WITCH
سطح
0
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمانبوک
- Jun
- 376
- 2,909
- مدالها
- 2
حدقهات درون خود خور بود، لاکن اکنون در هر گوشه جز غروب و شب نظارت نشده. هر شب در دل تار، تو را جستوجو کرده و با رفتند انوار هور به بند کشیدهشد.
اکنون هر بامداد، نه آغاز روز، بلکه زار دوباره است؛ بانگی سوگناک که زنگ حتف را بر برج دل کوبد.
جان را چون کوره افروخته کرد و از خاکستر آن ققنوس برنخاست، تنها خاک سرد بر جا کوفته شد که باد غربت آن را بر چهار گوشه جهان پراکند.
اکنون هر بامداد، نه آغاز روز، بلکه زار دوباره است؛ بانگی سوگناک که زنگ حتف را بر برج دل کوبد.
جان را چون کوره افروخته کرد و از خاکستر آن ققنوس برنخاست، تنها خاک سرد بر جا کوفته شد که باد غربت آن را بر چهار گوشه جهان پراکند.
آخرین ویرایش: