جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

آموزشی ۴ متن نمایشنامه طنز کوتاه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نمایش‌نامه توسط -pariya- با نام ۴ متن نمایشنامه طنز کوتاه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 487 بازدید, 13 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته نمایش‌نامه
نام موضوع ۴ متن نمایشنامه طنز کوتاه
نویسنده موضوع -pariya-
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,088
53,532
مدال‌ها
12
آره صغری خانوم جون. پسر خواهرم تازه از آلمان برگشته …
یه اسفندی چیزی دود می‌کردی، مردم چش ندارن ببینن که؛ طرف از خارج که اومده، مجرد و خوش بر و رو هم که هست، پراید هاچ بک هم که داره …
دست رو دلم نذار که خونه! یعنی از ثانیه‌ای که اینا پاشون رو گذاشتن تو محل تا وقتی رفتن، دلم مث سیر و سرکه می‌جوشید …
سکانس چهارم
(مرد غمگین و شکسته، گوشه پارکینگ آپارتمان کز کرده است. زن آرام به او نزدیک می‌شود. مرد آهی می‌کشد و از جا بلند می‌شود و با حسرت دستی بر سر و روی ماشینش می‌کشد. او یک زانتیای مشکی دارد.)
مرد: اگه دست من بود هیچوقت نمی‌فروختمش …
زن: خدا بزرگه بعدا دوباره یکی می‌خری … مهم اینه که قرض مردمو بدی!
مرد: لعنت به اون شب بارونی … اگر زمین خیس نبود، اصلا بهش نمی‌خوردم. حالا باید ماشینو بفروشم تا خسارت ماشین شو بدم؛ لعنت به این شانس …
زن: خودتو ناراحت نکن! داداشم زنگ زد، گفت: مشتری زانتیا توی نمایشگاه منتظره، پاشو برو تمومش کن. راستی گفت: راننده پراید گفته منم می‌آم نمایشگاه، پول خسارت رو همونجا می‌گیرم!
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,088
53,532
مدال‌ها
12
۴. مرغ لاپلو
مادر:‌ ای وای تو که هنوز خوابیدی؛ بلند شو ببینم
دختر: (هشت ساله به نظر می‌رسد) خوابم میاد مامان، بذار بخوابم.
مادر: چی چی رو بذارم بخوابی؟ پاشو مدرسه‌ات دیر شد.
دختر: دیر شد که دیر شد، اصلا برام مهم نیست؛ من دیگه نمی‌خوام مدرسه برم
مادر: به به… مبارکه… این مدلی شو دیگه ندیده بودم… پاشو ببینم مگه دست خودته که بخوای بری یا نری! زود باش بلند شو باید بری مدرسه …
دختر: (با حالتی لوس شروع به زار زدن می‌کند) من نمی‌خوام مامان، چرا به من زور می‌گین؟ یعنی خواسته من اصلا براتون مهم نیست؟ (شروع می‌کند به زار زدن بیشتر)
مادر: (تحت تاثیر این حالت کمی نرم می‌شود و حالا شروع به ناز کشیدن می‌کند) ببین عزیزم تو که دختر خوبی هستی، تو که دختر نازی هستی، تو که عزیز دل مامانی … پاشو دیگه، تو پاشو برو منم قول می‌دم واسه ظهر که برگشتی مرغ لا پلو که خیلی دوست داری برات درست کنم، خوب شد دیگه؟ حالا پاشو …
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,088
53,532
مدال‌ها
12
مادر: (تحت تاثیر این حالت کمی نرم می‌شود و حالا شروع به ناز کشیدن می‌کند) ببین عزیزم تو که دختر خوبی هستی، تو که دختر نازی هستی، تو که عزیز دل مامانی … پاشو دیگه، تو پاشو برو منم قول می‌دم واسه ظهر که برگشتی مرغ لا پلو که خیلی دوست داری برات درست کنم، خوب شد دیگه؟ حالا پاشو …
دختر: اصلا می‌دونی چیه مرغ لا پلو نمی‌خوام، مدرسه هم نمی‌رم
مادر: آخه یعنی چی؟ نمی‌شه که همینجوری بیخود و بی جهت صبح پاشی بگی مدرسه نمی‌رم
دختر: اصلا هم بیخود و بی جهت نیست؛ خیلی هم دلیل داره.
مادر: خب بگو ببینم دلیلش چیه؟
دختر: من اگه نمی‌خوام برم مدرسه دو تا دلیل دارم. دلیل اولش اینه که هیچکدوم از بچه‌ها منو دوست ندارن
مادر: خب عزیزم؛ تو اصلا به بچه‌ها کار نداشته باش. مهم معلم‌ها هستند.
دختر: آخه دلیل دومش اینه که معلم‌ها هم منو دوست ندارن، حالا دیدی، دیدی دلیل‌هام منطقی بود
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,088
53,532
مدال‌ها
12
مادر: نه اصلا هم دلیل‌هات منطقی نبود.
دختر: خیلی هم منطقی بود.
مادر: ببین دخترم؛ من واسه این می‌گم دلیل‌هات منطقی نیست، چون خودم دو تا دلیل کاملا موجه دارم. تو همین الان باید از جات بلند شی و بری مدرسه …
دختر: خب چیه دلیلات؟
مادر: قول می‌دی اگه منطقی بود گوش کنی؟
دختر: آره قول می‌دم.
مادر: قولِ قول
دختر: قولِ قول
مادر: (بعد از کمی مکث) دلیل اول اینه که تو الان پنجاه و دو سالته!
دختر: (تقریبا لحنش تغییر می‌کند و به بزرگسال نزدیک می‌شود) خب دلیل دوم
مادر: دلیل دوم هم اینه که شما مدیر اون مدرسه هستی
دختر: (دیگر کاملا از بچه گانه حرف زدن دست بر می‌دارد) خیله خب مامان پا شدم؛ دیگه نمی‌خواد ادامه بدی …
مادر: آفرین دختر خوب …
دختر: فقط یه چیزی، شما هم در ضمن قولت یادت نره …
مادر: کدوم قول؟
 
بالا پایین