- Jan
- 545
- 9,637
- مدالها
- 3
مرسی لیلای قشنگم. درسته کوچکترین جرقه تو این پارت زده شد😁دلم ریخت😥 چقدر اون صحنهای که کنار قبر دانیال نشسته بودن خوب بود
همون چند کلام صحبتی که بینشون رد و بدل شد😭 داوین واقعاً خودشیفتهی روانی بیش نیست.
عالی مینویسی عزیزم، من نظرم رو به عنوان خواننده عادی میگم و مطمئن باش نقصی رو مشاهده کنم از راهنمایی دریغ نمیکنم.
خوب میشه توصیفات ظاهری رو یه کوچولو بیشتر کنی
تضاد شخصیتها قابل تحسینه، مخصوصاً اون جملاتی که وسط فضای احساسی با چاشنی طنز قاطیه و آدم رو به خنده میندازه😅 دلم میخواد هر چه زودتر بدونم پدر داوین چرا از بچههاش غافله و دلیل این سردی چیه!
چشم حتما روی توصیفات ظاهری بیشتر تمرکز میکنم و خیلی خوشحالم که یک نویسندهی خبره، داره منو راهنمایی میکنه.
امیدوارم تا آخر رمان همراه من باشی لیلا جان🤍✨