دیوانهام والله)
این قدر همراهی نباید کرد با یک راه
کی راه باید داد تا این حد به یک همراه
من یک تنام یا برجی از مستأجر بدنام
ولگرد و مسـ*ـت و سایه دزد و جاهل و گمراه
آتش به دامن میزند در سی*ن*هام لیلا
دامن به آتش میزنم دیوانهام والله
اسب نجيب. سرکش زیباییاش میتاخت
با آن یراق نقره و نعل زر دلخواه
راضی به جریان بغل واکردن من باش
آغوش دریا برنمیتابد تو را ای ماه!