یکی از رویاهای او را از کتاب «خوابنوشتهها» نقل میکنم:
آنطور که یادم میآید خوابم یک داستان پلیسی و بسیار پیچیده بود که خودم در آن نقش داشتم. یادم نیست در مورد چه بود. فقط آخرش را به خاطر دارم. با آگاتی بودم. او سه سرنخ مهم در مورد پرونده به دست آورده بود. این سرنخها عبارت بودند از گیره و حلقۀ نقرهای و نسخۀ بدلی بیارزش تصویری مشهور (اثر گالینز بروف یا رینولد؟) از کودکی که لباس آبی روشن و یک کلاه گیس سفید پوشیده بود. شاید به حبابهای صابون مربوط میشد. با نگاه به این سه سرنخ به نتیجهای رسیدم: این سرنخها بیگناهی مرا در دادگاه ثابت خواهند کرد.