- Jan
- 297
- 1,278
- مدالها
- 2
خلاصه: دستهایم از شدت ترس میلرزید و رگهای گردنم متورم شده بود. با چشمانم بدن بیجان مارال را نظاره میکردم که همانند تیکهای گوشت کنار میز قهوهای رنگی که از مادر خدابیامرزش برای او به جا مانده بود افتاده بود.
آرام آرام روی زمین سرد و یخزده نشستم و دستم را همانند یک شانه در لا به لای موی بلند و سیاه و فرفریاش کشیدم، احساس میکردم که اکسیژن خونم تمام شده و هر لحظه امکان دارد که قلبم از کار بیافتد.
باور نمیکردم که مارال هم درگیر این ماجرا شده بود،اگر این موضوع را از همان روز اول پیش خودم مخفی میکردم شاید این اتفاقات رخ نمیداد، شاید او همین الان کنار من نشسته بود و به حرفهایم گوش میداد.خودم میدانم، خیلی خوب میدانم که مقصر این موضوع کیست! این موضوع از همان جایی که شروع شد باید تمام میشد ولی اشتباه از من بود و این را هم میدانم که ممکن است انسانهای بیگناه زیادی قربانی شوند و تنها کسی که میتواند کلید اصلی این ماجرا باشد من هستم.
من...
تذکر:همهی شخصیتها،مکانها،اسمهاو...برگرفته از ایدهها و ذهن نویسنده میباشد و هر نوع شباهت کاملا تصادفی میباشد.
forum.romanbook.ir
آرام آرام روی زمین سرد و یخزده نشستم و دستم را همانند یک شانه در لا به لای موی بلند و سیاه و فرفریاش کشیدم، احساس میکردم که اکسیژن خونم تمام شده و هر لحظه امکان دارد که قلبم از کار بیافتد.
باور نمیکردم که مارال هم درگیر این ماجرا شده بود،اگر این موضوع را از همان روز اول پیش خودم مخفی میکردم شاید این اتفاقات رخ نمیداد، شاید او همین الان کنار من نشسته بود و به حرفهایم گوش میداد.خودم میدانم، خیلی خوب میدانم که مقصر این موضوع کیست! این موضوع از همان جایی که شروع شد باید تمام میشد ولی اشتباه از من بود و این را هم میدانم که ممکن است انسانهای بیگناه زیادی قربانی شوند و تنها کسی که میتواند کلید اصلی این ماجرا باشد من هستم.
من...
تذکر:همهی شخصیتها،مکانها،اسمهاو...برگرفته از ایدهها و ذهن نویسنده میباشد و هر نوع شباهت کاملا تصادفی میباشد.

در حال تایپ - [رمان زمزمهی شر] اثر « س.ف طباطبایی کاربر انجمن رمان بوک»
"بسمه تعالی" نام رمان: زمزمهی شر نویسنده: س.ف طباطبایی ژانر رمان: اجتماعی، ترسناک عضو گپ نظارت: S.O.W (۴) خلاصه: دستهایم از شدت ترس میلرزید و رگهای گردنم متورم شده بود. با چشمانم بدن بیجان مارال را نظاره میکردم که همانند تیکهای گوشت کنار میز قهوهای رنگی که از مادر خدابیامرزش برای او...
