نه حسن یوسف کنعان زلیخا را پریشان کرد
هوس بیرون نمود از پردهی عفت زلیخا را
ز تیغ سی*ن*هسوز لشکر بی رحم فرعون بين
به رود نیل دست حق نجاتش داد موسی را
به خاک افتاده را دریاب اگر در خود توان داری
مزن بر فرق هر افتاده آن مشت توانا را
سخن چون سالکان خیزد مرا از نای دل (لاله)
تحمل نیست بر کاغذ دگر ، این کِلک شیوا را