جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته {زاراب} اثر •BARAN_kh_z کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط BARAN_KH_Z با نام {زاراب} اثر •BARAN_kh_z کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 356 بازدید, 19 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {زاراب} اثر •BARAN_kh_z کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع BARAN_KH_Z
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط BARAN_KH_Z
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,874
14,306
مدال‌ها
5

بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان: زاراب
نویسنده: باران خبیری زاده
ژانر: تراژدی
برای مسابقه با حروف حذفی ن و ک.
عضو گپ نظارت ادبی دوم

آوا از ژرفای شالیزار می‌تراود؛ با وزش ملایم هوا در هم می‌پیچد و مروارید را هم‌چو شفقی شفاف بر چهره‌ی بوم می‌پاشد. هر قطره، قصه‌ای خاموش است؛ قصه‌ی روحی در آغوش سبزه و آب، با یادهایی محو همراه است. گویی راز آدمی، هم‌چو سایه‌ای رعشه‌گیر، بر سطح آرام آب می‌لغزد و آهسته، آهسته بر لب‌های خاموشی مُهر ابدی بر جای می‌گذارد‌.



زاراب: سرزمینِ اندوه و آب، جایی مثل شالیزار که آوای باد و گریه درش می‌پیچه. اشکِ روان، آبی که مثل اشک جاریه، هم‌نشین مرگ و غم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,713
16,823
مدال‌ها
10
1000009583 (1).png
بسمه تعالی

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,874
14,306
مدال‌ها
5
صدا را می‌پذیری در گوش، ای گیتی؟
این پژواک، آوای خاطره‌هاست؛
آوای بچگی، که همچو صبا در لابه‌لای شاخه‌های سبز عمر می‌گذرد.
صدای قهقهه‌های مادرم را در گوش می‌پذیرم،
همچو ریزش چه بر شیشه‌های غبارگرفته‌ی دلم می‌بارد.
صدای گام‌هایش در جوار، همچو سازوار، آرام بر تپش‌های قلبم قرار می‌گیرد.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,874
14,306
مدال‌ها
5
صدای چل‌چل آب، همچو زمزمه‌ی آهسته، در غروب می‌رقصید و پاهای ریز و بی‌حجابم، در وسط شالیزاری خیس از خاطره، با آن همراه می‌شد.
ای گیتی!
چادر گل‌گلی سفید مادرم را یادت هست؟ چادری که باد، هم‌چو ملودی‌سازی ماهر، بر فراز جسمش به رقص در می‌آورد و با هر لرزش، آوای روزگار را در گوش لحظه جاری میشد.
و من، تمامی لحظه‌هایش را، با تمام هاله‌ها و صداهایش، در روحم بیدار دارم.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,874
14,306
مدال‌ها
5
گویی در صبحگاه دم، باد به وجد آمده بود؛
خوشحالی‌اش، هم‌چو آوایی سرم*ست، در هوا می‌پیچید و هر شاخه و برگ را به رقصی بی‌قرار در می‌آورد.
باد، شوریده‌وار، آغوشی مستور گشود و مرا در بر گرفت؛ همچو معشوقی مسـ*ـت که دست‌هایش مرتعش و بی‌تاب، جسم یارش را به اغوش می‌گیرد.
و وی، در آن شور شورآمیز، جسم به هیاهویی سپردم، که گویی حیات بخش بود.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,874
14,306
مدال‌ها
5
احساسی غریب، عرش و رازآلود در عروقم جاری شد؛ گویی بادی ملایم از عالم قدس وزید و جسم عاجزم را از حبس جسد فرسوده می‌ربود.
لحظه‌ای دردی مطبوع در وجودم می‌پیچید
و درمی‌یافتم گویی مرگ، جز خلأ پوشش روح از لباس پوسیده‌ی جسم غایب است.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,874
14,306
مدال‌ها
5
بویی از فرسودگی در فضا پیچیده بود، بو حسگر بویایی‌ام را می‌آزرد؛ اما آیا عطر فرسوده از شالیزارهای پر آب بود؟
با رصد دست‌های فرسوده‌ی مادرم، دست‌هایش خطوط سال‌ها دشواری ثبت شده بود، واژه‌ها در مغزم مهر و موم شد.
دست‌هایش روایتگر فرسودگی جسم و موهای سپیدش، همچو ابر، گویی فرسودگی روح را زمزمه سر می‌داد.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,874
14,306
مدال‌ها
5
آزرده‌خاطر بودم، از فرازِ دست‌های فرسوده‌ی مادرم؛
روحم در گوشه‌ای محصور از جسمم به خف افتاده بود، صلب و آزرده، آزرده تا مغز جسم.
مادرم، با پاهایی غرق در آب‌های شالیزار، از سپیده‌ی گرگ‌ومیش تا لحظه‌ای که خورشید، از فرط خستگی بر لبه‌ی افق می‌افتاد، پیشه‌ای در پیش داشت؛ بی‌هیچ فریادی، فقط با گفتار خاموش مشقت.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,874
14,306
مدال‌ها
5
مشقتی تا او بر دوش دارد، به درازای شالیزاری‌ست تا خورشید هر بامداد بر او تبسمی بی‌رمق می‌پاشد. دوشش خمیده، گویی هر ساقه‌ی زرسبز قصه‌ای از مشقت‌های او بر گفتار دارد.
باد، عطر عرق و خاک را در هوا گسترد و بال‌دارها، گواهایی خاموش دست‌هایی تا از طلوع تا غروب، بی‌هیچ آه و زاری، روزی فردا را در دل بوم می‌رباید. آسمان تماشاگر است و خف است، چو سال‌هاست صحنه‌ی همیشگی، دعاهای بی‌پاسخ را در خود فرو بلعیده است.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,874
14,306
مدال‌ها
5
با همه مشقت‌ها، او خسته‌گی را در می‌یابد.
گام‌هایش در شالیزار، همچو تپش‌های پیوسته‌ی قلبی بی‌خبر است برای چه می‌تپد، پیش می‌رود. گویی ریشه‌های ساقه‌ها، دست‌های محوی تا او را در این بوم محبوس است، مبادا روزی رها شود. ابرها از فراز سرش عبور اما مرهمی بی‌دواست. هرگز مرغی جرأت آواسرایی دارد و هرگز خورشید دیگر قدرتی فروغی گرم دارد. فقط صدای پای اوست که در گل و لای می‌پیچد، و سکوتی تا گویی سال‌هاست بر گیتی و دوره سوگوار است.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین