . . .
یا اینکه چه میدونم زندگی کنم . . .
‹ بعد تو من بی حوصله ترین ؛
فراموش کار دنیا شدم . . .
انصاف بود بی انصاف ؛
که زندگی کردن رو ازم بگیری ؟! . . . ›')))!🖤'💭'🔓
-دختر ابری
 
بالا پایین