-pariya-
سطح
6
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Jul
- 26,088
- 53,532
- مدالها
- 12
آره صغری خانوم جون. پسر خواهرم تازه از آلمان برگشته …
یه اسفندی چیزی دود میکردی، مردم چش ندارن ببینن که؛ طرف از خارج که اومده، مجرد و خوش بر و رو هم که هست، پراید هاچ بک هم که داره …
دست رو دلم نذار که خونه! یعنی از ثانیهای که اینا پاشون رو گذاشتن تو محل تا وقتی رفتن، دلم مث سیر و سرکه میجوشید …
سکانس چهارم
(مرد غمگین و شکسته، گوشه پارکینگ آپارتمان کز کرده است. زن آرام به او نزدیک میشود. مرد آهی میکشد و از جا بلند میشود و با حسرت دستی بر سر و روی ماشینش میکشد. او یک زانتیای مشکی دارد.)
مرد: اگه دست من بود هیچوقت نمیفروختمش …
زن: خدا بزرگه بعدا دوباره یکی میخری … مهم اینه که قرض مردمو بدی!
مرد: لعنت به اون شب بارونی … اگر زمین خیس نبود، اصلا بهش نمیخوردم. حالا باید ماشینو بفروشم تا خسارت ماشین شو بدم؛ لعنت به این شانس …
زن: خودتو ناراحت نکن! داداشم زنگ زد، گفت: مشتری زانتیا توی نمایشگاه منتظره، پاشو برو تمومش کن. راستی گفت: راننده پراید گفته منم میآم نمایشگاه، پول خسارت رو همونجا میگیرم!
یه اسفندی چیزی دود میکردی، مردم چش ندارن ببینن که؛ طرف از خارج که اومده، مجرد و خوش بر و رو هم که هست، پراید هاچ بک هم که داره …
دست رو دلم نذار که خونه! یعنی از ثانیهای که اینا پاشون رو گذاشتن تو محل تا وقتی رفتن، دلم مث سیر و سرکه میجوشید …
سکانس چهارم
(مرد غمگین و شکسته، گوشه پارکینگ آپارتمان کز کرده است. زن آرام به او نزدیک میشود. مرد آهی میکشد و از جا بلند میشود و با حسرت دستی بر سر و روی ماشینش میکشد. او یک زانتیای مشکی دارد.)
مرد: اگه دست من بود هیچوقت نمیفروختمش …
زن: خدا بزرگه بعدا دوباره یکی میخری … مهم اینه که قرض مردمو بدی!
مرد: لعنت به اون شب بارونی … اگر زمین خیس نبود، اصلا بهش نمیخوردم. حالا باید ماشینو بفروشم تا خسارت ماشین شو بدم؛ لعنت به این شانس …
زن: خودتو ناراحت نکن! داداشم زنگ زد، گفت: مشتری زانتیا توی نمایشگاه منتظره، پاشو برو تمومش کن. راستی گفت: راننده پراید گفته منم میآم نمایشگاه، پول خسارت رو همونجا میگیرم!