جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

درحال ترجمه {وحشی و قو} اثر «مترجم aryana»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط ragazza della notte با نام {وحشی و قو} اثر «مترجم aryana» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 88 بازدید, 3 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع {وحشی و قو} اثر «مترجم aryana»
نویسنده موضوع ragazza della notte
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ragazza della notte
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
مدیر موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
3,046
7,625
مدال‌ها
3
عنوان: وحشی و قو
عنوان اصلی: The Savage and the Swan
نویسنده: Ella Fields
مترجم: aryana
ناظر:
خلاصه:
پادشاه گرگ‌ها بیشتر حیوان بود تا انسان، بیشتر ظالم بود تا پادشاه، و خیلی بیشتر از آنچه به نظر می‌رسید. او که برای انتقام گرفتن از والدین مقتولش بزرگ شده بود، آموزش دیده و شرطی شده بود تا جایی که چیزی جز خشونت و نفرت بر دیوارهای قلب مرده‌اش ننشست. تقریباً چهار سال، من تمام تلاشم را کرده بودم تا به پادشاهی‌ام کمک کنم، در حالی که با شر شکست‌ناپذیر پادشاه گرگ‌ها روبرو بودیم - تقریباً هیچ کاری. به عنوان تنها وارث نسل گریس‌وود، به کارهای پست و بی‌اهمیتی گمارده شده بودم که من و اسرارم را ایمن نگه می‌داشت.​
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
مدیر موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
3,046
7,625
مدال‌ها
3
تقدیم نویسنده:
برای کسانی که با چنان عمقی عشق می‌ورزند که ایمان را دوباره برپا می‌کند و زره را نابود می‌سازد.
تقدیم مترجم:
برای کسی که آیینه‌اش با من یک‌رنگ بود و امیدم را درخشان می‌نمود.​
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
مدیر موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
3,046
7,625
مدال‌ها
3
فصل اول
دستم از دری که می‌خواستم برای شب بخیر گفتن به پدر و مادرم باز کنم، جدا شد.
مادرم فریاد زد: «شاهزاده‌ی انسان؟ سپردن او به آن شاهزاده، به آن آدم‌ها، نه تنها خ*یانت به دخترمان است، بلکه توهین به تمام چیزهایی است که ما در طول مدت تحمل حضور آنها در این سرزمین‌ها ساخته‌ایم.»
پدرم با عصبانیت گفت: «فکر می‌کنی من از این موضوع بی‌خبرم؟» خشک شده منتظر ماندم، در حالی که صدایش نرم‌تر می‌شد، گوش دادم.
«ما چاره‌ی دیگری نداریم، نیکایا. یا این یا منتظریم که نقشه‌ی ستارگان آشکار شود، و هر دو می‌دانیم که اگر به او فرصت داده شود، با دخترمان، با هر یک از ما چه خواهد کرد.»
مادرم هیچ پاسخی نداد، می‌توانستم چهره‌ی آرام او را که از نگرانی لکه‌دار شده بود و گونه‌های سرخش که از افکار نگران‌کننده‌اش در هم پیچیده بودند، تصور کنم.
«آنها دخترمان را خواهند برد، این را می‌دانم، و اگرچه او ممکن است به شاهزاده اهمیت ندهد و او هم به دخترمان، اما دخترمان در امان خواهد بود.»
«امن؟» مادرم خنده‌ای کرد.
«شاید از ما بترسند و از ما اطاعت کنند، اما اشتباه نکن آلتون، همه‌ی ما را مسخره می‌کنند.» با صدایی که به طور غیرمعمول سرد بود، ادامه داد.
«آنها به هیچ وجه با او مهربان نخواهند بود.»
چشم‌هایم پر از اشک شد، وقتی دستم را بلند کردم تا در را باز کنم، می‌لرزید. حرف بعدی پدرم مرا متوقف کرد.
«بهتر است که دخترت ناراحت باشد تا اینکه شکنجه شود یا به زندگی‌اش پایان دهد، قبل از اینکه بتواند وارثی مثل جون به دنیا بیاورد. این به اوپال سپری برای محافظت از خاندانش می‌دهد و بنابراین به او زمان می‌دهد تا از ادامه نسل گریس‌وود اطمینان حاصل کند.»
 
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
مدیر موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
3,046
7,625
مدال‌ها
3
با شنیدن این حرف، رویم را برگرداندم و به طبقه پایین، به سمت آشپزخانه‌های خالی دویدم. لباس خوابم پشت سرم تکان می‌خورد و در حالی که از در به باغ‌های پشتی پرتاب می‌شدم، باد شدیدی که در حال وزیدن بود، مرا با خود می‌کشید. میوه‌ها و برگ‌های چیده نشده پخش و پلا می‌شدند، اما من متوقف نشدم.
در حالی که پاهایم را مجبور می‌کردم سریع‌تر از میان علف‌هایی که تا مچ پا می‌رسیدند، عبور کنم، آسمان در تاریکی فرو رفت. سعی می‌کردم از تپش‌های تند قلبم، پیشی بگیرم.
صدای خش‌خش خارها، مزارع اسطوخودوس، ستاره‌های بالای سر و پاشیدن خاک زیر پاهای برهنه‌ام، تنها شاهدان فرار من بودند.
به سمت پناهگاه جنگل‌های سیاه قیرگون دویدم - به مسیری که در کودکی مدت‌ها قبل از شروع حملات و خونریزی از بر کرده بودم - و تا رسیدن به دهانه غاری که کم‌ارتفاع بود، توقف نکردم.
در آنجا، سی*ن*ه‌خیز از میان آن گذشتم و با عمیق‌تر شدن تونل، سرپا ایستادم، در حالی که به آرامی به سمت صخره و دره، خمیازه می‌کشیدم. درختی خشکیده، توخالی و تقریباً به پهنای برج‌های قلعه، راه خروج را مسدود کرده بود. ناامیدانه از میان آن گذشتم تا از خاک مرطوب فرار کنم و یک بار دیگر نسیم و نور ستارگان را روی گونه‌های خیسم حس کنم.
شاخه‌ای گره‌دار و پوشیده از خزه، که به شکم داخلی درخت چسبیده بود، منتظر پاهای کثیفم بود*. آنقدر بالا رفتم تا سرم از سوراخ بیرون زد و توانستم گره‌های دو طرف آن را بگیرم تا خودم را بالا بکشم و کنار دهانه بنشینم.
برای لحظاتی گرانبها، فقط نفس کشیدم. پوست درخت گرم و زبر روی پاهایم بود، پاهایم روی آبی که زیر درخت کشیده شده بود، آویزان بود. آب بین دو خشکی رقصان راه خود را باز می‌کرد و با پیچ و خم‌های بی‌شمار، به تدریج به سمت دریا می‌رفت.
انعکاس ماه چروکیده و تاب برداشته بود، ستاره‌ها در میان موج‌ها و حباب‌های قل‌قل‌کن چشمک می‌زدند. این درخت همیشه اینجا نبود، هرچند خیلی بیشتر از من اینجا بود. مدت‌ها پیش، دو پل غول‌پیکر، نودویا و پادشاهی‌های عرفانی آن، سینشل و وردن، را به هم متصل نگه می‌داشتند - مردمش متحد بودند.

*منظور این است که از روی شاخه‌هایی که آنجا بود، بالا می‌رفت.
 
بالا پایین