(غمزه ی غمّاز)
هر شكارى ، شود از چنگل شهباز گرفت
جز دو چشمت كه دل از وى نتوان بازگرفت
ز شبيخون سر زلف به هم نا زده چشم
سر راهم سپه غمزه ی غمّاز گرفت
مشكن اى دوست دلم را كه دگر نايد باز
مرغ وحشى چو ز دامى ره پرواز گرفت
چشم الفت دگر اى هوش مدار از سر من
خوابگاهى كه تو ديدى حشم ناز گرفت
لب لعلت ز خط سبز جهان كرد سياه
ماتم غمزدگان ، نيک به اعزاز گرفت