جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [گژنام] اثر «ریحانه علیزاده کاربر انجمن رمان‌بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Rehana 19 با نام [گژنام] اثر «ریحانه علیزاده کاربر انجمن رمان‌بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 980 بازدید, 36 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [گژنام] اثر «ریحانه علیزاده کاربر انجمن رمان‌بوک»
نویسنده موضوع Rehana 19
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rehana 19
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت _۹


لورا _محض اطلاعت نمی خوام برام تصمیم بگیری که کی ازدواج بکنم و چیکار باید بکنم ،من نمی خوام ازدواج بکنم و مثل تو به خاطر یه پسر از سازمان استعفا بدم ، من کارم و شغلم و دوست دارم ،اعضای سازمان مثل خانواده ی منن ،تو هم بهتره از این لقمه ها برام نگیری ،چون تو گلوم جا نمیشه ،خوبه منو آلبرتو و میشناسی که به هم چقدر وابستگی داریم بعد میای این حرف رو میزنی ؟

اولگا که دیگر نمی خواست قضیه را کش بدهد سرش را برخلاف لورا چرخاند و به او بی اعتنایی کرد ، سر بحث زندگی برای لورا دوست و آشنا فرقی نداشت، نمی خاست بگزارد کسی زندگی اش را به بازی بگیرد ،انگار به ادوارد رفتار لورا خوشش نیامد چون نوشیدنی ها را به یکی از خدمه ها سپرد تا برایشان بیاورد
اولگا از لورا خاست تا با او برقصد و خوش بگزرانند ،لورا هم که نمی خواست برایش ضد حال بشود قبول کرد و وارد صحن استیج شدند و دست به گردن هم انداختند و با ریتم آهنگ رقصیدند

Oh you say no,no,no
اوه تو گفتی نه،نه،نه

I say no,no,no,no
من گفتم نه،نه،نه،نه

You say take me home
گفتی منو ببر خونه

I say dom perignon
من گفتم دام پرینگون
You say no,no,no
تو گفتی نه،نه،نه

I say no,no,no,no
من گفتم نه،نه،نه،نه

No no,no,no
نه نه نه نه

Hasta la vida loca
تا زمانی که زندگی دیونه واره

Loca, loca, loca
دیونه دیونه دیوانه

Te enc canta la musica
تو عاشق آهنگی

Te toca, toca,toca
تورو به وجد میاره ،به وجد میاره،به وجد میاره

Hasta la vida loca
تا زمانی که زندگی دیونه واره

Loca,loca,loca
دیونه، دیونه، دیونه

Te enc anta la musica
تو عاشق آهنگی

Te toca,toca,toca
تورو به وجد میاره،به وجد میاره ،به وجد میاره

Oh lwanna say rain on me forever
اوه من میخوام بگم ،برای همیشه،همه مشکلاتتو به من بگو

Rivers of champagne celebrate to get her
رودخانه هایی از شامپاین، با هم جشن میگیریم

Oh I wanna say rain on me forever
اوه من میخوام بگم ،برای همیشه،همه مشکلاتتو به من بگو

Rivers of champagne celebrate to get her
رودخانه هایی از شامپاین، با هم جشن میگیریم


(آهنگ toca toca )



بعد ازکلی رقص و خوردن نوشیدنی لورا احساس سر گیجه میکرد ،او نوشیدنی های زیادی با مارک های مختلفی خورده بود ولی ،انگار این یکی فرق می‌کرد، سرش میخواست منفجر بشود ،از سرش گرفت و روی صندلی اش نشست ،اولگا که با وینی در حال رقص بود با دیدن وضعیت لورا سمتش رفت و دست روی شانه اش گذاشت و گفت

اولگا _چیزی شده ؟حالت خوبه ؟

لورا لبخندی برای حفظ ظاهرش زد و گفت

لورا _آره خوبم ،تو میتونی بری ،وینی منتظرته

اولگا باشه ای گفت و سمت وینی رفت ،لورا یک لیوان دیگر نوشیدنی برداشت و خورد ،دید ادوارد داشت به او نزدیک میشد ولی او را تار میدید ،ادوارد وقتی رسید گفت

ادوارد _حالت خوبه

لورا خنده ای کرد و به پشت صندلی اش تکیه داد و دست به سی*ن*ه گفت

لورا _چرا نیومدی پیشمون، نکنه کم آوردی؟

ادوارد که فکر کرد نقشه اش گرفته با لبخند کنار دست لورا نشست و پا روی پایش انداخت و گفت

ادوارد _بهتر نیست جای کم آوردن بگی ناراحت شدی ؟

لورا _اصلا برام مهم نیست

با کاری که ادوارد کرد چشم های لورا گردشد، ادوارد دستش را روی ران پای او گذاشته بود و نوازشش میکرد ،انگار برق به او وصل شده بود و مستی از سرش پریده بود زمانی که دست ادوارد میخواست پیشروی کند مچ دستش را گرفت و آن را پیچاند و به پشتش برد و همان جا قفل کرد ،کلت آمریکایی اش را بیرون آورد و آن را درست روی شقیقه اش گذاشت ،با این کارش همه ساکت فقط با او خیره شده بودند و دست از رقصیدن برداشته بودند ،اولگا و وینی هم مثل مسخ شده ها نگاه می‌کردند

لورا از پشت کنار گوش ادوارد لب زد

لورا_چه غلطی کردی بی پدر هان ؟ بی شرف بی ناموس خجالت نمی کشی به دختر مردم نظر داری ؟دفعه بعد همچنین عملی ازت ببینم همین جا که سنگش و به سینت میزنی چالت میکنم حرومزاده پاپتی

با یک حرکت رهایش کرد که با سر روی زمین فرود آمد، کلتش را دوباره سرجایش برگرداند و لباسش را مرتب کرد و رو به اولگا و وینی گفت

لورا _من میرم ،شما هم هروقت تونستید دل از این حرومی بکنید بیاید ،فردا جلسه داریم

دیگر منتظر جواب نماند و از کلاب بیرون آمد، سوار ماشین شد و سمت خانه راه افتاد

▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت_۱۰

با اینکه مسـ*ـت شده بود با آرامش راه کلاب تا خانه را رانندگی کرد ،وقتی رسید وارد لابی آپارتمان شد و طبقه ۷را کلیک کرد ،دقیقه ای منتظر ماند تا اینکه به طبقه مورد نظر رسید ،کلیدش را درون در چرخاند و وارد شد ،خانه تاریک بود ولی درون تاریکی سایه ای دید بیشتر شبيه سایه یک مرد مخوف بود دستش را آرام روی سلاح همیشه در حال آماده باشش که پشت کمرش بود گذاشت و نزدیک شد ،وقتی مرد مخوف سر بلند کرد لورا تعجب کرد و با لکنت گفت

لورا _لئو تو ....تو اینجا چیکار میکنی؟

لئوناردو که به خاطر سر کاری گذاشتن لورا عصبانی بود با دیدنش دست راستش مشت شد ولی تغییری در چهره اش نداد ولی در ازایش گفت

لئوناردو _خوش گذشت؟

لورا دستش را از روی اسلحه برداشت ،کمی بعد حق به جانب دست به کمر گفت

لورا _من گفتم ...اینجا چه غلطی میکنی؟به چه اجازه ای وارد خونم شدی ؟

ولی لئوناردو توجهی به حرفش نکرد همین طور که روی مبل نشسته بود ادامه داد

لئوناردو _حتما از خبر نامزدی دوستت اولا خیلی خوش حالی

لورا با خباثت گفت

لورا _بله ،خیلی خوب بود

لئوناردو _پس چرا منو اونجا علاف خودت کردی ،مگه من بیکارم ، یه کلام میگفتی نمیام ، این عقده بازی ها دیگه چیه ؟

کاملا حرف هایش را با آرامش ادا کرد

لورا _ خب تو هم باید سزای این همه اذیت کردن هاتو میدادی یا نه ؟

لئوناردو_کجا رفته بودی ؟

لورا با چاشنی اخم گفت

لورا_ دیگه داری زیاده روی میکنی ،چرا باید به تو جواب پس بدم ،اصلا به چه حقی وارد خونم شدی ؟ این میدونی یعنی چی ؟ یعنی دست درازی به حریم خصوصی یک دختر ...

لئوناردو بیشتر از این اجازه حرف زدن به لورا را نداد ،یهو خیز برداشت و از گردن لورا گرفت و با پشت محکم به دیوار چسباند، برای لحضه ای نفس لورا برای ضربه محکم بریده شده بود و با ترس به پسر فوق‌العاده جذاب روبه رویش خیره شد ،لئوناردو با چشم های زمردی اش چشمکی
برای لورا زد که باعث تعجبش شد ،آرام کنار گوشش خم شد و گفت

لئوناردو _الان تنها شدن یه دختر با یه پسر تشنه میدونی یعنی چی ؟

چشمان لورا دیگر بیشتر از این جای گرد شدن نداشت بدنش زیر دست های قدرتمند لئوناردو سست شده بود لئوناردو با کنجکاوی سرش را به معنای جواب بده تکان داد ،تنها حرکت لورا از سمتش این بود که گفت

لورا _از خونم برو بیرون

لئوناردو ادامه داد

لئوناردو _یعنی من میتونم الان به تو دست درازی کنم ،جوری که هیچکس نفهمه ،بعد تورو مثل یه تیکه اشغال رهات کنم ،ولی این کارو نمی کنم ،میدونی چرا؟

لورا _خواهش میکنم ،از اینجا برو نمی خوام شر درست کنم

ولی لئوناردو بی توجه حرفش را ادامه داد

لئوناردو _چون بهت علاقه دارم ،چون نمی خوام بهت آسیبی بزنم ،تو برام فرد مهمی ،بسه هرچی در گذشته بهت ظلم کردم ،ولی ...الان میخوام ازت محافظت کنم

لورا فریاد زد

لورا _نمی خوام تو ازم محافظت کنی ،مگه خودم چلاقم، زود از اینجا برو ....من توی زندگیم از این مزخرفات زیاد شنیدم منو بااین جملات خر نکن ،برو ...برو تا اینجا یکی مونو به کشتن ندادم

لئوناردو _ به حرفم گوش کن ...

با جیغی که لورا زد حرفش را خورد

لورا _من چیزی نمی خوام بشنوم ،زود از اینجا برو

و بعد اشاره به در بیرون کرد ،لئوناردو چون می دانست درست ابراز علاقه نکرده بی خیال شد ،حداقل برای اویی که روزی صد باآرزوی مرگش را می‌کند، گردن لورا را رها کرد و کلافه دستی لای مو های خوشرنگش کشید و با یک چشم به هم زدن از خانه بیرون رفت ،لورا نفسش را بیرون فرستاد و دستی روی گردن خود کشید ،باورش نمی شد روزی لئو مغرور عاشقش بشود و به او ابراز علاقه بکند

یعنی اگر با آلبرتو آشنا نمی شد درخواستش را می‌پذیرفت؟ چشم بست و آرام کنار دیوار روی زمین سر خورد و نشست ،مستی کلا از سرش پریده بود و فقط حرف های لئو در ذهنش جولان می‌داد
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
فصل دوم : شبگون زمردی



پارت _۱۱


طبق معمول هر روز کنار زمین تمرین افراد سیا در حال نرمش بود ،نرمش صبحگاهی به او نشاط و تندرستی می‌داد کلاه سویشرت زرد رنگش را روی سرش کشیده بود تا باد به کله اش اصابت نکند و سرما نخورد با قدم هایی آرام و یکسان دور زمین می‌دوید، زمان زیادی نداشت یک ربع دیگر جلسه تشکیل می‌شد ولی خبری از اولگا و وینی نبود ،معلوم نیست کجا غیبشان زده ،یا اصلا معلوم نیست کی از آن جهنم دره بیرون رفتند، حتی جواب تلفن هایشان را هم نمی دادند
با وارد شدن ماشین لئوناردو از فکر بیرون آمدو به او چشم دوخت
لئوناردو با یک پیراهن سفید و یک جلیقه مشکی از ماشین بوگاتی اش بیرون آمد و درب آن را قفل کرد

با غرور سمت ساختمان سازمان قدم برداشت ولی با دیدن لورا لحظه ای مکس کوتاهی کرد و بعد مسیرش را سمت او تغییر داد ،یه تای ابرویش بالا پرید و خیره مرد رو به رویش شد ،لئوناردو دست درون جیبش کرد و گفت

لئوناردو _داشتی نرمش میکردی؟

لورا با لجاجت گفت

لورا _نه داشتم ورزش میکردم

لئوناردو با سر اشاره ای به وسایل های لورا کرد که یک چمدان و یک کوله پشتی بود ،گفت

لئوناردو _کمک میخوای ؟

لورا دست های ضریف دخترانه اش را بالا آورد و گفت

لورا _خودم دست دارم ،ممنون

لئوناردو نمی دانست چرا با توهین های لورا بازم از او خوشش می آمد با لبخند خاص خود بدون هیچ حرفی به سمت ساختمان رفت و لورا پوفی کشید و نگاهی به در ورودی کرد ولی خبری از اولگا و وینی نبود ،تصمیم گرفت لباسش را عوض کند شاید تا آن موقع سر و کله آنها هم پیدا شود

کوله اش را برداشت و از داخلش کت چرمی با شلوار چرمی اش را بیرون آورد و پوشید ،چکمه های مشکی اش را هم با او ست کرد ،موهایش را دم اسبی بست و کوله اش را کنار چمدان گذاشت که اولگا و وینی رسیدند ،لورا با توپی پر سمت آنها رفت ،اولگا از بدر ورودش فهمید عصاب لورا به خاطر دیر کردنشان خط خطی است ،پس لبخندی
برای حفظ ظاهرش زد و خودش را زودتر به لورا رساند

لورا _هیچ معلومه کدوم گوری بودین شما ها ؟

اولگا با نفس‌ نفس گفت

اولگا _ببخشید یکم آماده شدنمون طول کشید

وینی _اولگا ببخشید ،ولی من آماده بودم تو منو یه ساعت دم خونه کاشتی

لورا _من نمی دونم وقتی شما هر روز کنار همین چرا میخواین ازدواج بکنید

اولگا _اِ لورا ،این چه حرفیه ،میخوای بچه حرومزاده به دنیا بیارم

لورا بی حوصله گفت

لورا _ولش کن زود بیاین بریم جلسه الان تشکیل میشه

رو به اولگا گفت

لورا _چمدونی که خواستی رو برات آوردم

بعد اشاره ای به چمدان کنار خودش کرد اولگا قدر دان دست لورا را فشرد و گفت

اولگا _ممنون

هر سه سریع خودشان را به دفتر کار رئیس رساندند ،لورا چند تقه ای به در زد و با صدای اجازه دیوید کوهن وارد شدند ،درون اتاق افراد زیادی بودند ،از جمله لئوناردو، ویلیام، دیوید و یک مردی که اورا نمی شناخت ،پسری با مو های مشکی و صورتی گندم گونه با اشاره دیوید سر جایشان نشستند ،ویلیام طبق معمول کنار پنجره ایستاده بود و سیگار برگ می‌کشید

دیوید _چرا اینقدر دیر اومدی لورا ؟

لورا _ببخشید همکار هام دیر اومدن

دیوید _مشکلی نیست فقط بار دیگه تکرار نشه
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت _۱۲


لورا باشه ای گفت و نگاهش ناخواسته دوباره روی پسر غريبه افتاد ،ديويد دیگر داشت مو های سفیدش بیشتر می‌شد، او مرد خیلی خوب و مهربانی بود و با لورا مثل دختر خود رفتار می‌کرد، لورا هم اورا خیلی دوست داشت ،دیوید از جایش بلند شد و گفت

دیوید _لازمه این آقا رو به شما معرفی بکنم

دست روی شانه مرد بیگانه گذاشت و گفت

دیوید _ آرت بیول یکی از جاسوس های سازمان که خیلی توی کارش وارده

وینی قیافه متعجب هارا به خود گرفت و گفت

وینی_ببخشید ولی انگار ما ایشونو توی سازمان ندیدیم

دیوید _بله درسته چون آرت از شعبه سازمان استرالیا اومده و قراره به ما توی این عملیات کمک کنه

لورا ناخواسته نگاهش سمت لئوناردو نشست که کنجکاو آرت را نگاه می‌کرد

دیوید _لورا، قراره امروز همراه وینی و اولگا و آرت به چین برید ، لورا سرپرست مدیریت و آرت هم قراره باهاش همفکری بکنه

لورا با دادن امتیاز ریاست خوشحال شد ولی خونسردی آرت باعث تعجبش شد ،چرا مخالفتی برای ریاست نکرد؟یعنی کثر شأن برایش نمی شود که زیر دست یک دختر بشود و به امر و نهی هایش گوش کند ؟

وینی _وظیفه مون اونجا چیه ؟

دیوید دوباره سرجایش نشست و دستانش را درهم قفل کرد

دیوید _ قبلا به لورا گفتم ،دوباره هم میگم ،قراره برید اونجا و یه سلاح فوق العاده خطرناک و بیارید اینجا ،یه ويروسه که ممکنه جون خیلیا به خطر بیوفته

دیوید لیوان قهوه اش را کمی خورد و مزه مزه کرد و سرجایش گذاشت و ادامه داد

دیوید _پیدا کردن اون ویروس وظیفه اصلی شماست ولی در کنارش باید کار دیگه ای رو هم انجام بدید

آرت که تا آن موقع فقط نظاره گر بود گفت

آرت _مثلا چه کاری ؟

دیوید _ قراره تا زمانی که اونجایید یه پیمان نامه بین چین و روسیه نوشته بشه ،شما باید جلوی این پیمان و بگیرید

اولگا _چه جوری ؟

دیوید _چه جوری شو نمی دونم ،خودتون باید نقشه بکشید

لورا _میتویم با کشتن سفیر روسیه شروع کنیم

دیوید _بله این جوری هم میشه

آرت _واین یعنی عملا باید سفیر روسیه رو ترور کنیم

ویلیام سیگار برگش را خاموش کرد و چرخید و خطاب به آرت گفت

ویلیام _ما به این ترور نمی گیم ، ما بهش میگیم وظیفه ،وظیفه ای که تو و دوستات قراره برای کشورتون انجام بدید

آرت _ولی این عین دیونه گیه

ویلیام _انگار در مورد شما به ما اشتباه رسیده آرت بیول دفعه بعد همچين حرفی بزنی از اینجا اخراجی ،مابه مأمور های نافرمان هیچ احتیاجی نداریم
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت _۱۳


با حرف ویلیام همه ساکت به هم نگاه می‌کردند، ویلیام با آرامش سمت آرت قدم برداشت و کنارش ایستاد و از جیبش پارچه لول شده ای را بیرون آورد و کنار دستش گذاشت ،آرت موشکافانه نگاهش به سمت ویلیام رفت

آرت _این چیه

ویلیام _خودت ببین

دستش را جلو برد و پارچه را برداشت ،لولش را باز کرد که چهار عدد قرص سیانور را در آن دید ،ویلیام بلا فاصله گفت

ویلیام _هر وقت دیدید توی دردسر افتادید ،باید خودتون و بکشید تا اطلاعاتی دست چینی ها ندید

لورا و اولگا نگاهی وحشت کرده به هم کردند ، آخر این سازمان حتی به افراد خودش هم رحمی نمی کند بعد اسم عملیات هایش را هم وظیفه می‌گذارند

ویلیام _لئوناردو بقیه توضیحات با تو

لئوناردو از جایش برخاست و لبه های جلیقه اش را به هم نزدیک کرد و سمت تخته آماده باش اتاق رفت ، خیلی شیک و حق به جانب شروع به توضیح دادن کرد ،اولگا آرام زیر گوش لورا گفت

اولگا _من نفهمیدم ،چرا به لئو گفت توضیح بده نکنه میخواد بعد خودش لئو رو جانشین بکنه ؟

لورا سعی کرد خودش را بی‌تفاوت جلوه دهد ، که یعنی اصلا توجه های ویلیام بر روی لئو را نادیده گرفته

لورا _نمی دونم ،شاید ،اصلا به ما چه ربطی داره ماباید از دستورات اطاعت کنیم ،برو سرجات بشین

لئوناردو کاغذی را روی تخته چسباند ،عکس یک مرد چینی تقریبا جوان بود ،از روی میز ماژیکی را بیرون آورد و گفت

لئوناردو _ لی جونگ جه رئیس پلیس چينه، ۳۲ساله شه و مجرده ،با اینکه پدرش متخصص قلبه ولی پسرش وارد عرصه سیاست شده ،شما با پست های جدید قراره وارد پایگاهشون بشید و اون ویروس و پیدا کنید

ماژیک را روی تخته اسم های چهار نفرشان را نوشت و گفت

لئوناردو _لورا قراره به عنوان یه مأمور ویژه وارد بشه و نظارت داشته باشه باید بتونی اطلاعات کافی که به دردتون بخوره پیدا بکنی ، یکی از کار هایی که باعث میشه توی کارت موفق بشی داشتن یه اطلاعات کامل و درست و بی نقصه

لورا _ولی از قیافه ام معلومه که یه آمریکایی ام چه طور خودمو وارد اونجا کنم

لئوناردو _ تو نیازی نیست کاری بکنی ما خودمون ترتیب همه چیز و دادیم ، در ضمن خودشون هم از این آمریکایی ها زیر دستشون دارن پس نیازی برای نگرانی نیست

رو به اولگا و وینی گفت

لئوناردو _شما هم قراره دورا دور لورا و آرت و پوشش بدید

آرت _وظیفه من چیه ؟

لئوناردو _تو قراره به عنوان یه پزشک به اونجا بری

آرت نگاه متعجب شده اش را به لئوناردو داد ،لئوناردو وقتی متوجه شد آرت می‌خواهد از زیر این مسولیت در برود گفت

لئوناردو _نکنه میخوای بگی پزشکی بلد نیستی ؟

آرت چند لحضه ای نگاهش کرد بعد جایی به غیر از اورا دید و گفت

آرت _چرا اتفاقا بلدم

لئوناردو _خب پس ...

نگذاشت حرفش را ادامه بدهد و گفت

آرت _ولی ...من زمانی که وارد گروه شدم ،گفتم که من از هنر دکتریم استفاده نمی کنم ،بهتره دنبال ادمش بگردین
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت _۱۴


لورا از اول هم متوجه شده بود که لئو روی آرت حساس شده و از جانب او احساس خطر می‌کند ولی به نظر لورا او دیگر دارد زیادی به خودش سخت می‌گیرد، ولی فقط یکی از تنها سوال هایی که می‌تواند مغز لورا را درگیر کند این است که مگر آرت چه کسی است و چه کرده ؟

لئوناردو _پس جناب شما اینجا چه غلطی می‌کنید؟

آرت عصبی مشتی روی میز زد و از لای دندان های چفت شده اش غرید

آرت _آقای محترم لطفا احترام خودتون و نگه دارین

ديويد که از بگو مگو های آن دو خسته شده بود با آرامش و شمرده شمرده گفت

دیوید _ بچه ها ...بشینید ....از رئیس خجالت بکشید ... آرت توهم کوتاه بیا ...مگه ما حرف هامونو نزدیم ...این یه دنده بازی ها دیگه چیه؟

آرت ادامه داد

آرت _فکر کردید با یه بچه دبیرستانی طرفید، قرارمون این نبود جونمون و توی مشتمون بگیریم و توی جوی آب رهاش کنیم، شما به من گفتید فقط در حد یه جاسوسی و تمام ،این چیزی که شما دارین میگین

با انگشت اشاره اش روی سی*ن*ه اش زد و گفت

آرت _یعنی بازی کردن با جونمون ،یعنی فرا تر از یک جاسوسی

لئوناردو _یعنی اون جونت اینقدر برات ارزشمنده ؟

آرت نگاه اندر سفیانه ای کرد و گفت

آرت _شاید برای تونه ولی برای من آره، من نمی خوام زندگیم و الکی پلکی نابود کنم ،به این آسونی ها نیومدم که بخوام به همین آسونی ها هم برم

آرت قرص های سیانور را روی میز کوبید و گفت

آرت _من نیستم ،برید از کسی بخواید که خودشو فدایی شما بکنه
گرد کردکه از اتاق بیرون برود ولی با صدای رئیس سر جایش میخکوب شد

ویلیام _حتی اگه جون خانوادت در میون باشه

آرت نگاه خنثی ای به رئیس کرد ،لورا پیش خود گفت یعنی آرت یک خانواده دارد ،یعنی آن یک پدر دارد ،برای یک لحضه لورا دلش برای پدری که اورا تا به حال ندیده و نمی داند کجاست تنگ شد
ویلیام وقتی نگاه سرد آرت را روی خودش دید گفت

ویلیام _پس جون اونا اهمیتی برات نداره ،تو میخوای خودتو نجات بدی درسته ؟

آرت _قرار نبود کار به تهدید برسه

ویلیام _ من نرسوندم تو خودت منو مجبور به این کار میکنی ،تصمیم خودتو بگیر اگه میخوای اشتباه پدرت و جبران کنی باید با ما همکاری کنی ،خیال نکن چون با تو مهربان بودیم و تحویلت گرفتیم خبریه و اشتباه پدرت بخشیده شده ،پس برو و یه تصمیم عاقلانه بگیر

ویلیام عادتی برای ملایم حرف زدن نداشت و تا جایی که می‌توانست با زور خود کارش را پیش می‌برد و حرفش را روی کرسی می‌نشاند


▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎

هوا خیلی سرد بود چند روزی میشد که برف شهر ویرجینیا را سفید پوش کرده بود ،دریاچه ها بر اثر سرما منجمد شده بود و زیبایی خودش را از دست داده بود

لورا روی لبه سنگ کنار دریاچه نشسته بود و هوای بی رنگ ویرجینیا را تماشا میکرد ،از روی دریاچه یک پل سنگی رد میشد که فاصله کمی از لورا داشت ، روی پل افرادی در حال قدم زدن بودند ،بچه هایی که این طرف و آن طرف می‌دویدند و بازی می‌کردند، صدای بچه ها در میان هم همه های باد سرد از بین رفته بود ،لورا نگاهش را از بچه ها گرفت و به حلقه توی دستش خیره شد

این حلقه را از آلبرتو در اولین جشن تولدش هدیه گرفته بود ،زمانی بود که آلبرتو علاقه اش را به او ابراز کرد ،تا به حال تولدی نداشت اصلا برای کسی مهم نبود که او چه زمانی به دنیا آمده بود ولی آلبرتو کسی بود که به او محبت کرد و به او اهمیت داد ، آلبرتو تنها کسش در زندگی اش بود، نه پدری و نه مادری
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت _۱۵


یاد حرف آرت افتاد ،یعنی او خانواده دارد ، ولی مگر افراد سازمان همه بی‌ک.س نیستند

اولگا _اِ لورا تو اینجایی ؟همه جا رو دنبالت گشتم

با صدای دوستش به عقب برگشت و نگاهش کرد ،اولگا با احتیاط از لای برف ها گذشت و کنار دست لورا نشست و گفت

اولگا _چقدر سرده ؟آدم و میسوزونه

دستانش را دور خودش حلقه کرد و دندان هایش را به لرزه انداخت ،لورا لبخندی زد و خودش را به اولگا نزدیک کرد و او را بغل کرد ،اول اولگا متعجب شد ولی بعد او هم لبخندی روی لب هایش جا توش کرد و خودش را در بغل لورا فشرد ،لورا بوسه ای روی مو های اولگا زد و مو هایش را نوازش کرد

اولگا _ممنون

لورا _ من باید از تو ممنون باشم توخیلی خوبی ،من خیلی تو رو دوست دارم ،از رفتار اون شبم معذرت میخوام واقعا نمی خواستم ناراحتت کنم

اولگا از بغل لورا بیرون آمدو گفت

اولگا _این طور نیست اشتباه از من بود ،من نباید با وجود آلبرتو برات دنبال دوست پسر میگشتم، من خیال میکردم که تو در نبود آلبرتو تنهایی و نیاز به یه پسر داری تا تورو آروم کنه

لورا _میدونم ،از اینکه نگرانمی ممنونم اولگا

لورا دستش را روی گونه های قرمز شده اولگا گذاشت و گفت

لورا _هوا حسابی سرده ،گونه هات قرمز شده یه چیز گرم ....

در میان حرف هایش اولگا دست لورا را از صورتش پایین آورد و با چهره غمگین گفت

اولگا _لورا ،چی شده ؟چرا یه غم خاصی توی نگاهته ،به من بگو باهم حلش می‌کنیم

لورا سرش را پایین انداخت و به بچه ها نگاه کرد تا بتواند چهره غمگینش را از بهترین دوستش بپوشاند ، سکوت میانشان حاکم شد ، لورا انگشتر آلبرتو را از انگشتش بیرون کشید و کف دست اولگا گذاشت و گفت

لورا _قبل از اینکه بره مأموریت اینو برای تولدم خرید ، تا به حال کسی بهم کادو نداده بود ،کسی بهم تولدم و تبریک نگفته بود

شروع به اشک ریختن کرد و ادامه داد

لورا _کسی رو نداشتم تا بهش تکیه کنم ،کسی رو نداشتم که مواظبم باشه وارد همچين گروه خطر ناکی نشم ....

این بار اولگا، لورا را بغل کرد و کمرش را نوازش کرد و به او دلداری می‌داد ،لورا دهانش را روی شانه اولگا گذاشت و هق هقش را خفه کرد

اولگا _میتونم بفهمم چرا به این موضوع داری فکر میکنی ،تو که کارت و خیلی دوست داشتی ،چی شد ؟

لورا از بغلش بیرون آمد، اولگا دستانش به کناره هایش افتاد و خیره دوست مظلومش شد ، لورا چشمان کاملا قرمز شده اش را با پشت دست پاک کرد

لورا _ شنیدی آرت چی گفت ،اون یه خانواده داره

اولگا سرش را برای تایید تکان داد و ادامه داد

لورا _پس چرا وارد همچين گروهی شده ؟

اولگا شانه ای بالا انداخت و گفت

اولگا _نمی دونم ،این جور که معلوم بود پدر آرت خ*یانت کرده بوده که اون مجبور به انجام کار توی سازمان سیا شده
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت _۱۶


لورا خیره به آسمان بالای سرش کرد و گفت

لورا _بعضی موقع ها دلم برای والدین نداشتم تنگ میشه و میخوام گریه کنم

اولگا _نمی دونم ...من که احساسی نسبت به والدینم ندارم و بهشون هم فکر نمی کنم

از دور وینی فریاد زد

وینی _اولگا تو رفتی لورا روبیاری، خودتم موندگار شدی ،زود بیاین

اولگا دستی برایش تکان داد وگفت

اولگا _ببخشید یادم رفت

لورا _چی رو ؟

اولگا _ای بابا مگه تو حواس برای آدم میزاری ،این طور که معلومه آرت قبول کرده و باید بریم فرودگاه

لورا از جایش بلند شد و پشت لباسش را پاک کرد و گفت

لورا_ پس منتظر چی هستی بیا بریم

دوشا دوش هم سمت ساختمان رفتند و وارد شدند ولی از همان اول نگاه لورا روی آرت نشست که عصبی دستی لای مو هاش می‌کشید، معلوم بود که حسابی از انتخاب این تصمیم شاکی است و ممکن است راه سختی را همراه ارت پیش رو داشته باشد ، دوست نداشت با او هم کلام بشود چون می‌دانست آخر صحبت هایشان به نظر خوشایند نباشد همان جا ایستاد و به دیوار تکیه داد

آرت با این واکنش لورا نیشخندی زد و از او رو گرفت در همان موقع لئوناردو با چهار بلیت پرواز سمتشان آمد ولی بلافاصله بلیت ها را محکم به تخت سی*ن*ه آرت کوباند و غرید

لئوناردو _انشالله که بری و دیگه بر نگردی

و از او دور شد و آرت با دهان باز خیر مرد قدرتمند رو به رویش شد ،لئوناردو سمت لورا و اولگا و وینی رفت ، خطاب به اولگا و وینی گفت

لئوناردو _میشه ما رو یه لحضه تنها بزارین ؟

لورا _نه نمی شه

لئوناردو با قیافه ملتمس رو به لورا گفت

لئوناردو _لورا خواهش میکنم

اولگا که تردید را در چشمان دوستش دید دست همسر مورد علاقه اش را گرفت و از آنجا دور شد تا لئو بتواند راحت حرف دلش را بزند

لئوناردو با پایش روی زمین خط های فرضی می‌کشید و دوباره با پایش خرابش می‌کرد، لورا هم نگاهش سمت افرادی بود که در حال آموزش بودند

لئوناردو _لورا ....آه میدونم در گذشته ...

سریع ما بین حرف هایش پرید و گفت

لورا_در گذشته مایه عزابم بودی...خب که چی ؟....چرا اینا رو داری به من میگی ؟اگه خیال کردی میرم به این مأموریت و میمیرم و تو الان اومدی تا حلالیت بطلبی و خودتو خلاص کنی باید بهت بگم کور خوندی

لئوناردو _لورا به حرفم گوش کن ...

دستش را بالا آورد و ادامه داد

لورا _پس بزار خیالت و از این بابت راحت کنم لئوناردو کروزر ، من تا تقاص کار هاتو پس ندی و با چشم های خودم نبینم از این دنیا نمی رم
لئوناردو _لورا تو چرا این همه سنگدلی ،گذشته ها رو میشه جبران کرد و ....

لورا _باورم نمیشه مردی که همه سازمان به عنوان کوه غرور و تعصب میخوننش الان داره از من گدایی محبت میکنه آخه چرا ؟

لئوناردو _تو نمی دونی عشق که بیاد هیچی نمی تونه جلوی آدما رو بگیره فقط به فکر رسیدن به معشوقشه

لورا _بیخود ....من نیازی به علاقه آبکی تو ندارم، من نه پدری داشتم و نه مادری ،پس حداقل باید کسی رو کنار خودم داشته باشم که بهش علاقه‌مند باشم و بتونم بهش تکیه کنم ، من بچه نیستم که بتونی با دو بند جمله های عاشقانه مهرم و جلب کنی
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
لورا با کف دستش روی سی*ن*ه اش زد و گفت

لورا _این قلب برای یکی دیگه میتپه ...این قلب یه باطری داره که شارژش میکنه

لئوناردو با چشم های که رگه های سرخ در آن هویدا بود گفت

لئوناردو _نگو که آلبرتو رو داری میگی

لورا سرش را مخالف لئوناردو چرخاند و به منظره درختان خالی از برگ خیره شد ،لئوناردو ازخشم دستش را مشت کرد و ادامه داد

لئوناردو _تو که گفتی علاقه ای بین تو و اون عوضی نیست

در یک آن لورا مشتش را بالا آورد و محکم توی صورت لئوناردو کوبید که صورت لئوناردو به کناری پرت شد ،از جای ضربه گرفت و با خشم به او نگاه کرد ،لورا در حالی که مشتش را می‌مالید غرید

لورا _ هر وقت خواستی اسمش و به زبون نجست بیاری یه بار دهنتو آب بکش بعد ،اصلا به تو چه ربطی داره که بخوام از علاقم به تو توضیح بدم پسره ....

ادامه حرفش را خورد و چرخی زد و پشت به او ایستاد، لئوناردو صاف شد و دستش را از روی صورتش برداشت ،جای ضربه کمی سرخ شده بود ولی بااین کاری که لورا کرد برای همیشه جایش را در قلب پسرک مغرور خالی کرد، لایه ای از اشک جلوی چشم های لئوناردو را گرفت و بابغض گفت

لئوناردو _زود برگرد ....سالم برگرد....من منتظر میمونم

این را گفت و به سرعت از کنار لورا رفت ، با بغض و خشم ،با کلی کینه و دلشکستگی، ولی کار هایی را که لئوناردو با لورا کرده بود فراموش نشدنی بود

زمانی که لورا فقط سیزده سال داشت لئوناردو بابقیه بچه های گروه اورا در جنگل زمانی که گم شده بود پیدا کردند ،زمانی که لورا خوشحال از منجی نجاتش ولی این خوشحالی دوامی نداشت ،لئوناردو دوستانش را اجیر کرد که آن دخترک مظلوم وبی پناه را به باد کتک بگیرند، وقتی که اورا حسابی کتک زدند همان جا با بدنی خونی رهایش کردند وقتی نایی برای بلندشدن نداشت و آن شب تا صبح زیر باران از سرما لرز کرد

یا زمانی که در اولین مأموریتش در سن هفده سالگی عازم عملیات خلیج خوک ها در کوبا شد ،لئوناردو جایش را به دشمن لو داد تا اورا در همان جا بکشند که اگر ناجی همیشه اش آلبرتو نبود الان زنده نبود
با صدای اولگا به خودش امد

اولگا _لئو کو ؟

لورا با احساس خالی گفت

لورا _قبرستون

اولگا _چی می‌گفت؟

لورا _یه مشت حرف چرت روزانه، همیشه چی برای گفتن داره ؟

وینی _بچه ها آرت داره اشاره میکنه بریم پیشش

لورا سرش را بالا آورد و نگاهش با چشم های مشکی آرت قفل شد این را کجای قلبش میگذاشت انگار همه دربست نشسته بودن برای حرص دادن او ،درون چشم های آرت شیطنت موج می‌زد دیگر چوب خط هایش به اندازه کافی برای امروز پر شده بود و جایی برای آرت نداشت

خطاب به وینی گفت

لورا _بهش بگو اون باید بیاد پیش من ،یادش نره که اینجا کی رئیسه؟

وینی _واقعا اینو بهش بگم ؟

لورا _آره با کمی مخلفات اضافه

گرد و کرد و سوارماشینش شد و سمت فرودگاه راند



▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
123
761
مدال‌ها
2
پارت _۱۸


با این کارش حسابی با عصاب و روان آرت بازی کرد در طول سفر دیگر با آرت هیچ صحبتی نداشت بعد از چهار ساعت پرواز از ویرجینیا تا پکن، حسابی کلافه شده بود ، وقتی رسیدند چمدان هایشان را از محل بار ها برداشتند و از فرودگاه بیرون آمدند

برای اولین بار بود که موقعیت مأموریتش در کشور چین بود ،مردمانش برای او جالب بود از طرز لباس پوشیدنشان گرفته تا لحن حرف زدنشان، با صدای آرت به خودش آمد ،آرت دست به کمر گفت

آرت _خب خانم رئیس باید چیکار کنیم ؟

کلمه رئیس را کاملا با حالت مسخره ای گفت ،لورا این را می‌داند که آرت برای موضوع دیگری عصبی است و می‌خواهد به هر بهانه‌ ای هم که شده خودش را مورد خشم او قرار دهد ،لورا کوله اش را روی شانه اش گذاشت و نگاهی به اطراف کرد و گفت

لورا _باید اول یه مسافرخانه پیدا کنیم

آرت پوزخندی زد و گفت

آرت _من یه جا سراغ دارم ،میتونیم بریم اونجا

اولگا هیجان زده دست آرت را گرفت که باعث تعجب آرت و لورا و از جمله وینی شد

اولگا _مگه تو تاحالا اینجا اومدی ؟

آرت _آره، چی فکر کردی ؟من اکثر مأموریت هام بخش آسیاست، رفت و آمد اینجا زیاد دارم

حرف آرت به مزاج وینی خوش نیامد جلو رفت و دست اولگا را از آرت جدا کرد ،نگاه آرت روی وینی نشست ولی وینی با آرامش همیشگی اش گفت

وینی _اولگا عزیزم ،اینکه جای تعجب نداره هر ماموری یه موقعیت براش توی آسیا پیش میاد

اولگا _آخه...برای من آسیا خیلی جالبه و دوست دارم کشور هاشو بگردم از جمله ایران، شنیدم مردم های خوبی داره

آرت _ببخشید ما ایرانی نشدیم که ببینیم خوبه یا نه

وبعد در ادامه ریز ریز خندید وینی که متوجه طعنه آرت شد با جدیت گفت

وینی _آرت بیول تو امروز همه رو به سخره گرفتی ؟

بعد روبه اولگا با لحن مهربانی گفت

وینی _اولا عزیزم قول میدم بعد ازدواجمون تو رو یه سفر به آسیا بیارم

آرت _ از این تعارف های عاشقانه مسخره حالم بهم میخوره

وینی چشم هایش را ریز کرد و گفت

وینی _ تقربیا از کدوم قسمتش ؟

آرت _از همون قسمتی که قبل ازدواج وعده هایی میدن و بعد از ازدواج حتی سرپرستی بچه شون هم قبول نمی کنن ،اینا کاملا یه حرف چرت و پرته

لورا ساکت و خنثی نگاهشان می‌کرد ولی سکوت را بیشتر از این جایز ندانست و گفت

لورا _آقای آرت بیول، به ما ربطی نداره دیگرا چه تصمیمی برای زندگی شون میگیرن ،هر ک.س اختیار اداره زندگی شو داره ،شما هم بهتره خودتون و سفت بچسبین تا باد نبرتون ،حالا هم مارو ببر به همون مسافرخانه ای که گفتین اگه وجود داره

آرت از حرص دندان هایش روی هم میسایید در همون حال مسیر پیش رو را در پیش گرفت

آرت نمی دانست با چه دختر خیره سری روبه رو شده که پسری به مغروری لئوناردو از پا در آمده یعنی آرت هم ممکن است مانند لئوناردو عاشق لورا بشود
 
بالا پایین