🪶بهنام خدای شفیع و صبور
✍️نقد شورا
◾عنوان: انزوای واژهها
◾نویسنده: عسل
◾ژانر: تراژدی، عاشقانه
◾عنوان:
▪️عنوان از دو واژه تشکیل شدهاست.
▪️حجم عنوان مناسب بوده و از استاندارد اندازه برخوردار است.
▪️«انزوا» به معنای تنهایی، جدایی، دوری از دیگران و گوشهنشینی میباشد. «واژه» به معنای کلمه، حرف، لفظ میباشد. در عنوانِ «انزوای واژهها» این دو واژه کنار هم، معنای کمحرف بودن، حرف نزدن یا سکوت از ناچاری میدهد.
▪️رمانی با عنوان «انزوا» وجود دارد. کتابی با عنوان «واژهها» نیز یافت شد. اما این عناوین درصد بالایی ندارند و ترکیب این دو واژه، کلیشهی چندانی را در بر نمیگیرد و مناسب میباشد.
▪️عنوان چندان محتوا را لو نمیدهد و بیشتر با معنی حفظ سکوت، ابهام و کنجکاوی در خواننده ایجاد میکند.
▪️عنوان با حس سکوت و گوشهگیری با «ژانر تراژدی» همخوانی خوبی دارد و از لحاظ حس عواطفی چون غم و تنهایی نیز میتوان آن را تا حدودی با «ژانر درام» نیز مرتبط دید و ارتباط با «ژانر عاشقانه» ندارد.
▪️عنوان با محتوای خلاصه که مضمونی از جدا شدن و چالش و سختی دارد تا حدودی مرتبط میباشد.
▪️عنوان با مقدمه ارتباط دارد که اشاره به سایههای ترس و جدایی دارد که در سکوت شکوفا میشوند.
▪️عنوان با محتوا با توجه به سکوت طوبی از بیان خواستهی واقعی قلبیاش، ارتباط خوبی دارد و متناسب میباشد.
◾ژانرها:
▪️داستان از دو ژانر «تراژدی، عاشقانه» شکل گرفتهاست که ژانر غالب به درستی «ژانر تراژدی» میباشد.
▪️در سرتاسر محتوای داستان، غم، ناامیدی، حس سرخوردگی، اجبار و تن دادن به تقدیر، فضا را حزنانگیز پیش میبرد که با توجه به غمگینی و پر رنگ بودن حس شکست در آن، «ژانر تراژدی» به درستی انتخاب شدهاست.
▪️«ژانر عاشقانه» با یادآوری عشق و لحظات عاشقانهی دختر_پسر در گذشته در محتوا جاری است، اما اتفاق عاشقانهی جدیدی در اثر تا اینجای داستان، رخ نمیدهد و بیشتر فضا با غمگینی تراژدی پیش میرود.
▪️ژانرها با توجه به محتوای داستان به درستی انتخاب شدهاند و متناسب محتوا میباشند.
📌منتقد پیشنهاد میدهد اگر اتفاق عاشقانهی پر رنگی در ادامه صورت نمیگیرد، «ژانر درام» را به جای «ژانر عاشقانه» جایگزین بفرمایید.
◾جلد:
▪️تصویر جلد فضای تاریکی است که دو دست که نشاندهندهی دو جنس مخالف هستند بهسوی هم دراز شدهاند و با فاصلهی کمی، اتصالی بینشان برقرار نشدهاست. دستبندی زنانه روی دستی ظریفتر دیده میشود که جنس مؤنث آن را نشان میدهد و دست دیگر مردانه و پوشش دارد.
▪️تصویر با توجه به فاصلهی اتصال دو دست با جدایی پیشآمده در محتوای رمان، متناسب است.
▪️ژانر تراژدی با نرسیدن دو دست و ژانر عاشقانه با دراز شدن دو دست بهسوی هم با تصویر جلد همخوانی دارند.
▪️فونت روی جلد به رنگ سپید با هالههای خاکستری، بر روی تصویر دو دست حک شدهاست که روشنی آن با تاریکی فضای عکس تناسب خوبی دارد.
▪️رنگ فونت با سایههای خاکستری با ژانر تراژدی تناسب بیشتری دارد و میتوان سپیدی آن را با ژانر عاشقانه هم متناسب دید؛ هرچند برای ژانر عاشقانه، رنگهای شادتری باید در نظر گرفت.
▪️تکست بالای تصویر:
«هر گره، سرنوشت را به بازی گرفت و دلها را به بند عشق کشید»
با فونتی بسیار ناخوانا حک شدهاست. رنگ سپید و اندازهی آن همخوانی خوبی با تصویر تیره دارد.
▪️با عنوان ارتباط اندکی با توجه به اشاره به «هر گره» در آن دارد اما چندان تناسبی در آن دیده نمیشود.
▪️با «ژانرهای تراژدی و عاشقانه» متناسب بوده و محتوای داستان را نیز بهخوبی در بر دارد.
📌نویسندهی گرامی بهتر است فونت تکست را تغییر دهند و از فونت خواناتری استفاده بفرمایند.
◾خلاصه:
▪️متن خلاصه ادبی میباشد.
▪️خلاصه از نُه خط تشکیل شدهاست که بین (۳ تا ۹) خط از اندازهی استانداردی برخوردار است.
▪️متن خلاصه درصد زیادی از جزئیات محتوا را با توجه به اشاره به انقلاب شدن، جدایی و حضور مردی مرموز و در نهایت خوابیدن فتنه و رسیدنی دوباره که همه، محتوای داستان را شکل دادهاند در بر دارد.
▪️متن خلاصه، ابهام خوبی ندارد و با بیان جزئیات زیادی از محتوای داستان، لودهندگی بالایی دارد.
▪️ کلیشهی آن با توجه به سختیها و چالشهای همیشگی بر سر راه عشق و سرانجام به رسیدنها، بالا میباشد.
▪️متن خلاصه با توجه به چالشها بر سر راه عشق و جداییها، سپس نوید رسیدن، با «ژانرهای تراژدی و عاشقانه» تناسب خوبی دارد.
▪️خلاصه با مقدمه هم مرتبط بوده و میتوان گفت تکمیلکنندهی یکدیگر میباشند و به موضوع یکنواختی در آنها پرداخته شدهاست.
▪️در متن خلاصه، محتوای رمان نیز به طور خلاصهوار بازگو شدهاست.
📌نویسندهی گرامی بهتر است در متن خلاصهی خود، ایجاد ابهام و کنجکاوی بیشتری برای خواننده ایجاد کنند و از میزان لودهندگی آن بکاهند.
◾مقدمه:
▪️متن مقدمه ادبی میباشد که با متن خلاصه و مونولوگهای ادبی تناسب خوبی دارد.
▪️متن مقدمه توسط قلم نویسنده رقم خوردهاست و منبع غیری ندارد.
▪️تعداد خطوط آن نُه خط میباشد که بین (۳ تا ۹) خط استاندارد میباشد.
▪️متن مقدمه مانند خلاصه، اشارهی مستقیمی به چالشها و جداییها و رسیدنها دارد و از میزان لودهندگی بالایی برخوردار است، اما با قلم زیبای نویسنده، برای خواننده جذاب میباشد.
▪️ابهامی در جملهبندی قسمتی از مقدمه وجود دارد که نویسندهی عزیز باید آن را برطرف بفرمایند:
«حکایت دلهایی که میان آتشهای ظلم و امید میسوختند، در سکوت باز میشد.»
📌در جملهی بالا حکایت از دلهایی ذکر شدهاست که در دو واژهی تضاد هم سوختهاند! ظلم و امید مانند خیر و شر میمانند که نباید هر دو حس سوختن در پی داشته باشند و در نهایت «در سکوت باز میشوند» که اتمام جمله با مفهوم «سوختن» آن همخوانی ندارد.
▪️متن مقدمه با توجه به اشاره به عشق جوانی که تحت تأثیر ساواک به چالش کشیده میشود از کلیشهی بالایی برخوردار است.
▪️متن مقدمه با توجه به اشاره به سختیها و نرسیدنها و در آخر امید و رسیدن بهخوبی با «ژانرهای تراژدی و عاشقانه» همخوانی دارد و محتوا را نیز با اشاره به مانعی چون ساواک در بر میگیرد.
📌نویسندهی عزیز بهتر است از میزان کلیشه و لودهندگی متن مقدمه کم کنند و ابهام جملهبندی آن را نیز برطرف بفرمایند.
◾آغاز:
▪️داستان با یادآوری خاطراتی از عشق و خوشیهای گذشتهی دو نشانکرده، مصطفی و طوبی در باغ خانهی طوبی آغاز میشود. آنها دخترعمو و پسرعمو هستند. برادر کوچکتر مصطفی، لحظاتی بعد او را فرا میخواند که پدرشان او را احضار کردهاست و باید به سرعت پیش او برود. مصطفی نزد پدر میرود. پدر با اشاره به فهمیدن ساواکی بودن برادرش که پدر طوبی است به پسرش امر میکند، باید این نامزدی بههم بخورد و دیگر به خانهی برادرش رفتوآمدی نکند. با همهی التماسهای پسر و پا در میانی مادر او، پدرش راضی به ادامهی این وصلت نمیشود و او را وادار میکند برای پایان دادن وصلت آنها، باهم به خانهی برادرش بروند. سرانجام مصطفی ناچار با پدرش به دم خانهی عمویش میرود و با طوبی روبهرو میشوند. چون پدر طوبی در حجره حضور دارد و خانه نیست از او هم میخواهند، آنها را تا حجره همراهی کند. با وجود منع پدر طوبی از آمدنش به حجره، او ناچار با نامزد و عمویش به آنجا میرود. بعد از جویا شدن پدر طوبی از علت حضور آنها و شماتت دخترش از آمدن به حجره، برادرش سرانجام میگوید، وصلت مصطفی و طوبی باید تمام شود و ادامه پیدا نکند. طوبی که تازه متوجهی خواستهی عمویش میشود با گریه از حجره به میان بازار، بیرون میدود و باعث جلب توجه مردم و کسبه میشود. مصطفی به دنبالش میرود و طوبی گریان از او میپرسد «تو که تصمیم پدرت را میدانستی، چرا به من نگفتهبودی و کاری نکردی!» مصطفی جواب میدهد، نتوانسته مانع تصمیم پدرش شود. طوبی عصبانی اذعان میکند که او هم خواهان تمام شدن این وصلت است و دیگر او را نمیخواهد.
▪️شروع رمان از لحاظ توصیفات، کلیشهی چندانی ندارد و با قلم زیبای نویسنده با جذابیت خوبی آغاز میشود. محتوای اجبار به جدایی از سمت خانوادهها، داری کلیشهی بالایی میباشد.
▪️در آغاز با تصمیم پدر مصطفی، برای برهم زدن نامزدی او با دخترعمویش بهخاطر ساواکی بودن خانوادهی او، تعلیقی ایجاد میشود و با وجود جذابیت کنار هم قرار گرفتن مصطفی و طوبی و به تصویر کشیدن رابطهی عاشقانهی آنها در گذشته، این نگرانی در خواننده از ایجاد جدایی بین آن دو، ایجاد میشود.
▪️در آغاز به احساسات و کشمکشهای درونی، همراه با توصیفات مکانی و فضا، همراه با توصیف صداها بهخوبی پرداخته شدهاست.
▪️شخصیتپردازی بیرونی طوبی، توصیف غیرمستقیم او از مو و سپیدی چهره و رنگ چشمها و خال زیر چشم، نسبت به سایر شخصیتها قویتر است. اما میتوان در خلال داستان شخصیتپردازی قویتری از حالات و زاویههای چهره، اندام، قد، سنوسال او نیز داشت. به باقی چهرهها، بیشتر با میمیکهای چهره و رنگ چشم، مو و حالات آنها پرداخته شدهاست. شاهد کشمکش بیرونی چندانی در آغاز، جُز جَر و بحثهای پدر_پسری نیستیم.
▪️از نقاط مثبت آغاز رمان، توصیفات زیبا و کشمکشهای درونی شخصیتهاست. نقطهی ضعف آن، سرعت گذر از احوالیات عاشقانه و رسیدن سریع محتوا، بر فرمان جدایی آن دو میباشد که علت جزئیات بیشترِ تصمیم پدر مصطفی که اشاره به ساواکی بودن خانوادهی طوبی دارد، آگاهانه در ابهام باقی میماند. خواننده به یکباره با دلیلی گنگ به جدایی پسر و دختر میرسد.
📌پیشنهاد منتقد برای نویسندهی عزیز در آغاز چنین است که روند جدایی شخصیتهای اصلی رمان، طوبی و مصطفی، کندتر پیش برود و با توجه به قلم زیبای نویسنده، خواننده شاهد عاشقانههای بیشتری از آنها باشد.
▪️آغاز رمان با شروعی عاشقانه و رسیدن به جدایی اجبارگونه به خوبی با محتوای رمان و «ژانرهای تراژدی و عاشقانه» در ارتباط میباشد.
◾میانه:
▪️در ادامه شاهد کشمکشهای درونی و بیرونی طوبی با خود و خانوادهاش که با قلم زیبای نویسنده بسیار عالی، احوالیات او ترسیم شدهاست، هستیم.
▪️اوج اول بعد از تصمیم طوبی برای جدایی از مصطفی، توسط هجوم پدرش بر او که ادعا میکند با تصمیم جدایی او، آبرویش رفتهاست؛ پیش میآید و خواننده با غم و ترسهای درونی طوبی، همراه میشود.
▪️در اوج بعدی، برادر بزرگتر طوبی با فهمیدن موضوع، مقابل او جبهه میگیرد و ایجاد تعلیقی مبنی بر اینکه «تو میدانستی پدر چقدر تلاش کرد تا این وصلت صورت بگیرد» ذهن خواننده را به چالش میکشد و با اشاره بر ساواکی بودن پدر طوبی در خلال داستان، ذهن خواننده کنجکاو میشود که چه علتی برای نزدیکی بیشتر او به خانوادهی مصطفی وجود داشتهاست؟ چرا پدر مصطفی، دستپاچه وصلت را برهم میزند؟
▪️اوج کوچک دیگر با پس فرستادن وسایل و هدیهها، توسط پدر و برادر طوبی شکل میگیرد. به تصویر کشیدن کشمکش درونی طوبی، توسط قلم زیبای نویسنده، خواننده را با غم و اندوه او همراه میکند.
▪️اوج اصلی داستان، زمانی شکل میگیرد که پدر طوبی، پیشنهاد آمدن خواستگاری که از قبل، خواهان دخترش بوده را میدهد و او را مجبور به پذیرفتنش میکند. طوبی ناچار با دیداری کوتاه، خبر آمدن خواستگار را به مصطفی میدهد و او را نیز با کشمکش درونی خود درگیر میکند. سرانجام ابراهیم هادیانی، دوست پدر طوبی با خانوادهی خود به خواستگاری میآیند. طوبی با تمام نارضایتیش بنابر شرایط و خواستهی پدرش، توان نه گفتن ندارد. با ابراز دانستن شرایطش توسط خواستگارش، سکوتش را حفظ میکند و به وصلت با او رضایت میدهد.
▪️اوج اصلی داستان کلیشه بالایی دارد و در بیشتر داستانهای تراژدی و عاشقانه، اجبار با حضور رقیبی قدرتمند، تکرار میشود.
▪️ کلیشه بالای رمان، در اوج داستان با کشمکشها و توصیفات زیبا، برای خواننده جذاب پیش میرود و موجب دلزدگی نمیشود.
▪️قلم قوی و زیبای نویسندهی خوشقلم، تأثیر بالایی بر کاهش میزان کلیشهی آن دارد و خواننده را با غم، ترس و تنهایی طوبی و سرخوردگی مصطفی در اوج داستان همراه میکند.
◾لحن و بافت:
▪️لحن مونولوگها ادبی میباشد و دیالوگها محاورهای هستند.
▪️مونولوگها بافت منسجمتری دارند و پرش لحن جز موردی دیده نمیشد:
«پاهایش روی پلههای چوبی آرام بالا میرفت، صداش✖️(صدایش✔️) مثل نالهای خفه در خانه میپیچید.»
▪️سطرهای منفصل نیز در مونولوگها دیده میشوند که بافت رمان را با اشکال روبهرو میکند.
▪️مثال:
«صدایش شکست، اما مصطفی آن را نشنید یا نخواست بشنود. او با گامهایی سنگین و پر از غم به سمت خانهباغشان که درست کنار باغ طوبی بود رفت. صدای هر قدم روی خاک نرم باغ، بازتابی از درگیریهای درونیاش بود.
وقتی به در بزرگ خانه رسید، صدای خشمگین پدرش از اتاق خیاطی به گوشش خورد.» ✖️
(صدایش شکست، اما مصطفی آن را نشنید یا نخواست بشنود. او با گامهایی سنگین و پر از غم بهسمت خانهباغشان که درست کنار باغ طوبی بود، رفت. صدای هر قدم، روی خاک نرم باغ، بازتابی از درگیریهای درونیاش بود. وقتی به در بزرگ خانه رسید، صدای خشمگین پدرش از اتاق خیاطی به گوشش خورد.) ✔️
«طوبی سرش را به آرامی تکان داد. نگاهش پر از حسرت و آرامش بود.
با صدای نازک غمگینش گفت:» ✖️
طوبی سرش را به آرامی تکان داد. نگاهش پر از حسرت و آرامش بود. با صدای نازک غمگینش گفت: ✔️
▪️دیالوگها دچار بافتی آشفته و شلوغ هستند و استفادهی زیاد از سه نقطه(...) بینظمی در انسجام بافت دیالوگها صورت دادهاست بهطوری که دیالوگی بدون استفاده از سه نقطه(...) بهسختی یافت میشود. به چند نمونه اشاره میشود:
«- مامان… نمیدونم… نمیدونم چطور… چجوری… ازش بگذرم… مصطفی… مصطفی… .» ✖️
(- مامان، نمیدونم… نمیدونم چطور، چجوری ازش بگذرم؟ مصطفی، مصطفی!) ✔️
«- نه... من نمیشکنم... نمیذارم این گردنبند، این یاد... به زنجیر غم من بشه. من باید بلند شم... باید قوی شم... .» ✖️
(- نه، من نمیشکنم. نمیذارم این گردنبند، این یاد، زنجیر غم من بشه. من باید بلند شم، باید قوی شم.) ✔️
«- شاید شما بفهمین از آبروداری... اما من... من از دل خودم خبر دارم... چیزی که مرده رو نمیتونم زنده کنم... چیزی که رفته رو نمیتونم نگه دارم... .» ✖️
(- شاید شما از آبروداری بفهمین، اما من... من از دل خودم خبر دارم. چیزی که مرده رو نمیتونم زنده کنم؛ چیزی که رفته رو نمیتونم نگه دارم!) ✔️
(- مهری... این وصلت دیگه تموم شد... جواد خودش برید... اون فهمید من برای ساواک کار میکنم... نمیخواست اسمش به اسم ما گره بخوره... .) ✖️
(- مهری، این وصلت دیگه تموم شد؛ جواد خودش برید. اون فهمید من برای ساواک کار میکنم! نمیخواست اسمش به اسم ما گره بخوره.) ✔️
▪️لحن دیالوگها، بین لحن محاورهای و شکستهنویسی، پرش چشمگیری دارند و بعضاً پرش به لحن ادبی هم صورت گرفتهاست.
▪️مثال پرش به لحن ادبی:
«مثل این چشمهای عسلیت که اگر نباشه، دنیا برام جهنمه!» ✖️
(مثل این چشمهای عسلیت که اگه نباشه، دنیا برام جهنمه! ) ✔️
«- این وصلت، تا من زندهام، سر نمیگیره.» ✖️
(- این وصلت تا من زندهم، سر نمیگیره.) ✔️
«- بابا… بدون اون… نمیتونم… . من نمیتونم ترکش کنم، نمیتونم لبخنداش، چال گونهاش، حتی چشمهای عسلیاش رو فراموش کنم.» ✖️
(- بابا، بدون اون نمیتونم. من نمیتونم ترکش کنم؛ نمیتونم لبخندش، چال گونهش، حتی چشمهای عسلیش رو فراموش کنم.) ✔️
«- قربون اون چشمهای مشکیات برم،» ✖️
(- قربون اون چشمهای مشکیت برم،) ✔️
▪️مثال پرش لحن به شکستهنویسی:
«- اینا شتابزدهاس، من بدون دلیل قبول نمیکنم.» ✖️
(- اینها شتابزدهست، من بدون دلیل قبول نمیکنم.) ✔️
«- مصطفی… تو همیشه میگفتی پشت منی… همیشه میگفتی منو تنها نمیذاری… پس چرا؟» ✖️
(- مصطفی، تو همیشه میگفتی پشت منی! همیشه میگفتی من رو تنها نمیذاری! پس چرا؟) ✔️
«- مصطفی… پس من رو به چی قسم میدادی؟ به اون نگاههات، به اون حرفات… همهش دروغ بود؟» ✖️
(- مصطفی، پس من رو به چی قسم میدادی؟ به اون نگاههات، به اون حرفهات؟ همهش دروغ بود؟!) ✔️
«- طوبی... اگه صدا به جایی نرسیده، یعنی باید بلندتر فریاد بزنی. اگه کسی ندید، یعنی باید کاری کنی که نتونن چشمشونو برگردونن.» ✖️
(- طوبی، اگه صدات بهجایی نرسیده، یعنی باید بلندتر فریاد بزنی. اگه کسی ندید، یعنی باید کاری کنی که نتونن چشمشون رو برگردونن.) ✔️
«- کاش میشد زمانو برگردونم... کاش میشد... کاش... .» ✖️
(- کاش میشد زمان رو برگردونم. کاش میشد، کاش!) ✔️
«- اما طوبی داره میسوزه کاظم... نگاهش کن... صدای دلش رو بشنو... تو هیچوقت صدای دلشو نشنیدی!» ✖️
(- اما طوبی داره میسوزه، کاظم! نگاهش کن، صدای دلش رو بشنو. تو هیچوقت صدای دلش رو نشنیدی!) ✔️
▪️مثالی از پرش واژه:
«- میفهمی «چه» کردی؟»
«- تو نمیدونی خانوادهش «چی» کار کردند!»
▪️باید توجه داشت از یک لحن «چه» یا «چی» در متن استفاده نمود و از پرش پرهیز کرد.
📌نویسندهی عزیز، اشکال در بافت و لحن رمان، نقطه ضعف پر رنگی در خوانش صریح میباشد. بهتر است با کمک ناظر گرامی، اشکالات بافت و لحن را برطرف کنید تا رمان، بافتی منسجم و خوانا برای خواننده داشته باشد.