جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار سعیدغمخوار

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط ;FOROUGH با نام سعیدغمخوار ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 568 بازدید, 20 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع سعیدغمخوار
نویسنده موضوع ;FOROUGH
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ;FOROUGH
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,603
مدال‌ها
6
چیستی ای غم تو در من چیستی؟

پس چرا یک لحظه پنهان نیستی

ازچه با من هر شب و روزی چرا

در دل ِ نامهر بانان نیستی..!؟

خود بگو از من چه میخواهی دگر

زنده ای در من تو ویران نیستی

صبحد م با شکوه بید ارم کنی

شب به فکر ِچشم ِسوزان نیستی

روز و شب از من چه میخواهی بگو

دشمنی ؟همدست ِ شیطان نیستی!؟

عشق که آمد تو هم مهمان شدی

می شود گفت فارغ از آن نیستی

#سعید_غمخوار
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,603
مدال‌ها
6

بی خبر از حال هم هستیم
بی‌خبر از حال هم آیا به تو دشوار نیست

مثلِ من در قلبِ تو آیا بگو اصرار نیست

تب نداری مثل من!هذیان نمی‌گویی بگو

غصه ات اینروزها،مانندِ من بسیار نیست

دل تو را می‌خواهد از من بی‌قراری می‌کند

حال من خیلی عجیب است حال تو انگار نیست

بار ها از من تو را پرسیده، پنهان کرده‌ام

می کُشد آخر مرا دل،چون که دست بردار نیست

پس نگو فردا ،که من مثل تو عاشق نیستم

چون که دیگر مثل سابق بخششی در کار نیست
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,603
مدال‌ها
6
چشمهای تو
این دل به من بعد ازتو دیگر دل نخواهد شد

دیوانه‌ ای مانند من عاقل نخواهد شد

اخلاق من را بهتر از هر ک.س تو می دانی

این دل به سمت دیگری مایل نخواهد شد

با آیه‌های چشم تو این دل مسلمان شد

بعد از تو دیگر آیه‌ ای نازل نخواهد شد

از مرگ می‌ترسم ولی وقتی نباشی تو

مُردن برای من دگر مشکل نخواهد شد

دور از تو من،هر روز نه،هر لحظه خواهم مُرد

امّا کسی در مرگ من قاتل نخواهد شد

سخت است بفهمانم به این دل تو نمی آیی

مانند سابق یک دلِ کامل نخواهد شد

وای از زمانی که بفهمد تو نمی آیی…!

دیگر برایم حُرمتی قائل نخواهد شد

از بس به گوشم از تو خواهد گفت می‌دانم

یک لحظه از گفتن ز تو غافل نخواهد شد

با اینکه می‌دانم تو را دیگر نخواهم دید

امّا ندیدن هم به من عامل نخواهد شد

من تا ابد مجنون چشمان تو خواهم ماند

دیگر کسی در قلب من داخل نخواهد شد

#سعید_غمخوار
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,603
مدال‌ها
6
شعریعنی
شعر ما تنها فقط آیینه ی رفتار نیست
شاعری حرفِ دلِ یک آدم بیکار نیست

شعر یک راز است میان ِ قلبِ انسان با خدا

این سخن یعنی که هر ک.س محرم اسرار نیست

شرط اوّل یک دلِ بی کینه و بی شیله هست

وسعت قلبی که مثلِ سنگ و چون دیوار نیست

شعر یعنی واژه‌ای در ماورای این جهان

واژه‌ای که ابتدا آسان و معنی دار نیست

باید اوّل با کلید ِ قلب ِ خود بازش کنی

گرچه هر قفلی کلیدی دارد و دشوار نیست

شعر یعنی بال ِ پرواز ِ دلی که می‌پرد

تا افق تا بیکران هایی که در پندار نیست

شعر یعنی پر گشودن تا ورای آسمان

گرچه پرواز ِ دل ِ هرکس به یک مقدار نیست

آسمانِ شعر را پرواز کردن ساده نیست

هر کسی از قدرت ِ پرواز برخوردار نیست

شعر در جان و دل ِ انسان عاشق پیشه است

چونکه در قلب و دلِ انسان ِ بد کردار نیست

لحظه ی پرواز یعنی اوج ِ این دلدادگی

لذتی دارد که هرگز قابل انکار نیست

#سعید_غمخوار
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,603
مدال‌ها
6
روزهامی گذرد دردم دوچندان می شود

بی تو این دنیا برایم مثل زندان می‌شود

درد دارد باشی و از من نگیری یک خبر

درد من با دیدنِ تنها تو درمان می‌شود

خاطرات با تو بودن را تصّور می‌کنم

روز وشب قلب من از این غصه ویران می‌شود

هر که می‌بیند مرا داند که غمگین تو ام

آخر این غم‌ها چگونه بی تو پنهان می‌شود

خاطرت هست با چه شوقی دل به دریا می زدم؟

گر چه می‌گفتند نرو امروز توفان می‌شود

گفته بودی تا قیامت من خریدار تو ام

از چه این دوری برایت سهل و آسان می شود

در نبودت بارها من از خودم پرسیده ام

بر سرِ این دل چه می‌آید که ارزان می‌شود


#سعید_غمخوار
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,603
مدال‌ها
6
قدر نشناس
گاه باید بی خیال ِ آدم و عالم شوی
مثل آدم‌های بی‌وجدان تهی از غم شوی

گاه اگر خوبی نمی‌فهمند کسانی بهتر است

مثل آن‌ها مدّتی هم بدترین آدم شوی

بین آدم‌های کور و کر همیشه لازم است

چشم و گوشت را ببندی با همه درهم شوی

آنکه را صد بار می‌بخشی نمی‌فهمد،نبخش

لازم است گاهی نبخشی تا که ابریشم شوی

آنکه قدر مهربانی را نمی‌فهمد چه سود

حیف نیست با قدرنشناسی چنین همدم شوی

گاه باید رفت و از دل هر نگاهی را گرفت

گاه باید خود به زخم قلب خود مرهم شوی
#سعید_غمخوار
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,603
مدال‌ها
6
غزلی زیبا دنیا دارمکافات هست
نه دلت جای کسی ست،نه در دلی جا می‌شوی
بی‌وفایی کن بدان آخر تو تنها می‌شوی

هر چه از دستت می‌آمد بر سرم آورده ای

بر سرت می‌آورند آیینه ی ما می‌شوی

گر چه من هرگز نمی‌گویم چه ها کردی به من

یک زمان می‌دانم امّا سخت رسوا می‌شوی

آدم ِ بد عاقبت چوب خدا را می‌خورد

من نمی‌دانم چه وقتی پس تو دانا می‌شوی؟

گفته‌اند دارِ مکافات است دنیا پس بدان

می‌رسد روزی تو هم غمگین و تنها می‌شوی

آسیاب ِ هر کسی نو بت به نو بت می رسد

صبر کن روزی تو هم غم را پذیرا می‌شوی

#سعید_غمخوار
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,603
مدال‌ها
6
کاش توسهم من باشی
سخت است«عزیزی»را بخواهی بی‌خبر باشد
در فکرِ خود دنبال ِ امّا و اگر باشد

با هر که می‌خواهی بگویی حرف قلبت را

در پیش ِ او تنها سلامی مختصر باشد

سخت است که از شرم و خجالت حرف این دل را

هر گونه می‌خواهی بگویی بی ثمر باشد

سخت است خودت سنگ صبور قلب خود باشی

سهمت از این دنیا فقط چشمان ِ تر باشد

سخت است بسوزی در فراقش مثل شمع اما

دنیا بفهمد او نفهمد بی خبر باشد

بد ساختند دنیای ما را راست می‌گفتند

دنیا چرا باید چنین نامعتبر باشد !

ای کاش می‌شد حرف خود را با نگاهی گفت

ای کاش می‌شد سهم من آن یک نفر باشد
#سعید_غمخوار
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,603
مدال‌ها
6
لبخند تو
خوش صورت و خوش قامت و خوش آب و هوایی
خوش خنده و با معرفتی، اهل کجایی؟

با دیدن لبخند تو هوش از سرِ من رفت

آن طرز نگاهِ تو مرا کرده هوایی

تأثیرِ نگاهِ تو و چشمانِ تو بوده

اکنون تو اگر در دلِ دیوانه ی مایی

تا دید تورا این دلِ دیوانه به ما گفت

تو نیمه ی گم گشته ی پنهانی مایی

با بودنِ روی تو چه حاجت به طبیب است

بر زخم ِ دلِ من تو خودت مثل شفایی

لبخندِ تو آرامش این قلبِ مریض است

تو جلوه‌ای از قدرت زیبای خدایی

حقّا که به افتادن ِ در دام نگاهت

چیزی نتوان گفت به جز عشق و رهایی

#سعید_غمخوار
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,603
مدال‌ها
6
ناب ترین غزل سعیدغمخوار

لعنت به نیازِ من و ناز تو که سر رفت
بیهوده به پایِ تو جوانی به هدر رفت

عمرِ من ِ دلباخته در ناز تو سر شد

فردای وصال تو به فردای دگر رفت

تا خواستم عشقِ دلِ خود را کنم اظهار

ذهنِ تو به سودای هوس سمت خطر رفت

هر موقع که از دیدنِ آن روی تو گفتم

فکر تو به بوسیدن و تا زیر کمر رفت

حرف از دل و دلداده که شد بونه گرفتی

پایانِ حدیثِ تو به امّا و اگر رفت

دل دادم و دل باختم امّا دل من کو ؟

تا دید تو را دل به تمنّای نظر رفت

بینِ من و تو آنکه ضرر کرده دلم بود

روزی که از این سی*ن*ه به سمتِ تو سفر رفت

یک روز نشد راحت و آسوده بخوابم

از فکرو خیالِ تو دلم تا به قمر رفت

در محفل تو شمع شدم سوختم اما

فکر تو به دنبالِ فقط سود و ضرر رفت

در گوش من از عشق نگو قصه که دیگر

دوران من و خامی و آن عصر حجر رفت

عشق آمد و بر بامِ تو چرخید و ندیدی

از فکرِ خراب تو به جان آمد و در رفت
 
بالا پایین