جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار طارق خراسانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط سبحان خان با نام طارق خراسانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 730 بازدید, 20 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع طارق خراسانی
نویسنده موضوع سبحان خان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ممد صنوبر
موضوع نویسنده

سبحان خان

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
14
356
مدال‌ها
2
اشعار طارق خراسانی

خانه به خانه ، در به در ، در پی تو دویده ام
شانه به شانه ، سر به سر ، بار تو را کشیده ام

حیله به حیله ، فن به فن ، داغ نهاده ای به دل
سی*ن*ه به سی*ن*ه ، دل به دل ، مِهر تو برگُزیده ام

نقطه به نقطه ، جا به جا ، دام نهاده ، دانه ای
لحظه به لحظه ، بیش و کم ، از برشان پریده ام

چهره به چهره ، رو به رو ، حرف دلم شـنیده ای
پرده به پرده ، دم به دم ، از تـو چه ها شنیده ام

کاسه به کاسه ، لب به لب ، آب حیات دادمت
جرعه به جرعه ، خط به خط ، زَهر بلا چِشیده ام

سایه به سایه ، بَر به بَر ، با تو و رفته ای زِ بَر
هفته به هفته ، مه به مه ، روی مهت ندیده ام

شادی دل ، به دل درآ ، طارق خود رها چرا؟
خیز و بیا و ناز کن ، ناز تو را خریده ام
 
موضوع نویسنده

سبحان خان

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
14
356
مدال‌ها
2
هرچه کنم نمی شـود…، تا بروی تو از دلم
از تو فرار می کنم …، باز تویی مقابلم

پای کشیده ام ز تو…، تا بروی ز خاطرم
باز به کوچه باغِ غم، دستِ تو شد حمایلم

آبِ رُخم تو بُرده ای،خواب و خورم گرفته ای
نی تو مرا رها کنی…، نی به تو باز مایلم

آب شوم، تو جوی من،جـوی شوم، تو آبِ من
حل کنم اَر مسـایلی…، باز تویی مسایلم

عقل به جنگ تن به تن، عشق،تمامِ حرفِ من
عقـل چه غائله به پا کرده به عشـق قایلم!!

دل به جهان نبسته را، تاجِ شهان شکسـته را
از چه گدای خود کنی؟ رو زِ بَرم ،نه سـائلم

لحظه به لحظه سوختم،جان شده،لب بدوختم
کی غمِ دل فروختم…؟ این نشد از فضایلم؟

صورت من رصد مکن…،درد مرا به صد مکن
داسِ نگاه تو مگر خود برسد به حاصلم؟!

نقص من است آشکار، نزد رئوف کردگار
من که نکردم ادّعا : «مرد خدا و کاملم»

کودکی ام به عاشقی،طی شد و لطفِ ایزدم
عمر ، به خوانِ هفتم و… مثلِ همان اوایلم

طارق دل شکسته را..، با غمِ خود نشسته را
هیچ رها نمی کنی، “. “و “_” ، ف و ا ص ل م

بادِ خزان وزیده و باز گرفته است دلم
کی به بهار می رسم؟ خط بکشد به مشکلم
 
موضوع نویسنده

سبحان خان

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
14
356
مدال‌ها
2
دل شده دیوانه ی چشم غزلخوان تو
جام به وجد آمد از باده ی چشمان تو

خُم چه به جوش آمده از نفس گرم تو
دسـتِ خدا شانه بـر زلف پریشان تو

غم که به هایی و هـو، آمد و دل خون از او
می خورد آخر شکست سخت به میدان تو

آب بپاشان بـه راه، نیست کـه دل جای آه
هست که خورشید و ماه،در خم چوگان تو

سر بـه اطاعت نهد، جن و ملک بر رهت
پرده نشینا ! شود چرخ به فرمان تو

شامِ به خون غوطه ور، دیو چه دارد خبر؟
می بَرَدت غـم ز بَر، یارِ خراسان تو

هله هله کن شاد زی، گاهِ ظفر می رسد
طارق از آن می زند، بوسه بر ایوان تو
 
موضوع نویسنده

سبحان خان

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
14
356
مدال‌ها
2
هر کسی در کار دل استاد نیست
هست شیرین و کسی فرهاد نیست

روزگــارش را به زشتی یاد کرد
آن که از او روزگارش شاد نیست

ظلم و اسـتبداد حرفی دیگر است
راسـتی سرو چمن آزاد نیست؟

من کتاب برکه ها را خوانـده ام
کارشان جز ناله و فریاد نیست

بی خیالی عالمی دارد ولی
آدمی بازیچه ی هـر باد نیست

آن که از غیر خدا دارد امید
آگه از سـرچشمه ی امداد نیست

در چراگاه غزالان غزل
شکر ایزد، دیده ام صیاد نیست

شد دلم آخر خراب آباد غـم
هیچ بهتر زین خراب آباد نیست
 
موضوع نویسنده

سبحان خان

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
14
356
مدال‌ها
2
بوی عنبر،بوی جان آورده ام

هدیه ای بر دوستان آورده ام

از دیارِ لاله های پَرپَرم

بوسه هایی ارغـوان آورده ام

پیرگون شب ناله ها را بس کنید

صبح را بختِ جوان آورده ام

در حوالی دلم شادی کنید

شعر جان بخشی از آن آورده ام

آب را خورشید را در هم زدم

یک سبد رنگین کمان آورده ام

مولیانِ بوسه ها دارم بـه لـب

بوی جوی مولیان آورده ام

بهر خواب نرگسِ جـادوی یار

بِستری از پَرنیان آورده ام

تا بیاموزیم رسم عاشقی

یادِ یارِ مهربان آورده ام

خوشه های بوسه ای را از فلک

نی کـه کم،یک کهکشان آورده ام
 

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
تصمیم گرفته شد بکوبند
فردی که طلایه دارِ عشق است

استاد ادب چه خوب فرمود :
این واقعه پاک، کارِ عشق است

ظلمی شده کودکان ما را
بازار اگر که زارِ عشق است

پای سفرت دلیر گردد
گر رنجه همو به خارِ عشق است

با درد غمش بساز ، بی شک
بر اوج رسی ، قرارِ عشق است

بَد نیست به کُنه پاک‌ِ ذرّات
این حرفِ نه من ، شعارِ عشق است

هرجا که تو راست راحتِ جان
تردید مکن ، دیارِ عشق است

«من عاشق آن دمی» که جانم
رفت از بر و در کنارِ عشق است

جان بر تن و عشقِ پاک‌ بر جان
دادارِ جهان، سوارِ عشق است
 

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
از بَر کن ای نگارم ،این شعرِ غم فزا را
کز سی*ن*ه ام تراوید، گیرا بود ازیرا
در راستای تضمین، ابیات نغز و شیرین
آوردم از کسـایی، آن شـاعرِ توانا
ماهی ست از خراسان، راهم از اوست رخشان
تا بیشتر شناسم، خود دشمنان طاها
یاور مراست یاران، آن ماه پرتو افشان
ابیات این قصیده، از او بود مُهَنا
ای شوقِ حق پرستی، در هرکجا که هستی
«پیوسته آفرین کن، بَر اهلِ بیتِ زهرا(س)»
رفتم به کار تحقیق…شد روشنم به تدقیق
آن مطلبی که تصدیق اینگونه شد ز بالا
جز خاندان احمد(ص) تاریخ را سر آمد
هرگز ندیده قومی، دین را کند مُطَرَّا
جمعی به فکرِ نان و نام و مقام دیدم
از دین بریده بودند ، دلبستگان دنیا
دیو اَر گرسنه باشد، در دین به نابکاری
کافِر بخواند عالَم، رونق دَهد مُصــلا
خواند نماز و گویی، هیچ است در بَرِ او
دنیا و کلّ هستی، مبنای چرخِ مینـا
 

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
شکر ایزد که گو*هَر عشقی
غزلِ نابِ دفترِ عشقی

شاعری پاک، با دلی روشن
نغمه ی اول آخَرِ عشقی

عاشقی و ز واضحات است این
ای پَری روی، دخترِ عشقی

چشم هایت شکوفه ی خورشید
شد از آن رو که در بَرِ عشقی

سروِ آزادِ باغ دانایی
یا که نخلِ تناورِ عشقی
»
این دعایم که از دل و جان است
چشم هایت همیشه روشن باد

گر بلا قصد کعبه ی دل کرد
بارالهی‌، سپر دلِ من باد
«
شعر های تَرِ تو می خوانند
بس ملائک به جلوه ای بارق‌[1]

روشن آنگونه کز تلألوء آن
می درخشد ستاره ی طارق
 

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
آنجا که عدل خیمه زَنَد پُشتِ غم خَم است
وآنجا که عدل سایه ندارد جهنم است

وقتی علی به پای عدالت نهاده سر
جان گر فدای راهِ عدالت کنم کم است
«
تا اسب روزگار،
رامِ غزل های ما شود
“تابو”ی بوسه
ثواب از هنر شود
تا صبح روشنِ یک انتخاب خوب
باید به حرمتِ آلاله های سرخ
از آسمانِ حادثه ها و خطر،
گذشت
 
بالا پایین