جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار غزلیات ابن حسام خوسفی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط Rasha_S با نام غزلیات ابن حسام خوسفی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 407 بازدید, 19 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع غزلیات ابن حسام خوسفی
نویسنده موضوع Rasha_S
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rasha_S
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
روی تو چشم خیره کند آفتاب را
موی تو خون کند جگر مشک ناب را

تا ماه در حجاب خجالت فرو رود
از آفتاب چهره برافکن نقاب را

خوی بر گل عذار تو ماند بدان که ابر
بر برگ گل فشانده ز شبنم گلاب را

کردم سؤال بوسه اشارت به غمزه گفت:
ما بنده‌ایم غمزهٔ حاضر جواب را

تا دامنت غبار نگیرد ز گرد راه
بر خاک راه می‌زنم از دیده آب را

خواهم که با خیال تو شبها به سر برم
خود می‌برد خیال تو از دیده خواب را

نرگس به دور چشم تو اندر خمار ماند
در سر ز جام لعل تو دارد شراب را

بلبل به نغمه‌های دلاویز بر چمن
گوید دعای خسرو مالک رقاب را

ابن حسام و درگه دولت مآب شاه
یارب خلل مباد ز چرخ آن مآب را
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
نهان که می‌کند این درد آشکارهٔ ما
که راست چاره که از دست رفت چارهٔ ما

هزار کوه بلا بر دلم فرود آمد
زهی تحمّل سنگین دل چو خارهٔ ما

نگار ما به کنار آمد و کناره گرفت
فغان ز حسرت این درد بی کنارهٔ ما

ستاره خون بچکاند به چشم اگر بیند
که در محاق نهان شد رخ ستارهٔ ما

اگر به کوه رسد کوه پاره پاره شود
حکایت جگر داغ پاره پارهٔ ما

اگر شراره کشد آتش درون دلم
به آفتاب رساند ضرر شرارهٔ ما

چه قطره‌های سرشک چو شیر خون آلود
که ریخت دیدهٔ ما بهر شیرخوارهٔ ما

جگر به خون دل آلوده کرد قصّابم
چه گوشت بود که آویخت از قنارهٔ ما

مگر که ابروی او در نظر مه نو بود
که من بدیدم و غایب شد از نظارهٔ ما

ز رهگذار امل بهتر آنکه برخیزم
که بر ممّر اجل باز شد گدارهٔ ما

به جان عاریتی دل مبند ابن حسام
که می‌رسد ز عقب صاحب استعارهٔ ما
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
نَسیِم الوَرد یَذکُرنِی حَبِیب ِ
و یُحَیینی بصَوتِ العَندَلیبِ

طَبیبِ العِشقِ دَاوا کُل َّ داءٍ
فَکَیفَ و زادَنی دائی طَبِیبِ

یُفارقُنِی الرَّقِیبُ عَنِ الَّفیقِ
فَقارب بَینَنا یا ذالرَقِیبِ

لِیَومِ الهَجرِ لِی یَومٌ عَصِیبٌ
و إنَّی خِفتُ مِن یومٍ عَصِیِبِ

فُؤادٍ غابَ یا سلمایَ عَنِیّ
فإذ یَاتِیک أحسِن بالغَریبِ

نَصیبی بالهَوا نَصَب وداءٌ
أصَبنا ما أصَبنا یا نَصیبِ

ببعدِ الهَجرِ إنی إذ امُوتُ
فَقُربُالوَصلِ أرجُو عَنقَریبِ
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
ای ز خطت غالیه پر مشک ناب
آینه دار رخ تو آفتاب

تا رخ تو رونق مه بشکند
برشکن آن طّره مشگین ناب

با رخ تو مهر ندارد فروغ
ذره نیارد بر خورشید تاب

دوش مرا خیل خیالت ببرد
صبر و قرار از دل و از دیده خواب

مردمک دیده کند دم به دم
روی من از اشک ملَّون خضاب

دیده میندیش ز طوفان غم
مردم آبی نشکوهد ز آب

خاک درت مسکن ابن حسام
کوی تواش درگه دولت مآب
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
پوشد ز زشک یلمق تو اطلس آفتاب
پیش رخ تو ذره بود واپس آفتاب

جز زلف تو که سجد کند آفتاب را
در دور حسن تو نپرستد ک.س آفتاب

گر آفتاب تیره شود با کمال نور
یک لمعه از لقای تو ما را بس آفتاب

گفتم مگر به سر رسدم آفتاب وصل
در طالعه نبود بدین سدرس آفتاب

گر مهر طلعت تو بر ابن حسام تافت
شاید که تافت بر سمن و بر خس آفتاب
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
ای جمال تو مرا شمع شب افروز امشب
شمع گو مشعله داری ز تو آموز امشب

شمع را تاب تو چون نیست از آن می‌سوزد
گو چو پروانه درین سوز همی‌سوز امشب

امشب از شمع رخت مجلس ما روشن شد
شمع گو چهر دل‌افروز میفروز امشب

شبم از طلعت زیبای تو امشب روزست
کاش تا روز قیامت نشود روز امشب

پاره‌ای بر دل صد پاره ما دوخت ز وصل
سوزن ناوک آن غمزه دلدوز امشب

لب لعل تو به کام دل من داد بداد
بر مراد دل از اینم شده پیروز امشب

شب اگر حادثه زاید چه عجب ابن حسام
به علی رغم جهان عیش بیندوز امشب
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
چو فیض ابر به نم لاله را کلاه بشست
بنفشه تازه شد و طرّه دوتاه بشست

کف سحاب چو سقّا گلاب زن برداشت
ز خاک غالیه گون چهره گیاه بشست

بیا بیا که گر از عشق توبه می کردم
به بوی زلف تو دل دست ازین گناه بشست

اگر به غیر تو چشم نظر سیه کردم
بیا که خاک درت چشم عذرخواه بشست

بر آستان تو چندان گریست ابن حسام
که آب دیدهٔ او نامه سیاه بشست
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
خوشتر ز آستان تو ما را مقام نیست
کوی تو کم ز روضهٔ دارالسلام نیست

گفتم که خاک راه توام ملتفت نشد
بیچاره من که اینقدرم احترام نیست

گفتم بیا که از غم لعل تو سوختم
گفت این طمع به غیر تمنای خام نیست

آیینهٔ وجود که زنگار غم گرفت
ساقی صفاش جز به می لعل فام نیست

می ده که محتسب نکند منع شرب ما
آری به بزم ساقی ما می حرام نیست

صوفی که منع باده صافی همی کند
او را خبر ز لذت شرب مدام نیست

کردم به سرو نسبت قدش به غمزه گفت
ای بی بصر خموش که او را خرام نیست

اندوه یار و درد فراق و غم دیار
آخر ببین که بر دل ما زین کدام نیست

هستند بندگان و غلامان تو را بسی
یک بندهٔ مطیع چو ابن حسام نیست
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
حقّا که به حسن تو ملک نیست
گفتم به یقین و هیچ شک نیست

شوری ز لب تو در جهان است
کامروز لبی بدان نمک نیست

در خون و رگ من است مهرت
بی مهر تو هیچ خون و رگ نیست

چشمان تو قلب دل شکستند
رو غمزه که حاجت کمک نیست

بی خط و سجل تو را غلامم
حاجت به قباله و به صکّ نیست

در گردن من که گردن من
او را ز غلامی تو فک نیست

چون ابن حسام مبتلایی
در زیر کبودی فلک نیست
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
حسنت که آفتاب تجلی از او گرفت
یک جلوه کرد و مملکت دل فرو گرفت

یک تار از آن دو سنبل پرچین به چین رسید
از زلف مشک بوی تو در مشک بو گرفت

دل اعتکاف کوی تو دارد بر او مگیر
مرغ حریم کعبه نباشد برو گرفت

این آهوی رمیده که اندر کمند تست
او را مران که با سگ کوی تو خو گرفت

گفتم سخن ز کوی تو گویم به خنده گفت
بگذار گفت و گو که جهان گفت و گو گرفت

مه با عذار یار برابر همی نمود
زلفش به شیوه شد طرف روی او گرفت

سر تا به پای هستی ابن حسام سوخت
آه این چه آتش است که ناگه درو گرفت
 
بالا پایین