جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار استاد ولی اله فتحی ( فاتح )

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط ممد صنوبر با نام اشعار استاد ولی اله فتحی ( فاتح ) ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 419 بازدید, 7 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار استاد ولی اله فتحی ( فاتح )
نویسنده موضوع ممد صنوبر
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ممد صنوبر
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
"فرودین آمد ندا از اردی و خردااااااد داد
باغ و بستااااان را نمود آرام جان آباد باد
قمریان از عشق گل کردند هان فریاد یاد
بانگ زد بلبل هرآن از شاخهِ شمشاد شاد

بوسه ها بسیااااااار باید از لب گلبار بار

فرودین هر آن بشو بر سوی بستاااان ها و گل
ین چنین جانت شود مستان و مستانها و گل
فصل گلها فصل درمان است و درمان ها و گل
مثل گل ها می شوی وه از گلستان هاااا و گل

خوش چه فصلی نوبهاران را که گل بسیار یار

فرودین ماهی است گردد زنده این دنیایمان
دست آن یاراست دنیاااااااااا را کند زیبایمان
شکر ایزد باااااااااایدت هر آن و هم ایمانمان
بیشتر گردد به آن حضرت که او درماااااانمان

می کند هر جا ،کجا دانیم و این پندار دار

فرودین را خوش بُودبر سوی هرخوشروی روی
از خدا آن ربّ زیبااااااااااایی و زیبا گوی ،گوی
گشته دنیاااا وه چه زیبا رو رخی دلجوی جوی
با چنین زیباااااااا رخی باید تو را دمخوی خوی

زندگی با یارِ زیبا بااااااااااایدت هشیار یار

دلبران با دست زیبااااااایی دهندت جام جام
تا بگیرندی ز آن لب هاااااااااااای زیبا کام کام
با چنین حالی هر آن ک.س را کنندی رااااام رام
جااان دیگر کو توانی گشته ای هان خام خام

با چنبن حالی تو در دامی چنان بر دار دار

در بهاران وه چه شادااان است آخر روزگار
هر طرف شااادی به جان ها باد از پروردگار
باغ و بستان ها ز سبزی می شود پر بار بار
عیش و نوشی را دگر باااادا به هردیدار بار

هم که دستان خوش بدستانی که دارد یار یار

گر که مستانی ز یزدان پس بشو دلشاد شاد
یاد یزدان را تو جاااااااااان هرگز مبراز یاد یاد
می کند دل را هر آن یادش چه ها بیداد داد
دل شود آرام وجاااااااان هم می شود آزاد زاد

هر کسی سویش رود قلبش شود پر بار بار

فرودین عشرت بباید تا شوی دمساز ساز
یاد سرور می کند دل را چه پر از راااااز راز
نام و ذکرش میدهد دل را شفا بِه ، ناز ناز
از دعاااااا پر کن تو دل را تا شود انباز باز

نوش جان کن ازشرابش نِی شوی دل زار زار

نو بهاران (فاتحا) عشقست و بینش مسـ*ـت مسـ*ـت
گردشی باید تو را دنیا اااااااچنین تا هست هست
بین چه نعمت ها ی بی پایان خدا را رست رست
شکر یزدان کن ببر تا آسماااااااان آن دست دست

بهر میهن هم که مردم وه چه خوش پیکار کار.
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
آخرین رهگذر کوچه ی عشق

هستم ای یار به تاریکی شب

خانه ها نیز ندارند نوری

کوچه در تاریکی محض

نه صدایی نه نگاهی است در آن

خش وخش هست کم از برگ خزان

می گذارم قدم آهسته به راه

ای خدا کوچه چه تاریک و سیاه

چشم خود را گهی میمالم

درسیاهی نگهم باز شود

نکند دیده شوم

هم خجالت زده رنجیده شوم

هیچ ک.س نیست ولی دل به تپش

تا رسیدم درِ آن خانه ی تو

زدم آهسته به در

دو سه باری و چه لرزان تن من

ترس و وحشت همه بر جان افتاد

طاقتم طاق و شدم نقش زمین

بین چه کردی تو به من یار عزیز

مُردم و زنده شدم

لیک تو گفتی که مرا

ای عزیز دل من

..........دلبر من

رسم عشقبازی چنین است و

همین است و

.........همین
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
"شبی پر شور و غوغا بود
محمّد (ص) هم چنان در غار
به خود پیچیده، جوشش داشت
به ذرات وجودش
نور حق بارید و تابش داشت
نمی دانست چه گردیده است
برجانش
ولی جانش دگرگون بود
نگاهش می شکست آن آسمان مکّه را
در شب
چه غوغایی است خدایا
جان او در تب و تاب است
نمی داند که هشیار است یا خواب است
ولی در خواب نیست
هشیار و بیدار است
ستاره های شب خندان و می رقصند
عجب رازی است که شب دارد
ستاره ها زنند چشمک
به دست افشانی و شادابی
که تا آن صبح صادق بردمد،
شادی
سحرگاه گشته نزدیک و همه شادان
تمام هستی و افلاک
در سکوت شب
انتظار رازعشق وسَروَری دارند،
محمّد سوگل خلقت
هم چنان درهاله ای از تَب
به خود می پیچید،
این تب، چیست؟
تب عشق است
تب شور است وهم نور است
به ناگه در سکوت شب
ندا آمد:
محمّد جان، بخوان
وای، این صدا از کیست؟
نگاهش تا کران ها رفت
ولی کِی من توانم خواند ،
به خود می گفت:
دوباره آن صدا آمد
محمّد جان بخوان،
بخوان بنام آن خدایت
آنکه خلق کرد جمله هستی را
بنام آنکه خلق کرد ازعَلَق انسان
بنام آنکه دادش عقل و دانش را
آخر این بشر، چون نمی داند
و نادان است
به یک آنی بشد نوری به آن جانش
و قرآن هم
بشد مبعوث به آن شام رویایی
در آن غار حرا
آنجا که بودش وعده گاه عشق او
در روز و در شب ها
زبانش باز شد، او خواند:
کتاب اقدس قرآن
کتاب عشق و مستی را"
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
"آخرین عابر این کوچه تار

من به ره بودم و

آن کوچه سیاه

چشم ها خیره به راه

منم دنبال نگاه

به نگاهی که مرا یاد کند

و بگوید که بیا ...

ناگهان چهره او پیدا شد

دل من نیز پر ازغوغا شد

لب گشودش چه به نازی و بگفتا :

ای مرا مونس جان ، دلبر من

خوش بیا تا برویم راه دگر

منزلی که در آن هیج کسی نیست

غیر از تو و من

من چها مات به تاریکی شب

میکنم فکر به آن

که در آن خانه دگر نیست کسی ؟

لیک خداوند بُود در همه جا

آه ه ه ه ه آه

همه را می بیند

همه را می داند

وای از فکر سیاه

هم ز آن جان خمار

هم ز این شهر خراب ."
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
سحر به‌ زمزم‌ مهتاب‌ بوده‌اي‌ با دل
‌ صفا و لذّت‌ كامش‌ تو را بشد حاصل‌
چكيده‌ قطره‌ي‌ اشكي‌ ز چشم‌ آن‌ پاكت‌
سِرِشك‌ شوق‌ چكيده‌ است‌ تا به‌ آن‌ ساحل‌
صفاي‌ ساحل‌ عشقش‌ به‌ چشم‌ بينا كن‌
به‌ آسمان‌ فضايل‌ برو بكن‌ منزل‌
دواي‌ درد تو با آن‌ خداي‌ رحمان‌ است
خداي‌ هر دو جهان‌ آن‌ خداي‌ چون‌ كامل‌
شراب‌ حكمت‌ او را به‌ جام‌ باور كن‌
خداي‌ مِهر و وفا هم‌ خداي‌ بس‌ عادل‌
هواي‌ عشق‌ بتان‌ را ز سر بكن‌ بيرون‌
هواي‌ عشق‌ خدا را به‌ جان‌ بكن‌ مايل‌
سرير و تخت‌ محبّت‌ به‌ دست‌ جانان‌ باد
كه‌ هر كه‌ راه‌ و رهش‌ رفت‌ باشد او عاقل‌
نسيم‌ و نور شفا بخش‌ او به‌ جان‌هايست‌
كمال‌ معرفتش‌ بر جهان‌ ما حايل‌
حديث‌ عشق‌ تو «فاتح‌» به‌ تا كجا بايد
بگو كه‌ عشق‌ خدا تا مرا شود شامل‌
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
به نام خدایی که عشق آفرید
به نام شهی جان ز او شد پدید

به نام خداوند نور و سپهر
به نام خداوند گیتی و مهر

هر آن دیده بیند ز او شد عیان
به دنیای هستی چه بارز،نهان

به هر ذره ای اوست آگاه و بس
به جز رای او کِی، کجا شد نفس

اگر آفرید او چه نیک آفرید
هر آن هر چه باشد ز او شد پدید

هرآن را به قَدرش چه قدرت بداد
و نیکو بگرداند آن را که داد

کسی را توان نیست ازاوسرکشی
ندارد چو سودی و گردنکشی

و اویست عالم به دنیای ما
به حال و به آینده ، بینای ما

هرآن درزمین است و درآسمان
همه علم اویست این را بدان

خداوند یکتا ، خداوند جان
جهانی تمنا به سویش روان

به هرجا شکوهی زآن خلقت است
تمامی ندارد خودش علت است
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
که تنها فقط اوست دادار ما
فقط اوست بینا به افکار ما

به هرجا نظرمیکنی نقش اوست
به هررنگ ورویی که نقاش اوست

به دریا و صحرا و بر کوهسار
به جنگل به بستان بُود نقش یار

جلاش به هر جای معلوم باد
هر آن ک.س نبیند که معدوم باد

شگفتی به هرجای درکاراوست
هرآن را به هرجا زاسراراوست

هرآن راکه بینی چه پیچیده است
که پیچیده را او چنین چیده است

پس اورا ستایش کنیم از چو جان
که او برترین است به دنیایمان
 
بالا پایین