جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {وجیع} اثر •هدیه امیری کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط هدیه امیری با نام {وجیع} اثر •هدیه امیری کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,098 بازدید, 23 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {وجیع} اثر •هدیه امیری کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع هدیه امیری
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
برای شروع ثانیه‌ها
کمی بعد،
دقیقه‌ها!
ساعت‌ها!
روزها!
هفته‌ها!
سال‌ها!
آن‌چنان از پی هم می‌گذرند که یهو به خود می‌‌آیی و نبودم وجودت را به آتش می‌کشاند.
 
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
ای كاش ميشد برای ساعتی در بند اسارت تو مرد.
آن‌ وقت است که می‌فهمی چه كسی در ذره-ذره نابود می‌شود
و چه كسی ذوق می‌کند.
دلم ساعتی مردن می‌خواهد بلکه خلاص شوم از بند سارت و به جای رانده شدن، خودم را درآغوشت بیابم!
 
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
همه جا هستی!
در بند-بند نوشته‌هایم!
در خیال ناآرامم!
در دنیایم!
تنها جایی که باید باشی و ندارمت، کنارم است!
لعنت به آنانی که مرا راندن از تو!
 
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
تار و پود هستی‌ام!
دل شکسته‌ام!
دل ساده‌ام!
بر باد رفت،
اما نرفت!
عاشقی‌ها از دلم!
دیوانگی‌ها از سرم!
مهربانی‌ها از دلم!
 
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
نه!
هوا سرد نیست.
سرمای نبودت دیوانه‌ام می کند!
بی‌رحم! برق نگاهم را ندیدی؟
تمام من به شوق دیدنت پر می‌کشید،
ولی همان نگاه بی‌تفاوتت برای زمین گیر شدنم کافی بود.
همان نگاه سردت را بستی بر روی من و راندی مرا از خودت!
آن‌چنان که کافی بود برای شکستنم.
 
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
یک تلنگر کوچک،
یک بی‌توجه‌ای ساده،
یک لبخند تلخ،
یک جرعه کلام زهر!
همین بس است که مرا وادار سازد تا ساعت‌ها اشک بریزم!
 
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
آرزو به دلم مانده
که تلافی کنم بودنت در زمان بودنم را!
مهربانی‌هایت را!
محبت‌هایت را!
و در آخر چشم بببندم و تلافی کنم رفتنت را
و برانم تو را از خودم را!
 
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
نفسی که کماکان می‌رود و می‌آید،
دلخوشی‌های ثانیه‌ای!
قلبی که در پس برگشت تو بی‌رحمانه خودش را به جدار قفسه سی*ن*ه‌ام می‌کوبد و این روز‌ها بیشتر از هر زمانی عجیب بی‌قراری‌ات را می‌کند.
 
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
حالا به هزار سودا زده دیگر تو رفتی
و من خسته‌تر از آنی که توان حرف زدن را داشته باشم.
خسته‌تر از آنی که بهایی به حال ناخوش‌ام بدهم،
ولی لعنت به آن روزی که سردت بود و من قلبم را در پس گرم شدن قلب تو دادم و امان از آن وقتی که گرمت شد با خاکسترش خداحافظی نوشتی و رفتی!
 
موضوع نویسنده

هدیه امیری

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
403
2,486
مدال‌ها
2
با تنها بودن کسی عوض نمی‌شود.
همان‌طور که با رفتن چیزی حل نمی‌شود.
خودم را از تمامی لذت‌های که میشد با تو داشت، منع کردم و در قفس تنهایی ماندم و خودم را زندانی کردم
و این تنهایی از من چیزی ساخت که هیچ زمانی نبودم.
گاهی آن‌قدر بی‌تفاوت که نیشخند سنگ اعصابم را بهم می‌ریزد!
گاهی آن‌قدر حساس همچو شیشه‌ای شکننده که با تلنگری ذره-ذره می‌شود.
حرف‌ زدن‌های با خودم که برای حرف زدن با دیگران لام تا کام دهانم باز نمی‌شود!
غذایی که سرد خورده می‌شود.
ناهار را در ظلمت شب
و صحبانه را هنگام غروب آفتاب!
ساعت‌ها گوش دادن به آهنگی و تکرار آن از اول
شب‌هایی که بی‌خوابی بر سرم زده و علامت سوال‌های فکرهایم را آن‌قدر بشمارم تا خوابم ببرد.
تنهایی و نبود تو از من کسی را ساخت
که دیگر شبیه آدم قبلی نیست!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین