جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار علیرضا قزوه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط ممد صنوبر با نام علیرضا قزوه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 796 بازدید, 23 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع علیرضا قزوه
نویسنده موضوع ممد صنوبر
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ممد صنوبر
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
به بازار رضای او دو روزی کسب وجدان کن

متاع حسن خود را می فروشی؟ رد احسان کن

حراجی تازه در بازار مهر دوست افتاده ست

اگرچه نرخ لبخند تو ارزان است ارزان کن

به آب دیده ات هر صبح دل را شستشویی ده

دکان دوست را پاکیزه با جاروب مژگان کن

چراغان جهان غیر از چراغان دل خود نیست

جهانی را چراغان کرده ای خود را چراغان کن

اگر طوف نگاهش می کنی چشمی ببین خود را

اگر در زلف او پیچیده ای حالی پریشان کن

عمارت ها که کردی قصر شیطان بود بر هم زن

عبادت ها که داری مسجد شرک است ویران کن

چو ابراهیم ادهم در مقام دوست مهمان باش

به زمزم می رسی اما حذر از دلو سلطان کن

شکستی این همه بت را و آخر بت شدی در خود
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
به خود برگشته بودم، یک قلم جان بود در دستم

قلم، آری قلم، شمشیر عریان بود در دستم

به هر جا پر زدم باران آیات خدا می ریخت

به هر جا سر کشیدم برگ قرآن بود در دستم

زبان شاپرک را فهم کردم در سکوت گل

مگر انگشتر و مهر سلیمان بود در دستم

به هم می خورد دستان و صدایی بر نمی آمد

چه بازی بود ؟ آیا سرمه پنهان بود در دستم؟

به من چیزی به نام عاشقی آموختند آن شب

کلید خانه خورشید تابان بود در دستم

به شهر کودکی برگشتم و شب های شیرینش

سمرقندی شدم، قند فراوان بود در دستم

دلی آیینه وار آورده بودم از سفر با خود

خط پیشانی ام حتی نمایان بود در دستم
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
درخت سیب را می‌آوردند
با دستبند
به جرم این‌که چرا
سیب‌هایش را
چون سنگ پرتاب کرده است!
درخت پرتقال را می‌آورند
به جرم این‌که چرا
میوه‌های امسالش خونین است
درخت زیتون را می‌آورند
به جرم این‌که چرا
یک در میان گلوله به دنیا آورده است!
دادگاه رسمی است!
متهم موجی است که به او ایست دادند
و نایستاد
متهم کبوتری است
که از قبّةالصّخره نرفت
متهم گنجشکی است
که زبان عبری نمی‌داند!
دادگاه رسمی است!
متهم درخت «سدرة‌المنتها»ست
و جاده‌ای که به معراج می‌رود
متهم، تمام سنگ قبرهایند
که «بسم‌الله» دارند
و تمام مادران
که در شکم‌هاشان
فرزندانی دارند
سنگ در مشت
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
نکردند کاری برای بشرها
نه اشرف غنی ها، نه ملاعمرها

از احوال مردم مپرسید خون است
بریده نفس ها ، شکسته کمرها

پناه یتیمان کسی نیست دیگر
پدرها عزادار داغ پسرها

زنان موپریش غم دختران اند
مپرسید از حال و روز پدرها

خبرها همه بوی خون دارد و خون
چه باران خونی ست در این خبرها

خبرها چه تلخ است مثل همیشه
چو آینده و حال، چون پیشترها

جهان بی خبر از خبرهای خدعه ست
خبرساز، این از خدا بی خبرها

چه اندازه تلخ است این جا سیاست
چه اندازه شور است این جا شکرها

یکی نیست تا بازگوید از این حال
بگوید که خون است این جا جگرها

چه در خانه دارید؟ ای دوره گردان!
چه در سفره دارید؟ ای کارگرها؟
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
نه مثل ساره ای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت، زهرا!

اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه شب قدری
شبیه آیه ی تطهیری، شبیه سوره ی «اعطینا»

شناسنامه ی تو صبح است، پدر؛ تبسم و مادر؛ نور
سلامِ ما به تو ای باران، درودِ ما به تو ای دریا

کبودِ شعله ور آبی! سپیده طلعتِ مهتابی
به خون نشستن تو امروز، به گُل نشستنِ تو فردا

مگر که آب وضوی تو، ز چشمه سارِ فدک باشد
وگرنه راه نخواهی برد، به کربلا و به عاشورا
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
ببین بغداد را و جوشش زیباترین حس را
خروش جان‌نثاران «ابومهدی مهندس» را

ببین بغداد را و جوش خون «حاج قاسم» را
ببین تأثیر خون پاک آن مردان مخلص را

عراق و خیزش مختارهای رسته از زنجیر
ببین فریاد ملت را، ببین آواز مجلس را

شنیدم بارها از دولتش بانگ «رجایی» را
شنیدم بارها از مجلسش خشم «مدرس» را

خوشا جمع «حکیم و صدر» و «کُرد و سنی و شیعه»
که بر هم می‌زند پیمان بی‌عقلان ناقص را

صدای کامل فتح است این، دنیا نخواهد خورد
فریب نطق‌بازی‌های این خامان نارس را

ببین خم گشتن حکام بدبخت سعودی را
ببین دوشیدن اعراب ثروتمند مفلس را

جهان مبهوت بانگ «یا‌ لثارات» شما مانده‌ست
نمی‌بیند کسی «داووس» یا «بین‌المجالس» را

الهی از سر این قوم، کم کن سایه ی غم را
بیفشان بر سر این عاشقان گل‌های نرگس را
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
اول سلام و بعد سلام و سپس سلام
با هر نفس ارادت و با هر نفس سلام

باید سلام کرد و جواب سلام شد
بر هر کسی که هست از این هیچ ک.س سلام

فرقی نمی کند که کجایی ست لهجه ات
اترک سلام، کرخه سلام و ارس سلام

ظهر بلوچ، نیمه شب کُرد و ترکمن
صبح خلیج فارس، غروب طبس سلام

بازارگان درد! اگر می روی به هند
از ما به طوطیان رها از قفس سلام

“دیشب به کوی میکده راهم عسس ببست”
گفتم به جام و باده و مسـ*ـت و عسس سلام

معنای عشق غیر سلام و علیک نیست
وقتی سلام رکن نماز است، پس سلام!

قبل از سلام جام تشهد گرفته ایم
ما کشتگان مسلخ عشقیم، والسلام!
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
مقصد از عید تماشاست به دیدن برسیم
مثل یک سیب، الهی به رسیدن برسیم

مثل نوروز دمادم نفسی تازه کنیم
دم به دم دل بدهیم و به دمیدن برسیم

خانقاهی ست در این باغ و در این جامه دران
کاش یک شب به تب جامه دریدن برسیم

روز و شب این همه گفتیم و نگفتند چه گفت
کاش در کوه حرایش به شنیدن برسیم

عرفات است جهان مشعر الغوث کجاست
شاید امشب به منای طلبیدن برسیم

برگ ها آینه چیدند به پیش من و تو
پیش از افتادن مان کاش به چیدن برسیم

هر چه گفتند و شنیدیم ز فردوس بس است
بارالها نظری تا به چشیدن برسیم
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
تمام تیمچه ها پر شد از نقاب فروش
زمانه ای ست که حلاج شد طناب فروش

شهیدتر ز شهیدان بی کفن ، شاعر
غریب تر ز نویسنده ها، کتاب فروش

الا شما که به ییلاق خورد و خواب شدید
هماره اجر شما باد با کباب فروش

حراج عشق ببین در دکان سمساران
قم*ار عقل نگر در سرای قاب فروش

خروس ها همه چون مرغ کرچ خوابیدند
حکیمکان زمان اند قرص خواب فروش

نمانده حجب و حیایی، همین مان کم بود
همین که ی شهر شد حجاب فروش

مده زمام دل خود به دست پیر هوی
مرو به کوی هوس پیشه ی خراب فروش

پی کدام عقوبت گناهکار شدیم
سیاه نامه تر از واعظ ثواب فروش

دریغ نغمه ی آرامشی به ما نرسید
که مطربان همه تلخ اند و اضطراب فروش

من از قبیله ی عباس های تشنه لبم
تو از تبار همین گزمگان آب فروش

بگو بلند شود موج غیرت دریا
چنان که باز شود مشت هر حباب فروش

زمانه ای ست که گل پوست می کنند اینجا
خوشا به ذوق تماشاگر گلاب فروش

سلام بر همه الا به قلب مغلوبان
سلام بر همه الا به انقلاب فروش

شما که خون دل خلق را پیاله شدید
شرور شهر شمایید یا شراب فروش؟
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
با آن که آفريده شده ست آدم از خدا
گاهی به اتفاق ندارد کم از خدا

ای اتفاق ممکن ناممکن ای علی (ع)
ای جوهر تو ، هم ز تو پيدا ، هم از خدا

بين تو و خدا ، الف الفت است و عشق
علم از تو سربلند شد و عالم از خدا

ماهی شدم در آينه ی چشمه ی غدير
شور تو ريخت در گل من ، يک نم از خدا

در جبر و اختيار ، مرا هست اختيار
خاک از ابوتراب گرفتم ، دم از خدا

من قهر مي فروشم و او مهر می خرد
خوفم ز قهر نيست ، که می ترسم از خدا
 
بالا پایین