عزیز من... .
امروزه که عطر زنان آبرنگی باور سست هر رهگذریست،
این روزها که در کوچه پیچهای این شهر،
پولک چشم دختران آبنوسی،
خورشید را تنه میزند.
در این زمانهی خروشان و جنگ طلب،
رویاهای دوردست وحشیام بیدار میشوند،
تا به تو بیاندیشم.
که دریا و آسمانی فاصله هم،
چارهام نمیکند.
تویی که قرارهایمان را به فراموشی سپردی،
تویی که عاشق انگوری و میوهٔ بهشتی خطابش میکردی،
تویی که اولین بار عاشق آواز و نوای صدایت شدم،
چارهی کارسازم تنها تویی!
***
امروزه که عطر زنان آبرنگی باور سست هر رهگذریست،
این روزها که در کوچه پیچهای این شهر،
پولک چشم دختران آبنوسی،
خورشید را تنه میزند.
در این زمانهی خروشان و جنگ طلب،
رویاهای دوردست وحشیام بیدار میشوند،
تا به تو بیاندیشم.
که دریا و آسمانی فاصله هم،
چارهام نمیکند.
تویی که قرارهایمان را به فراموشی سپردی،
تویی که عاشق انگوری و میوهٔ بهشتی خطابش میکردی،
تویی که اولین بار عاشق آواز و نوای صدایت شدم،
چارهی کارسازم تنها تویی!
***