جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [پادزهر‌مهلک] اثر «Bloodreina کاربر رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Bloodreina با نام [پادزهر‌مهلک] اثر «Bloodreina کاربر رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,189 بازدید, 20 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [پادزهر‌مهلک] اثر «Bloodreina کاربر رمان بوک»
نویسنده موضوع Bloodreina
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Bloodreina
موضوع نویسنده

Bloodreina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
22
308
مدال‌ها
2
ماگ خالی قهوه رو گذاشت کنار دستم و لپ‌تاپ رو کمی چرخوند سمت خودش تا برام توضیح بده.
- ببین. ما اول نشستیم طبق جزئیات نقشه‌ی توی قول‌نامه، محوطه رو مرزبندی کردیم. بعد از روی همون مرزبندی، دوباره UTM رو کشیدیم. کاملاً مطابق قول‌نامه از آب دراومد. این خیلی راحت ادعای نریمان رو در مورد ایراد داشتن قول‌نامه‌ها و مطابق نبودنشون با محدوده‌ی واقعی ملک رد می‌کنه. دیگه مشکل قانونی نمی‌مونه و سهم تو و دنیا از تعلیق خارج می‌شه.
سر تکون دادم. خیره به خطوط داخل نقشه، پرسیدم:
- اسنادی که اون شرکت می‌خواست جعل کنه رو هم آوردی برام؟
انگار که تازه یادش افتاده باشه، سریع دستش رفت سمت جیبش و گوشیش رو کشید بیرون.
- آره! گفتم بابا عکساشونو فرستاد برام. ولی چرا لازمشون داری؟
- باید یه چیزی رو چک کنم.
گوشیش رو داد بهم. برای مدت طولانی و با دقت اسناد رو بررسی کردم. روی نقشه‌ی جدید زوم کردم و با UTMهایی که فرزاد کشیده بود، مقایسه کردم. متأسفانه، چیزی که حدسش رو زده بودم، واقعاً اتفاق افتاده بود!
فرزاد که تغییر حالت قیافه‌م رو دید، مردد پرسید:
- چیه؟ یه چیزی فهمیدی؟
با اخم، سرم رو بلند کردم و نگاهش کردم.
- این اسناد یا خیلی حرفه‌ای جعل شدن، یا این‌که دقیقاً از روی قول‌نامه‌های قدیمی کشیده شدن!
ابروهاش از حیرت و تعجب گره خوردن. سریع گوشیش رو پس گرفت و این‌بار خودش نگاهش بین صفحه‌ی گوشی و لپ‌تاپ تو گردش بود. نفسش رو فوت کرد بیرون. وارفته گفت:
- این… این چطور ممکنه؟!
تکیه دادم به صندلیم و چشم‌هامو با اخم بستم.
- گندِ قضیه همین‌جاست. این شرکت فقط یه کلاهبردار عادی نیست! باید حتماً بعداً بفهمیم چطور تونستن این کارو بکنن. ولی مسئله‌ی مهم‌تر اینه که اگه اینا دوباره درخواست ثبت بدن و این‌بار مسئول پرونده بابات نباشه، ممکنه موافقت شه با درخواستشون! باید سریع‌تر از اونا اقدام کنیم.
عصبی و پراضطراب‌تر از من نگاهی به ساعت انداخت.
- لعنتی! ساعت اداری رد شده. فردا باید اول وقت بریم اداره‌ی ثبت اسناد. بعد هم شکایت تنظیم کنیم علیه این شرکت.
دست فرو بردم بین موهام و پلک‌هامو روی هم فشار دادم.
- مشکل دیگه‌ای که داریم ، شکایت نریمانه. اول باید این نقشه رو ببریم دادگاه تا شکایت نریمان رد شه. سؤال این‌جاست، این شرکت چطور می‌خواسته بدون رد ادعای نریمان سند بزنه؟!
چشم‌هاش کمی گرد شدن!
- دست نریمان باهاشون تو یه کاسه‌س؟ نکنه شکایتشو پس گرفته؟!
از این حرفش جا نخوردم. به فکر خودم هم خطور کرده بود. باید همون اولش که به ذهنم رسیده بود، یه کاری می‌کردم. اما قبلش باید اسناد رو می‌دیدم و مطمئن می‌شدم. با آرامشی که بی‌شک قبل طوفان بود، زمزمه کردم:
- بعید نیست. ممکنه حتی خودِ نریمان باشه که قول‌نامه‌ها رو لو داده بهشون!
عصبی دستشو کوبید روی میز و گفت:
- ای کفتار پیر! واسه‌ی پول رسماً هر کاری می‌کنه! بعد تو میگی ممکنه اون قاتل نباشه؟! شک ندارم که خودِ آشغالشه!
با سردرد بدی که ناگهانی سراغم اومده بود، شقیقه‌هام رو مالیدم.
- هنوز مطمئن نیستیم. ولی وای به حالش اگه واقعاً شکایتشو پس گرفته باشه! من دیگه اون بچه‌ی شونزده‌‌ساله‌ی دست‌خالی نیستم. این‌بار نه جلوِ درش می‌شینم، نه زار می‌زنم. پدرشو درمیارم!
- صبح چی‌کار می‌کنیم؟
- اول از همه می‌ریم دادگاه واسه‌ی پیگیری شکایت نریمان. اگه پس نگرفته باشه، با همین نقشه‌های خودمون ردش می‌کنیم. ولی اگه پس گرفته باشه، مستقیم می‌ریم ثبت اسناد. فقط امیدوارم دیر نکرده باشیم.
- و اگه دیر کرده باشیم؟
نفسم رو سنگین دادم بیرون و دستی به صورتم کشیدم.
- اون‌وقته که کارمون حسابی سخت می‌شه. باید شکایت کنیم علیه شرکت. بعدش هم می‌رم خراب می‌شم رو سرِ نریمان!
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین