جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دفتر خاطرات {گمشده بعد تو} | اثر •مریم فواضلی کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دفترخاطرات توسط MARYM.F با نام {گمشده بعد تو} | اثر •مریم فواضلی کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 406 بازدید, 19 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته دفترخاطرات
نام موضوع {گمشده بعد تو} | اثر •مریم فواضلی کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع MARYM.F
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط MARYM.F
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,642
7,332
مدال‌ها
2
"قسمت نهم"

برای ادامه دادن به این زندگی هر کاری کردم اما چرا نمی‌گذرد؟
غم تو بی‌پایان است و این غم اگر بخواهد از من جدا شود من از او جدا نمی‌شوم.
غمی که به تو وصل است شیرن است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,642
7,332
مدال‌ها
2
"قسمت دهم"

 دفترم بوی خودت را می‌دهد، چشم‌هام را می‌بندم و نفس عمیقی می‌کشم لایه به لایه کلمات وجودت را فرا می‌خوانند.
ای‌کاش گذشته‌ای خوبی رقم می‌زدیم و خاطراتی در کنج ذهنم‌مان حک می‌شد.
 
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,642
7,332
مدال‌ها
2
"قسمت‌های بی‌پایان بعد از تو « یازدهم » "

- روزی که از یار گذشتم.

از کنارت رد شدم و بوی عطرت من را به عقب هُل داد و خودم را دیدم در آغوشت عاشقی می‌کردم اما دیگر غریب شدی، آن غریبه که دلم را به آتش کشاند.
ای کاش از همان اول غریب می‌ماندی.
 
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,642
7,332
مدال‌ها
2
" « قسمت دوازدهم » "

- زخمی که مرهمش تویی با هیچ دوایی خوب نمی‌شود.

آن‌گاه در شب بارانی و صورتی خیس از اشک فهمیدم دگر زخمی که به دلم زد بلکه فقط کهنه می‌شود، اما دردش می‌مانند.
هرگاه مرهم می‌شدی زخم‌هام عمیق‌تر می‌شدند.


« لطفا دیگر به من نزدیک نشو، دگر سیراب شدم از زخم‌های بی‌پایانت. »
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,642
7,332
مدال‌ها
2
" دگر از یاد بردم بند قسمت‌ها را « قسمت سیزدهم » "

- گویی وقتی حس کردم متعافی شدم و دیگر به تو مبتلا نیستم، در وسط هیاهوی زندگی و آرامش همچو طوفانی به زندگی‌ام هجوم کردی. شروع شد روزی از نو و درد کهنه‌ایی که هیچ‌وقت نمی‌ذاری شفا پیدا کنه.

« نیاز دارم به حافظه کوتاه مدت، حافظه‌ای که تو را نشناسد. »
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,642
7,332
مدال‌ها
2
" قسمت چهاردهم "

- میان انسان‌ها، میان خاطرات، روز یا شب است؟ ساعت چند است؟
یادم نمی‌آید در چه سالی هستیم. زمان، سال و روز متوقف شد و ماندم در زمانی که تو رفتی و من را گذاشتی کنار. وسط همان جاده میان همهمه‌ی رهگذران من هنوز همان‌جا جا ماندم. من را دریاب که خسته شدم از ایستادن.
 
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,642
7,332
مدال‌ها
2
"قسمت پانزدهم"

- بی‌صدا.

در درونم دگر صدایی نجوا نمی‌کند. در میانه تاریکی و روشنایی خاموش شده‌ام. بی‌صدا مانده‌ام دیگر برایم مهم نیست. آیا وجودی برایم باقی مانده است؟ گذر زمان نقابی بر چهر‌ه‌ام زد. خودم را دیگر نمی‌شناسم تنها از من یک نقاب و نقش مانده است.
 
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,642
7,332
مدال‌ها
2
«قسمت شانزدهم»
- احساس

احساس غمگینی و تنهایی چنان عمیق بود که هر لحظه به زندگی‌ام پایان می‌دهم.
می‌دانم باید به جلو بروم اما هر گام به سوی آینده احساس می‌کنم که در چاه عمیق‌تری فرو می‌روم.
آینده برایم نه تنها یک مقصد، بلکه یک سفر دردناک و پرچالش است؛
سفری که در آن باید با خودم و خاطراتت مبارزه کنم.
 
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,642
7,332
مدال‌ها
2
چشمانم پر از اشک و حسرت هستند، گویی هر چشمک به یادآوری دردی عمیق و غیرقابل تحمل می‌انجامد. حس می‌کنم که در یک تاریکی بی‌پایان غرق شدم، جایی که امید و رویاها به تدریج محو می‌شوند.
 
موضوع نویسنده

MARYM.F

سطح
0
 
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
Sep
2,642
7,332
مدال‌ها
2
همچون تصاویر محو و تاریک از لحظات شاد و غمگین بودند؛ لحظاتی که اکنون فقط به عنوان درد عمیق و تسکین‌ناپذیر در دلم حضور داشتند.

در این میان، فقط یک چیز را می‌دانم: غم و درد جزئی از وجودم شده است، و هر روز باید با این حقیقت زندگی کنم.
 
بالا پایین