جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دیالوگ نویسی [پروا] اثر «baran.kh کاربر انجمن رمان‌ بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دیالوگ نویسی توسط BARAN_KH_Z با نام [پروا] اثر «baran.kh کاربر انجمن رمان‌ بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 647 بازدید, 12 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته دیالوگ نویسی
نام موضوع [پروا] اثر «baran.kh کاربر انجمن رمان‌ بوک»
نویسنده موضوع BARAN_KH_Z
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط BARAN_KH_Z
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,882
10,952
مدال‌ها
5
Negar_1718626415102.png

عنوان: پروا

نویسنده: باران خبیری زاده

ژانر: عاشقانه، تراژدی

مقدمه:
- یکی از بزرگترین اکتشافاتی که انسان انجام میده، و یکی از شگفتی‌های بزرگش اینه که متوجه میشه می‌تونه کاری رو انجام بده که می‌ترسید نتونه انجام بده.
(هنری فورد)
+ ولی ترس، مثل اسب بخار به سرعت به دنبالم میاد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,882
10,952
مدال‌ها
5
- درسته! باید ترسید، باید کاری یا تجربه‌ای رو که ازش می‌ترسی یک بار حداقل انجام بدی. ولی الان کوچولویی، بذار بزرگ‌تر شدی بعدش پا توی جامعه بذار.
+ من بزرگم، از چی باید بترسم؟
- هنوز کوچولویی!
+ درسته من کوچولو‌ام. اما بازم میگم من از چیزی نمی‌ترسم.
- چون درحال حاضر کوچولویی.

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,882
10,952
مدال‌ها
5
+ ممنون میشم انقدر بهم نگی کوچولو!
- اسمت چی بود؟
+ زها!
- می‌تونی بهم اعتماد کنی؟
+ آره، چون آدم خوبی هستی.
- پس قشنگ معلومه هنوز کوچلویی. هیچ‌ک.س به یک غریبه که برای اولین بار توی مترو دیدتش اعتماد نمی‌کنه.
+ چون نقاب نداری بهت اعتماد کردم.
- باریکلا!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,882
10,952
مدال‌ها
5
+ تا بهم اعتماد نکنی و حرف نزنی، منم نمی‌تونم بهت کمک کنم!
- بعدش منو می‌کشه... ‌.
+ بهت قول میدم پیش من بهت هیچ صدمه‌ای نزنه!
- اون ترو هم می‌کشه.
+ از نظرت می‌تونه افسر پلیس رو به قتل برسونه؟
- آره.

 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,882
10,952
مدال‌ها
5
+ جواب نه!
- وقتی تو رو هم به قتل... .
+ زها، زها! بس کن دختر.
جات پیش من امنه، بهت قول میدم.
- میشه این پرسش‌ها رو برای یه وقت دیگه بذاری؟
+ نه، اگه کلمه به کلمه شروع کنی به حرف زدن، حرف زدن برات آسون میشه.
- از کجا بگم؟!


 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,882
10,952
مدال‌ها
5
- شب تولدم ساحل رو دید، هم‌دیگه رو بهم آشنا کردم.
+ آها.
- اما! این آشنایی منجربه چیز دیگه‌ای شد!
+ واضح بگو.
- اون هر وقت بهم نگاه می‌کرد تنم درحال آتیش بود! انگار چشم‌هاش مثل چشم‌های ابلیس داغ بود!
+ در اصل می‌گی بهت علاقه داشت؟​
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,882
10,952
مدال‌ها
5
- بگم نه دروغ گفتم!
+ خب پس... .
زها! بهم بگو چطوری از تیمارستان آمد بیرون؟
- هر موقع می‌رفتم پیشش ساکت فقط بهم نگاه می‌کرد، گاهی اوقات دفتر طراحی که براش خریده بودم رو از زیر تختش بر می‌داشت و پرتره منو می‌کشید!
+ جالب شد.​
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,882
10,952
مدال‌ها
5
- روان‌شناس‌های اون تیمارستان وقتی می‌دیدن داره بهبود پیدا می‌کنه از تیمارستان مرخصش کردن.
اون روز بابت بهبودش خوشحال شدم، بهش گفتم:
- خونه‌ت کجاست؟
هیچی نمی‌گفت!
یکم پرس‌وجو کردم تا فهمیدم تنهاست...!​
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,882
10,952
مدال‌ها
5
+ بعدش چیشد؟
- با پولی که برای بازسازی دفتر نگه‌داشته بودم، خونه‌ای اجاره کردم و با کمک ساحل وسایل اون خونه رو جور کردم.
+ هنوزم مشکل روانی داشت؟
- اوایل خوب بود، اما... .​
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,882
10,952
مدال‌ها
5
+ اما چی؟
- اخلاقش کم‌کم عوض میشد!
مثل یک دردنده میشد، خیلی سعی کردم تا برش گردونم به تیمارستان تا درمان کامل بشه اما!
حتی اونا هم ازش ترس داشتن، یک تهدید برای بقیه بیمار‌ها بود.​
 
بالا پایین