جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {مغز مریض} اثر •مهرانه عسکری کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط 🔗مهرانه عسکری 📎.♡ با نام {مغز مریض} اثر •مهرانه عسکری کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 997 بازدید, 22 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {مغز مریض} اثر •مهرانه عسکری کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع 🔗مهرانه عسکری 📎.♡
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
303
1,502
مدال‌ها
2
Negar_1716310824893.png

نام دلنوشته : مغز مریض
نام نویسنده : مهرانه عسکری
ژانر : تراژدی، عاشقانه
ناظر: @الههِ ماه؛

مقدمه:​

خاطراتم، در پس شیارهای مغزم مانور می‌دهند. خواسته‌شان، دیوانه کردن منِ دیوانه‌ای است که لابه‌لای کتاب قطور طالع سیاهم مانده‌ام.
مانده‌ام و خواستار روشن کردن خبط‌هایم هستم.
خواسته‌ام این است، چند شبی، نزدیکی‌ام را تحمل و کمکم کنی.
خاطراتم، خاطراتش، مغز، اعصاب و قلبم را با قمه پاره‌پاره کرده‌اند.
صادقانه بگویم، تاب و توان ادامه را ندارم.
آری دل دادن صبر می‌خواهد؛ اما، دگر نمی‌توانم.
واقعیت این است که آن‌قدری که تو برای من مهم هستی، من برای تو مهم نیستم و تمام.
 
آخرین ویرایش:

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,427
13,045
مدال‌ها
17
1683008322482 (1).png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
303
1,502
مدال‌ها
2
روز اول، فکرم درگیر ذوق دخترانه‌ام بود. فکر می‌کردم، ملکه‌ی دنیایی‌ام که تو پادشاهش هستی.
همین فکر را در کله‌ی پر فانتزی‌ام نگه داشتم تا این که،... .
یادت است؟ چگونه اولین بار خودت را نشانم دادی؟!
قصه‌ی زندگی‌ام، تو همه ‌چیز من بودی و دخترک دیگری را فدایش شدی! سوالم را با اخم جواب دادی، تشر زدی که به من چه؟!
سوالم حق بود و جوابت ناحق. کمی که برای دلخوری‌ام ناز کردم، چنان دردی دستت به دستم داد که مجبور به باند شدم. الان اما، فقط روی از آن زخم مانده‌ است.
یادت افتاد دلخوری‌ام را خودم برطرف کردم و تو نادیده‌ام گرفتی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
303
1,502
مدال‌ها
2
امشب، شبی است سالگرد شبی که دل دادم. یادم است درحالی که با ذوق غذا‌ی مورد علاقه‌ات را هم می‌زدم، دستم روی قلبم بود و سی*ن*ه‌ام تقریبا از ضربات قلبم سوراخ شده بود.
استخوان‌هایم مویه کرده بودند و استرس رهایم نمی‌کرد.
گفته بودی ساعت فلان می‌آیی و من آراسته شده و آماده منتظرت از دو ساعت قبل نشسته بودم.
زنگ که زدی ظرف را برداشتم برایت آوردم.
با لبخند معمولی‌ای ظرفی که چهارساعت با عشق برایش زحمت کشیده بودم را مقابلت گرفتم و تو... .
در آن کوچه‌ی تاریک، دستت هرز رفت، یادت است؟
چگونه خودم و ظرف را شکستی؟ آیا، آیا تا به حال جز عشق چیز دیگری تقدیمت کرده بودم که این کار را کردی؟!
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
303
1,502
مدال‌ها
2
خاطرم است، روزی که باهم قرار رستوران گذاشتیم و دوستانت هم همراهی‌مان کردند.
یادم است زنانی که لقب دوست را به آن‌ها می‌دادی چگونه برایت دلبری و عشوه می‌ریختند و تو حظ کل دنیا را می‌کردی.
ناراحت شده بودم؛ مگر می‌شود زن باشی و مردت در دستان ک.س دیگری باشد دلت نشکند؟
می‌شود عاشق باشی و معشوقت رسم عشق را به جا نیاورد، تو اشک از چشمانت نریزد؟
می‌شود زن باشی و زمانی که مردت چشمان هیز روی تو را نادیده بگیرد دختر بچه‌ی درونت کز نکند؟
می‌شود وقتی از زنان دیگر تعریف می‌کند تو حسرت نخوری؟
می‌شود تاراجگر روحت با حرف‌هایش شرفت را ببرد و تو سر به زیر نندازی؟
تو بگو تاراجگرم، می‌شود؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
303
1,502
مدال‌ها
2
نمی‌دانم آن روز را یادت هست که، با شوق از قبولی‌ام در مصاحبه‌ی کاری گفتم و تو لبخند زدی.
چه‌قدر آن روز به لبخندت، عمیق دل بستم. دل خوش کردم که عشقم، همدمم خوش است به خوشی‌ام؛ اما، معذرت می‌خواهم از خودم، از خودم که زودباوری‌ام تیشه زد به ریشه‌ام.
کنایه است ها، می‌دانی به چه معناست؟
به این معنا که روز بعدش به دلیل آمدنت به محل کارم و خرابکاری‌ات حکم اخراج بر پیشانی‌ام کوبیدند.
به این معنا که وقتی دلیلش را از خودت جویا شدم گفتی، دلم نمی‌خواهد ناموسم الواط باشد.
دل شکستن‌هایت کمی زیاد نشده بود؟!
نوشت باد دل شکسته‌ام جان دلم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
303
1,502
مدال‌ها
2
یادم باشد، موهایم را جلویت ببندم.
احتمالاً یادت نیست؛ اما، ببخش که من به واضحی تصویر درون آینه یادم است.
برایت تعریف می‌کنم.
موهایم را برایت افشون کرده بودم. بدت آمد.
آمدی و شانه را از دستم گرفتی. دلم امیدوار بهم گفت آخ جان، می‌خواهد برایم شانه کند.
زلف‌هایم را دست کشیدی و من با آرامش چشم بستم و... .
بغضم نمی‌گذارد بقیه‌اش را بگویم؛ تو نمی‌خواهی بگویی؟
نمی‌گویی که چگونه موهایم را کشیدی و صدای قیچی را در آن اتاق ساکت طنین‌انداز کردی.
خاطرت نرود، چگونه رویایم را خاموش کردی.
خاطرت نرود چگونه دل خوشی زنانه‌ام را به آتش کشیدی.
عشق اول و آخرم، آباد که هیچ، ویرانم کردی ولی کسی ویران نکند که دلم می‌گیرد.
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
303
1,502
مدال‌ها
2
ناز که می‌کردم، دلم به ناز کشیدنت حسرت داشت.
غم و غصه که می‌خوردم، دلم حسرت دلگرمی‌ات را به دل داشت. یادم است درحالی که با لذت برایت موضوعی را تعریف می‌کردم خواستار این بودم که به اندازه‌ی من نه ولی به اندازه‌ی آن فنجان روی میز گوش‌هایت را برایم تکان دهی.
همه‌ی این کار‌های در نظرت لوس بازی اِنقدر سخت بود؟
اگر سختت بود لااقل زبانت که همیشه به ناسزا و تهمت باز بود را تکان می‌دادی و می‌گفتی.
لااقل مرا به خودت وابسته نمی‌کردی جان دلم.
دلم را باختم ولی، می‌گویم به تو چرا؟!
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
303
1,502
مدال‌ها
2
عصر بود. پاییز تازه داشت جلوه‌های ویژه‌اش را نشان این و آن می‌داد. فخر‌فروشی‌هایش را در چشم یک به یک مردم فرو می‌کرد.
یادم است ذوق زائدالوصفی برای این فصل معروف به فصل عاشقان، داشتم.
تو اما می‌رفتی و می‌آمدی.
هوس اعتراف، زد به سر باد کرده‌ام. مثال بارز زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد.
نشسته بر همان نیمکت مرطوب باران زده‌ی پارک با خجالت و لبخندی بچگانه‌تر.
حرف از عشق زدم و تو، تو لبخند زدی جان دلم.
نمی‌دانم چه شد که سوزش شدیدی در گونه‌ام مرا مهمان زمین کرد.
تو زدی نفسم؟ نه؟
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
303
1,502
مدال‌ها
2
یادم است پدرم فریاد می‌زد که این شخص، تو، زندگی و دار و ندارم را به باد می‌دهی.
سرم باد داشت یادم است؛ جواب فریادهای پدرانه‌اش را با تخسی و چشم‌سفیدی می‌دادم. دفاعیات من متعلق به تو بود و تو چند روز بود زنگ هم نزده بودی.
هه! چه بچگانه دل داده بودم و چه بدبختانه دلم حکم برگشت را قبول نداشت.
هرچه مادرم گریه کرد که تو، تو همانی می‌شوی که آبرویم را جلوی خاص و عام می‌بری. هرچه مادرم زد به سی*ن*ه‌اش که تو سیاه بختم می‌کنی... .
یک گوش درب و یک گوش دروازه؛ اما، الان را می‌بینی جان دل؟ آبرویم رفته، سیاه‌بخت شده‌ام و دیگر در نگاه پدر و مادرم آن علاقه‌ی قبلی نیست.
می‌دانی انگاری که به آشغال روی زمین نگاه می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین