(گوهر امید)
کسی نگشاید از یاری در کاشانهی ما را
به چاه افکندهاند آری کلید خانهی ما را
منم صید به دام افتادهی صیاد بیرحمی
که با خون جگر آمیخت آب و دانهی ما را
دل بیگانهاش از غم شود پرخون که میخواهد
ز شادیها تهی سازد دل فرزانهی ما را
به افسون گر زبان قصهام را بست بر یاران
ولی طبع خموشم باز گفت افسانهی ما را