جهنم شد جهانم بی تو و دائم پریشانم
من از کابوس تنهایی در این دنیا هراسانم
چنانبالوپرتدادم کهرفتی راحتوساده
شدم راه گریز تو و از کرده پشیمانم
منی که ذره ای حتی ندارم طاقت اشکت
چرا بارانی ام هردم دلیلش را نمی دانم
خطا کردی وبخشیدم جفاکردی و رنجیدم
دچار حسِ دلتنگی میان حجمِ زندانم
نشستم خسته و گریان کنار خاطرات تو
«بهزحمت میزندقلبم»درونِ جسم بیجانم
تراشیدم بُتی از تو در عمق معبد ذهنم
شدم کافروبا عشقت گرفتی دین و ایمانم
اگرچه رفتیوهرگز ندیدی بغض این زن را
بدان درحسرتم اما، به پایت ساده میمانم