جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {پریشانی خاطر} اثر •rozh کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط روژان مهرزاد با نام {پریشانی خاطر} اثر •rozh کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 480 بازدید, 5 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {پریشانی خاطر} اثر •rozh کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع روژان مهرزاد
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط روژان مهرزاد
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
همیار سرپرست فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
همیار فرهنگ و هنر
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
فعال انجمن
Aug
1,059
2,618
مدال‌ها
2
عنوان: پریشانی خاطر
اثر: روژان
ژانر: تراژدی
ناظر: @افران✿
مقدمه: روزگار، روزگاره پریشانیست، این من که میبنید؟! بار کش ملال روزمرگی هستم، خفته در تابوتی شکسته و خاک آلوده روزگار. روزگاریست که پریشانی عمیم و سنت است!
تو داری، من دارم، او هم ... دارد!
قصه‌ی ملالِ روز مرگی؟ پریشانیست!
این چه درد یکسانییست؟
همه پسندیده و محبوبش کرده‌اند و خیال درمانی نیست. ملالی از ملال پریشانی نیست.
 
آخرین ویرایش:

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,427
13,045
مدال‌ها
17
1683008322482 (1).png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده
همیار سرپرست فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
همیار فرهنگ و هنر
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
فعال انجمن
Aug
1,059
2,618
مدال‌ها
2
زدم سر و مغز پکرم را تکیه بر دیواری، دلخوش بودم به نیمچه آشنایی. که سلامش گویم و دهد پاسخ گرمی که شاید گشتم فارغ ز غوغای ملال انگیز وجودی.
درسرم ازدحام و احوالیست، که پریشانی حاصل چیست؟! چه رازی هست در وجود آدمی، که این چنین شد عمیم، سنت پریشانی؟
آیا حاصل تجربه‌های همه تلخ است، یا حاصل فکر های همه پوچ؟
در نظرم این معلوم مجهول، چون هیبتی هویدا شد، پریشانی، را دیدم در جلد عاقلی، کلاه داری ستبر، که بود پنهان در سایه‌ی اطمینان عاقلی. افسوس که عاقل، دلباخته و گرفتار حقه بود، از سر برافتادش کلاه و دگر عقلی نبود.
آنچه دیدم، گفتم! شنیدی؟!
معلوم مجهول این‌گونه شد هویدا در نظرم که همیشه پریشانی‌ هست حاصل حیله‌ی آدم‌های همه پوچ.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
همیار سرپرست فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
همیار فرهنگ و هنر
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
فعال انجمن
Aug
1,059
2,618
مدال‌ها
2
روزگارم تار است. فطرت پاک و عاری ز خیال بود مرا، لاکن دگر قدرتی نیست مرا.
رنگ‌ها در نظرم یکسانند، هر رنگ خُلقی دارد، این‌چنین می‌دانم.
اساسِ امروزه خلقِ رنگین، پریشانیست. پریشانی، رنگین نیست، که شادی نیست، امیدی نیست، حقا که خُلق آدمی نیست.
سر و مغز پکرم در ازدحام دردهاست.
همه دردها، اما! سیاهی رنگ اند آنچنان می‌دانم. و گر رنگ‌های سیاهی خُلق ندارند، حقا که ننگ باد بر جلد بی‌نقش سیاهی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
همیار سرپرست فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
همیار فرهنگ و هنر
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
فعال انجمن
Aug
1,059
2,618
مدال‌ها
2
گفتم از حیله‌ی پریشانی و نشنیدی.
مسحور گشته‌ای و شیدا. دو گوش مزین کرده سر و مغزت را، فارغی ز غوغا. حقا که حاجتی به بیان نیست عیان را.
چو نفعی نبری از فطرت تلخ حقیقت، پیشه کنی معبر ملعون ملالت بار موجب وحشت را.
افسوس و افسوس، که گفتم و نشنیدی!
ملالی نگرفت وجودت را؟ خوشا آن ذات عاری را.
بر دوشم درد حسرت باری آویخته‌اند و دلم تنگ است… ذات عاری بی‌رنگ است و دلم تنگ است.
فطرت پاکی نیست گرداگرد این ملعون پذیرنده‌ی غایت را.
ملالی که هست مرا، از بهر ابدیت نکنند پریشانی را بر من روا؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
همیار سرپرست فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
همیار فرهنگ و هنر
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
فعال انجمن
Aug
1,059
2,618
مدال‌ها
2
روزگاری بر این بود:«چو نباشی نیستم من.»
چه خیال خام و عاری.
گر باشد مجال گردش چشمی در کاسه‌ای خون، بگویم از پریشانی روز افزون.
چندی پیش در خیابانی، زیر تک درخت پژمرده‌ی پیر، می‌شنیدم زنی در جنس خونین چشم‌هایش، بانگ بی‌‌مهری می‌غرید و برآمد:« چو نبودی، بودم من!»
حجم آشنای پریشانی گلوگیر، توان از پیکرش برده و قامت احساسش بر نگاهی کر شده مسکن گرفته بود.
در نظرم قامت خوش رنگ و لعاب پیکر کَر، چوب تری آمد بر تکه‌های دل زن!
چوب کر و تر، چون بر من گشت هویدا پایی پس کشید و جوشید، و افسوس..
و صد افسوس در باور بی مهری تلخ و آشنای حق... رفت.
چو حقانیت زهر بر من مستند بود، کین پیکر بی‌جنس کَر و تَر... در انتظار لحظه‌ی رهایی پریشان می‌گشت در پیِ سُکانی بی‌خبر.
چندی پیش پریشانیِ گوناگون بر پیکر زن، بر افکار بی‌جنس کر، و در خیال آشنای من مهمان بود و چون روز عیان بود که ناهمگون است.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین