جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار حسین وصال پور

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام حسین وصال پور ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,633 بازدید, 100 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع حسین وصال پور
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
این وعده دروغ به کجا می برد مرا؟
که اینگونه از قفس رها می برد مرا

از مستی و شراب دوری میکنم ولی
زیبایی رخت بی هوا می برد مرا

من ماهی اسیر،که گرفتار برکه ام
اما خیال تو به دریا می برد مرا

افتاده ام اگر از چشمان این و آن
عشق است که عاقبت بالا می برد مرا

دست مرا بگیر که جریان روزگار
یک روز ،از دستت جدا می برد مرا

جای گلایه نیست ،این تنهایی عمیق
حاشا که مرگ هم ،تنها می برد مرا
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دست من نیست که کارم به گناه می افتد
تا نگاه تو به من گاه به گاه می افتد

طاقت هجر تو بر سی*ن*ه من دشوار است
مثل یک کوه که بر شانه ی کاه می افتد

دیدنت معجزه بود ،لیک به من فهماندی
گاه یک معجزه هم اشتباه می افتد

نزداین مردم آفت زده ،خوبی جرم است
هرکه یوسف شدش آخر به چاه می افتد

هی نگویید که شعرش غم و اندوه دارد
که گذار همه آخر به آه می افتد ...

من به تاریکی پر وحشت خویش مسرورم
عاقبت نور به این شام سیاه می افتد

آنچنان درد درون دلم انباشته است
که اگر گریه کنم سیل به راه می افتد...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
این وعده دروغ به کجا می برد مرا؟
که اینگونه از قفس رها می برد مرا

از مستی و شراب دوری میکنم ولی
زیبایی رخت بی هوا می برد مرا

من ماهی اسیر،که گرفتار برکه ام
اما خیال تو به دریا می برد مرا

افتاده ام اگر از چشمان این و آن
عشق است که عاقبت بالا می برد مرا

دست مرا بگیر که جریان روزگار
یک روز ،از دستت جدا می برد مرا

جای گلایه نیست ،این تنهایی عمیق
حاشا که مرگ هم ،تنها می برد مرا
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
شعرم خفه شده است ؛
واژه ها نمی بارند
رنگ ها نمی درخشند
صدای تیک تاک ساعت را نمی شنوم
ماه در آسمان نیست
برکه ها ماهی ندارند
کلبه ها از چراغ ها خالیست
چتر ها را برای آفتاب باز نگه می دارند ،باران نیست ..
خورشید غروبش معلوم‌نیست
چشم ها سفیدند و
چشمه ها تشنه ...
آب زلال نیست
پاییز هست و برگی نمی ریزد
زمستان هست و برف نمی بارد
بهار هست و شکوفه نیست
تابستان تا دلت بخواهد ،داغ،داغ
مثل دل ما؛
و این روزها حتی عشق چنگی به دل نمی زند ؛
شعرم خفه شده است ؛
و من بغضم نمی ترکد ....
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
مردمِ این روزگار با عشق خامت می کنند
می برندت در شبی مهمان جامت می کنند

پیش خود اندیشه سر سخت بودن می کنی
لیک گرگ وحش هم باشی به دامت می کنند

دست پای خویش را گم می کنی در لحظه ای
می ستانند از تو روح و بی مقامت می کنند

گاه می رنجی از این ره، بر می گردی ولی
گاه با حرفی ،حدیثی التیامت می کنند

تا بفهمی راه بیرون رفتن از این چاه چیست
با دوصد ترفند دیگر ،باز رامت می کنند

از فریب دوست ما دیگر نکردیم راست سر
گاه دشمن ها که با دوستی سلامت می کنند

دل به این ناز و محبت خوش نباید کرد دوست؛
خلق هرجا احتیاج است ،احترامت می کنند
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
موج است در موهای تو یا من به دریا رفته ام
تو در کنارم نیستی یا من از اینجا رفته ام

تو کافه های شهر را با دیگران رفتی ولی
من جای ،جای شهر را بعد از تو تنها رفته ام

افسانه ی پر حادثه هر چند که شیرین نیستی
من بیستون عشق را تا آن بلندا رفته ام

آری تو لیلا نیستی،اما منِ آشفته سر
مجنون وار هر کوچه را تا کشف لیلا رفته ام

آن برده ایمان مرا با خود به غارت برده است
تا بوی یوسف در به در مثل ذلیخا رفته ام

هرچند دوری از برم ،دل خوش به اینم لا اقل
در خوابهایم با تو تا آنسوی رویا رفته ام

هرشب به تو می پیچم از سودای تنهایی خویش
یک شب تو هم خواهی شنید از دار دنیا رفته ام
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
گر بر سرم ریزد هزاران تیر می رقصم
حتی اگر باشد روانم پیر می رقصم

دنیا اگر خونریز و وحشتناک و بی رحم است
روی لبان تیز این شمشیر می رقصم

مانند برگی کز درختی خشک می افتد
تا انتهای تلخ این تقدیر می رقصم

چون بردگان هرگز به یک حالت نمی مانم
گر بر تنم باشد غل و زنجیر میرقصم

آن شب که در آغوش تو جانم رود از تن
حتی در آن هنگامه ی دلگیر می رقصم...

ترسی ندارم از خطر وقتی که تو باشی
باتو میان پنجه های شیر می رقصم

دنیا اگر شادی برای من نمی خواهد
روزی میان گریه هایم سیر می رقصم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
اگر شب چیره شد پنهان باید راه خود را رفت
حتی در ورطه ی طوفان باید راه خود را رفت

مجال دلگشایی نیست در دنیای آدمها
اگر قلبت شکست گریان باید راه خود را رفت

به امید که بنشینیم،تا همراه ما باشد
سرانجام می روند یاران باید راه خود را رفت

نترس از اینکه عمرت را بی حاصل تلف کردی
که چون ابرهای بی باران باید راه خود را رفت

ببین آن بلبل خسته،هنوز مستانه می خواند
جهان این است تا پایان باید راه خود را رفت

مرا یک روز خواهد چید ،آن دستی که می کارد
چه فرقش باغ یا گلدان باید راه خود را رفت


فراموشت خواهند کرد،چنان کز هیچ می آیی
زیادت می برند آسان ،باید راه خود را رفت

نمی فهمم ،نمی فهمی جهان و ماجرایش را
به اجبار است یا خواهان باید راه خود را رفت
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
آن که خود کشت مرا،بار دگر جانم داد
سر و سامان بگرفت از من و سامانم داد

آه صد بار دگر ،از تن من جان گرفت
و دوصد بار دگر حال پریشانم داد

کوزه ای از غم و اندوه برایم پرکرد
روزگارهدیه اگر داد،بدین سانم داد

آن خدایی که تورا باعث اندوهم کرد
شکر اینگونه که اندوه فراوانم داد

کاش از قافله ی عشق عقب می ماندم
ز آنکه از چاه نیاسودم و زندانم داد

انتخاب،تو و معبود برایم سخت بود
و نگاهت چه قدَر ساده به پایانم داد

چون گلی تازه که در اول عمرش پژمرد
زندگی روز نخست گریه به دامانم داد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
مثل من نیست،رکب خورده و دور افتاده
اینچنین غم زده و مات و صبور افتاده

به گمانم که جهان هم ره خود می سپَرَد
ولی از شانس بدش در پی کور افتاده

طاقت مرگ مرا بیشتر از تحقیر است
همچو شیری که دگر از تن و زور افتاده

هرچه جان کند دلم،هیچ به جایی نرسید
بختم انگار به دریاچه ی شور افتاده

منم آن ماهی از شر قلاب در رفته
و سرانجام به شب خلوت تور افتاده

یا همان گندم بگریخته از وحشت داس
آسیا گشته و بر روی تنور افتاده...

زندگی چیست ،بجز خواب،بجزفکر و خیال
و در آخر کفنی گور به گور افتاده ..
 
بالا پایین