یکی از کارهای سرگرم کننده و لذتبخشی که در تابستان انجام میدهم، تماشای کیدراما(سریالهای کرهای) است. به دلیل شهرت زیادی که سریال <21 و 25 ساله > داشت و همه از آن تعریف میکردند، تصمیم گرفتم آن را تماشا کنم و به هیچ وجه از تماشای آن پشیمان نشدم و تا لحظه آخر عمرم در ذهن من تداعی میشود.
در این سریال دختری به نام < نا هی دو > از بچگی شور و اشتیاق فراوانی برای یادگیری شمشیر بازی داشت ولی مادر و معلم شمشیر بازیاش همواره به او گوشزد میکردند که استعداد ندارد و باید به تحصیلش ادامه دهد تا آیندهای روشن برای او رقم بخورد، اما گوش نا هی دو از این حرفها پر شده بود.
او تصمیم گرفت به مدرسه دیگری که الگو و دلیل اصلی هدف قرار دادن شمشیر بازیاش در آن آموزش میدید، منتقل و به بهترین دوست او تبدیل شود. در این راه <بک یی جین> که بار اول او را به عنوان روزنامه رسان دید، تاثیر بسزایی داشت.او همواره با حرفهایش نا هی دو زا تسلی میداد و نمیگذاشت که راهش را نصف و نیمه رها کند و آرزوی قهرمانیاش در دلش بماند و خاک بخورد. چه حس خوبی بود اینکه میدید بک یی جین بیشتر از خودش به آینده او امیدوار است.
نا هی دو بارها و بارها در مسابقهها شکست خود و شبها با بالشتی خیس و دفتری پر از کلماتی که نشان از خستگی و درد او بود، میخوابید. ولی همانطور که قبلا به
پدرش گفته بود:<< موفقیت مانند یک راه پله است و تنها با امیدواری، بردباری و کوشش میتوانی آنها را طی کنی و به هدف اصلی خودت برسی>>. حتی قکر کردن به این جمله به نا هی دو دلگرمی میداد و حضور پدرش را با آنکه دیگر زنده نبود در کنار خود احساس میکرد.
سرانجام ناهی دو توانست به مسابقات کشوری راه پیدا کند ک با امتیاز ۱۵ بر ۱۴ رقیب خود را. که همان الگو و دوست صمیمیاش در مدرسه انتقالی او بود، شکست دهد و بالاخره موفق شد ثابت کند که حرف مادر و مربیاش اشتباه است. نا هی دو در همان سالهای ورزشکاریاش به بهترین شمشیر باز تبدیل شد.
➖➖➖➖➖➖➖➖