جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته [رحِیل] اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط WITCH با نام [رحِیل] اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 323 بازدید, 21 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع [رحِیل] اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع WITCH
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط WITCH
موضوع نویسنده

WITCH

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
376
2,909
مدال‌ها
2
حدقه‌‌ات درون خود خور بود، لاکن اکنون در هر گوشه جز غروب و شب نظارت نشده. هر شب در دل تار، تو را جست‌وجو کرده‌ و با رفتند انوار هور به بند کشیده‌‌شد.
اکنون هر بامداد، نه آغاز روز، بلکه زار دوباره است؛ بانگی سوگناک که زنگ حتف را بر برج‌ دل کوبد.
جان را چون کوره‌ افروخته کرد و از خاکستر آن ققنوس برنخاست، تنها خاک سرد بر جا کوفته شد که باد غربت آن را بر چهار گوشه‌ جهان پراکند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

WITCH

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
376
2,909
مدال‌ها
2
آتش تعشق تو بر جان، چونان برق جهنده، هر چه هست خاکستر ساخت.
خاطره‌ات، چونان پرنده‌ در قفس زنگ‌زده، هر لحظه بر حصار روان بال کوفت و باز بر کف افتاد.
نبودت، چون پرده‌ ستبر نور را در خود بلع کرد و اتاق را به گودال بدل کرد.
تو چونان شراب کهن بوده؛ صهبا که درون رگ‌ها سوز افکند، لاکن اکنون جز ساغر واژگون و چرک سرخ بر بساط حافظه درنگ نکرده.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

WITCH

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
376
2,909
مدال‌ها
2
دستانت چونان شاخسار در توفان، تن را در بر گرفته‌بود، اکنون همان شاخسار، خشک و شکسته بر گور دل، ظل انداخته.
دستان فرتوت خود به دثار شوخگن بدل گشته‌؛ دثار که هرچه جهد بر ستردنش کردم، غبار اندوه نداشتند از تن جدا نشد.
مسکن پر از ظل شد؛ از تو شکل گرفتند و هر کدام چون دشنه در جناغ فرو رفتند.
باطن تنور کور است؛ در گذشته حرارتی داشت از حضورت و اکنون سرد و پر از خاکستر است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

WITCH

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
376
2,909
مدال‌ها
2
ذهن رث گشته و سگالت کوچه‌ است که در حلقه تکرار به دور خود پرسه زند.
زبان بس از تو لغت دارد، پشت حلق قفل شده، لاکن همه در گلو ژنده‌اند.
شبح‌ها بر سقف رقصان شدند، لاکن بسان تو نبودند.
خاطره‌ات چون زخم تازه لبان را چاک داد و هر نگاه به گذشته، سوط است که بر روح فکسنی نفس فرو افتد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

WITCH

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
376
2,909
مدال‌ها
2
ذکرت چون حشره‌ است که در کهربا گرفتار افتاده و آن کهربا ذهن است و نبودنت، حجاب قطور از سرب بر سپهر آونگ کرده.
دست‌ چون کتابی کهن‌، صفحاتی پر از چین و خط، که هر ورق بوی سوختن و زوالت را دهش داد.
لبان چون رشته مرداب‌گونه‌اند و هر بار که باز شدند، بانگی خفه از شرح وجودت حر کردند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

WITCH

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
376
2,909
مدال‌ها
2
در هر شب، ستاره‌ها چون حدقه و نگاهت هستند، لاکن کل‌‌شان کورند.
در هر روز، خور چون حضورت است، لاکن کلش خطی کج‌ از اخگر است که احراق کند و نور ندهد.
نبودنت چون زلزله‌ درون جناغ است؛ با هر لرزش کوچک، ستون‌ اعصاب فرو افتد و هر خاطره از تو، بسان قرابه ترک‌خورده است که اگر سودن کنم، هزار تکه‌ خون‌آلود در رگ‌ فرو رود.
 
موضوع نویسنده

WITCH

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
376
2,909
مدال‌ها
2
خرخره چون لوله‌ زنگ‌زده و پر از لجن است که هر بار عنوانت را خواه فریاد زد، تنها صوت خش‌خش خارج شده.
درون مغز، قنات تداول دارد که آبش شور است؛ هر جرعه، تنها عطش خواستنت را افزون‌تر کرده.
هنوز در مرکز قفسه رختان چرک گذشته گرفتار شده و هر تکه نکهت تو را داده، نفحه که نه توان تاب هست و نه توان طلل کردنشان.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

WITCH

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
376
2,909
مدال‌ها
2
خاطره‌ها، ستون‌ ناقص پلک را پر کرده‌ و پل برای عبور وجود ندارد.
تنور قلب با  خاکستر لبخندت، هر لحظه وراغ طلبد که ابداً روشن نشود و درون نفس پر از ترانه شکسته از تو است که نه گوش دهند و نه به سکون رسند.
لبان روزنه است که تنها بخار نبودت از آن عبور کند.
بدن آداک است در بحر که جزر فقدانت آن را فرا گرفته.
هر قدم، نخ‌ پاره‌ را کشاند، لاکن هنوز بافت از تو بر جا هست.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

WITCH

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
376
2,909
مدال‌ها
2
داشتنت رشته‌ گره‌خورده است که هر دست زدن، تنها تار افزون‌تری را کشد.
بودن و نبودنت در آغوش روان، درون جناغ پر درد جا خوش کرده و استطاعت آن‌که افراز کرد، وجود ندارد.
دستانت هنوز در هوا آونگند، لاکن دگر تعلق‌ نسبت به آن‌ها ادراک نشود.
نور کوتاه هر لبخندت، انعکاس است که هرگز سودن نشد.
حضور تو نبود، لاکن ظلت هنوز بر ستون‌‌ جان در حال ترقص است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

WITCH

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
376
2,909
مدال‌ها
2
هر پلک‌زدن عبور تنداب است از بحر نبودت.
عنوانت چون نخ‌ پنهان، کل سلول‌ بدن را بافته‌ و هر گره، ناسور بکر است.
نبودت طناب افسون‌زده‌‌، تاب داده‌شده از دستان تقدیر، که حنجره را در حرارت سکوت دربند کرده؛ در هر کوشش برای گشودنش، آتش از اعقاب اسطوره در رگ وزش کند و جان را به شورستان بدل کند.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین