جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

برگزیده {تعبیر ستارگان} اثر •آوا...‌ کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط آوا... با نام {تعبیر ستارگان} اثر •آوا...‌ کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,118 بازدید, 16 پاسخ و 17 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {تعبیر ستارگان} اثر •آوا...‌ کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع آوا...
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
می‌روم،
به بی‌نشانگی،
به کوچ از خیال توی پنهان شده در دنیایی درندشت!
با چمدانی لبریز از خاکستر و دلتنگی در کوچه‌های گم و گور شهری ناپیدا.
چه می‌شود کرد؟
تقدیر رسوایی من این‌چنین خواهد بود.
خودِ بی تورا می‌خواهم چکار؟
اگر بدانی چه کارها با یار نازک نارنجی‌ات کردند و مظلومانه جیکش در نیامده است!
یادم هست گفتی تورا عاشق نباشم،
گفتی تو مرا عاشقی بس است.
افسوس... .
نتوانستم و نمی‌توانم عاشقت نباشم،
به خدا که نمی‌توانم.
اما یک سوال... .
زمانی که مرا،
در دیاری که تک و تنها‌ترین روزگار بودم،
دقیقاً همان زمانی که لب به سخن رفتن تَر می‌کردی،
عاشقم بودی و بس؟!

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
با‌ این سطرهای‌ یک در میان خالی کنگر خورده و لنگر انداخته در ذهن آشفته‌ام،
این گفتنی‌های بی‌مقدار و ناچیز،
این دست‌های خالی از شکوه و بی‌عشق تو،
این چشم‌های خشکیده از اشک من،
این ذهن خسته و حرف‌های پر از ناتمامی و این دل بی‌وجود،
این رفتن‌های گاه و بی‌گاه تو،
حتی با کم‌ رنگ شدن چشمک و قهر ستارگان... .
با تمامی این‌ها جایت در دلم محفوظ است.
آخر چگونه بگویم دیگر جایی برای تو ندارم؟!
تو همانی هستی که به خودم قول داده بودم هیچ‌گاه عاشقت نشوم.
اما چه فایده... .
گفته بودم بد قول‌ترینِ عالم من هستم؟!

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
ثانیه‌ها به‌خاطر روزهای دلتنگی‌‌ام حتی ثانیه‌ای نمی‌ایستند،
و تو هنوز نمی‌دانی،
هم‌چنان نمی‌دانی،
زمانه که احساس سرش نمی‌شود... .
این منم که برای لحظه‌ای دیدنت پر‌پر می‌شوم.
حیف نفهمیدی،
که می‌توانسته‌ای خرمنی از عشق باشی.
جهانی در دست‌های توست تا با هر نهال روشن محبتت بر همه‌ی تاریکی‌های وجودم نور بریزی.
نمی‌شود گفت که چقدر وجود داری و چه اندازه وجودت را ‌می‌خواسته‌ام.
گفتنی که نیست! من تورا زندگی کردم.
اما‌ این‌که اجازه دهی در چاله تنهایی‌ام زنده به گور شوم فاجعه‌ای‌ست که نمی‌فهمم!
این دست رو دست گذاشتن‌ها از بابت چیست؟!
من توی عاشق را با تاج آسمان پر ستاره‌ی بالای سر باور کردم،
باور دیگری در مخیله‌ام نمی‌گنجد.

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
آدم قحطی آمده است؟
چرا دیگر دلم به دست نمی‌آید؟
تا واژه‌ای در‌ یاد تو جاری کنم.
چه کسی می‌دانست که دل شکستگی روی دیگر سکه بود؟!
زمانی که چشم‌هایت،
هم‌چنان که خیره‌ی آسمانِ شب و ستارگان بودند،
قافله‌ای را سیراب می‌کردند.
حال می‌دانم که تشنگی برای چشمانت که تعبیر ستاره‌‌ی عشق‌مان را آئینه قرار داده تقدیر من بود،
عطری که با هر عبور پیش‌بینی شده‌ات در خم و پیچ حواس و حافظه‌ام ‌می‌ماند،
حال با هر عبور غریبه‌ای‌ امروز خطوط شکسته پیشانی‌ام را بر ملا می‌کند.
یادم می‌آید که گفتی اگر پیر شوم دیگر دوستم نخواهی داشت،
من اما می‌گویم‌ تورا با تمام پیری و سفیدی موهایت دوست خواهم داشت،
تا وقتی که انعکاس چشمک ستاره‌ها را در نگاهت ببینم،
دوستت دارم.

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
تمام عشق روزی،
نیم نگاهی بود که بلوار تاریک رسیدن به تورا ریسه ‌می‌بست.
این روزها که آسمان پر از ستاره‌های خاموش است،
عشق... .
نیم نگاهی‌ست که خسوف را کنایه می‌زند،
و باد با کینه‌ای از نمی‌دانم‌ها طاق‌های پنجره را بهم می‌کوباند.
آری تمام عشق روزی،
نیم نگاهی بود که تمام هستی مرا نشانه رفته بود.
هستی‌ام را پر امید به تعبیر ستاره‌‌ای آویخته بودم به نام آرزو... .
امان از تعبیر خوشایند و تقدیر ناخوشایندش!

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
عمری‌ست که دلتنگم... .
دلتنگ همراه نشدن و نبودن قدم‌هایت،
تو حتی نبودت هم رد و نقشی عظیم می‌کشد بر باور خوشی‌هایم.
قلمم را که بر می‌دارم تورا می‌بینم... .
تو‌را می‌خوانم،
نبودت را بازگو می‌کنم،
و با چشمانی که اشک در آن بازی می‌کند نامت را زمزمه می‌کنم.
با ترس پلک‌هایم را باز می‌کنم،
گویی خواب بودم.
تنها نظاره‌گرم ستاره‌ای‌ست که پشت پنجره چشمک‌زنان تشویقم می‌کند.
به راستی مرحبا که در خواب‌هایت هم دوام آوردی!

***
 

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,427
13,045
مدال‌ها
17
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[کادر مدیریت بخش ادبیات]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین