هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایلهایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کردهاند حذف کنند.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
متن کتاب حکایت سفر :
روزی پیر ما، با جمعی از همراهان به درِ آسیابی رسید. افسارِ اسب کشید و ساعتی درنگ کرد۱؛ پس به همراهان گفت: «میدانید که این آسیاب چه میگوید؟، میگوید: معرفت این است که من در آنم۲. گِردِ خویش میگردم و پیوسته در خود سفر میکنم، تا هر چه نباید، از خود دور گردانم!»
روزی راهنمای ما (منظور ابوسعید ابوالخیر است)، با گروهی از همراهان خود به آسیابی رفت. اسب خود را از حرکت باز نگه داشت و لحظهای توقف کرد. سپس به همراهان خود گفت: میدانید این آسیاب چه میگوید؟ میگوید شناخت حقیقی در همین جایی است که من در آن هستم. دور خود میچرخم و دائم به درون خود و احوالات خود سفر میکنم و از خویش و افعال خویش، شناخت پیدا میکنم و هرچه نباید
درون من باشد را از خود دور میکنم.