جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته [محروم از مهر] اثر• از مهرسا چناری کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط مهرسا چناری با نام [محروم از مهر] اثر• از مهرسا چناری کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 238 بازدید, 12 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع [محروم از مهر] اثر• از مهرسا چناری کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع مهرسا چناری
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط مهرسا چناری
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
26
106
مدال‌ها
2
اثر:مجموعه دلنوشته محروم از مهر
به قلم:مهرسا چناری
ژانر: اجتماعی ، تراژدی
عضو گپ نظارت ادبی سوم
مقدمه: در آن قلب سیاهم، میان دل‌های بی‌رحمی که در وجودم درخشش می‌زنند، تنها تو حقیقت را می‌دانستی. تو، که نگاهت تنها پنجره‌ای به بهشت بود. تو می‌دانستی که در تهِ اعماق ژرفای دلم، کودکی کوچک از این همه قساوت می‌گریزد. کوچکی که دستانش را به سمت آن پنجره دراز کرده بود. صدایت را می‌شنود و با تو آرامش را تجربه می‌کند. امان از روزی که تو هیچ‌گاه نخواستی او را در اعماق وجودت بپذیری و شفابخش آن رگ‌های سیاه قلبم باشی. و در نهایت، آن پنجره را بستی و دستانش در هوای یخ‌زدهٔ تنهایی، برای همیشه معلق ماند. تا باشد که تو صدای همان کودکی باشی که نشانِ مهری بر زندگی‌اش زده‌اند، اما مهری از جنس بی‌مهری.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,618
16,835
مدال‌ها
10
1000009583.png
بسمه تعالی

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]

 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
26
106
مدال‌ها
2
«فریاد در خلاء»
سکوت تو در آن جمع، فضایی را آفریده بود که در آن، نادیده گرفته شدن به نوعی هنرِ تلخ گشته بود.
در آن انبوه آدم‌ها،گویی من به روحی ناپیدا تبدیل شده بودم.
چشمانت از روی من می‌لغزید،بی‌آنکه لحظه‌ای در چهره‌ام درنگ کند.
گویا نگاه کردن به من،نقض قوانین نانوشته‌ای بود که تنها تو از آن آگاه بودی.
وقتی دیگران سخن می‌گفتند، تمام وجودت به آنان گوش می‌سپرد،
اما من،فریادی بودم که به گوش‌هایت نرسید.
از کنارم گذشتی،
و سایه‌ام نیز،
وفادارترین همراه تنهایی‌هایم،
از کنار دیوارهای وجودم گذشت
و مرا تنها گذاشت.
و من،
در انزوای پر سروصدای تو،
در حال خفه شدن زیر سنگینی سکوتی بودم
که از هر فریادی بلندتر بود.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
26
106
مدال‌ها
2
«در جستجوی پژواک»
در گوشه‌ی خانه‌ی دلم، به کنجی پناه برده‌ام که گویا از جنس عایقِ صدا است.
فریادهایم در این خلأ،هیچ ندایی برای نجات تشکیل نمی‌دهند.
مانند مداری بسته،به دور خود می‌گردم...
نه برای آنکه بار دیگر چهره‌ات را ببینم؛
بلکه تنها برای آنکه صدایم را بشنوی
و نامم را، میان لبانت زمزمه کنی؛
تا قلبم برای لحظه‌ای بلرزد.
آری، دنیا بی‌رحم‌تر از آن بود که می‌پنداشتم،
اما تو برایم از همۀ آنان مهم‌تر بودی.
همان‌گونه که راه رفتن میان برگ‌های پاییزی،نوستالژیِ شیرینی دارد،
هر بار که«حسِ بودن» در کنارت را می‌یابم،
بی‌اختیار طلبش می‌کنم.
من طلب عاجزانۀ شنونده‌ای را دارم...
و در ژرفای سکوت،
می‌دانم که می‌دانی
منظور نگاه‌های گریانم،تویی.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
26
106
مدال‌ها
2
«قلبی که ایستادگی می ورزد»
من به جهان همیشه نشان داده‌ام که به هیچ محبتی نیاز ندارم.
لبخند می‌زنم،سرشار از اقتدار، و راه خودم را می‌روم.
اما در سکوت نیمه‌شب‌ها،
در گوشه‌ای خلوت از قلبم،
کودکی زانو زده است
و در سکوت،التماسِ یک نگاهِ مهربانانه می‌کند...
یک محبتِ‌بی‌منت،
یک حضورِبی‌آلایش.
آه... ولی چه سخت است یافتن چنین گنجی
در دنیایی که محبت‌ها،
یا با سکّه می‌خرند،
یا با شرط و شروط می‌بخشند.
و من،
در میان این بیابانِ‌بی‌مهری،
ترجیح می‌دهم تا ابد
«بی‌نیاز»به نظر برسم،
تا اینکه برای دریافتِ‌یک جرعه مهر،
دستِ‌گدایی به سمت کسی دراز کنم
که مفهومِ‌مهربانیِ راستین را نمی‌فهمد.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
26
106
مدال‌ها
2
«فانوس خاموش»
به من قولِ فردا را دادی...
قولِ دیداری که هیچ‌گاه روی نداد.
اما همان وعده‌ی توخالی،
چون فانوسی در شبِ یخ‌زده‌ی وجودم روشن شد.
یک شب کامل، محبتِ تو چون بارانی
نرم بر زخم‌هایم بارید
و من،
احساس کردم که شاید این بار،
مهری راستین را یافته‌ام.
اما سحرگاه که شد،
تو رفتی.
همراه با تمام آن نوازش‌های ناتمام و نگاه‌های معنی‌دار.
و من ماندم
با سکوتِ تلخِ یک وعده‌ی شکسته
و فانوسی که برای همیشه خاموش شد.
حالا می‌دانم:
برخی شب‌ها آن‌قدر طولانی‌اند
که فردایی در کار نیست...
و برخی مهربانی‌ها
فقط یک نقشه‌ی فرار هستند.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
26
106
مدال‌ها
2
«تماشاگر همیشگی»
من همیشه پشت شیشه‌ی زندگی دیگران ایستاده‌ام.
تماشاگرِشادی‌هایی که هرگز طعمش را نچشیده‌ام.
خانواده‌هایی را می‌بینم که دور هم جمع می‌شوند
و من،
تنها در پشت دیوارِسکوت خودم،
به صدای قهقهه‌هایشان گوش می‌دهم...
قهقهه‌هایی که هرگز به نام من خوانده نشد.
زندگی‌های خوبی را می‌بینم که برای دیگران رقم خورده.
محبت‌های ساده‌ای را که برای آنان عادی است.
اما برای من،
یک رویای دست‌نیافتنی.
گاهی فکر می‌کنم:
شاید من در نقشه‌ی جهان گم شده‌ام؟
شاید کسی قرار بود مرا دوست بدارد،
اما فراموش کرد.
و من،
تنها و محروم از مهر،
هنرِ لبخند زدن در میان اشک‌ها را فرا گرفته‌ام
در حالی که قلبم،
برای یک لحظه محبتِ‌بی‌شرط،‌فریاد می‌زند.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
26
106
مدال‌ها
2
«عشقِ نقش بازی»
محبت‌هایت را با سوداگریِ قلب تقسیم می‌کردی...
هر نوازش،بهای یک خاطره بود
هر«دوستت دارم»، پرده‌ای برای پنهان کردن نگاهت به فرد دیگر.
من در نمایشِ‌عشقت،
یک بازیگر نبودم؛
یک تماشاگر تنها بودم
که سکه‌های وجودش را
برای بلیطِ‌دروغینِ تو می‌پرداخت.
و آن کلمات...
آن«هرگز ترکَت نمی‌کنم»ها
آن«فقط تو»ها
هنوز در قفسه‌یِ سی*ن*ه‌ام پرسه می‌زنند،
در جستجوی راه فراری
که وجود ندارد.
آنها را هر شب می‌شمرم،
مثل دانه‌های تسبیحی
که نخش پوسیده است.
ما پایانی داشتیم از جنس فروپاشی...
من و تو
و تمام آن واژه‌های بی‌پایان
که ناگهان
در سکوتِ‌یک بدرود
خفه شدند.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
26
106
مدال‌ها
2
«نمکِ خ*یانت»
زخمی که تو بر جانم نشاندی،
هنوز که هنوزه،
در سکوتِ‌شب‌هایم نفس می‌کشد.
تو نگذاشتی بمیرم،
تو گذاشتی زجر بکشم...
تا درد را به تمام معنا بچشم.
و آنان که می‌دانند،
و باز هم نمک بر زخمِ‌بازی می‌پاشند.
به من می‌خندند.
که«چرا هنوز از دردش می‌نالی؟!»
آه...اگر می‌دانستند
که این زخم،
نه روی پوست،
که در ژرفای روحم نشسته است.
و من،
هنوز همان کودکی هستم
که در کوچه‌ی تنهایی زانو زده،
و با چشمانی باز،
تماشا می‌کند
که چگونه جهان،
بی‌آنکه بداند،
بی‌آنکه بخواهد بداند،
نمک‌هایش را
بر زخمی که تو آغازش کردی،
می‌پاشد...بی‌امان.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
26
106
مدال‌ها
2
«زندانی نقاب»
برای تو نقش بسته‌ام...
برای همه‌تان.
آنقدر بر چهره‌ام لبخند کشیده‌ام
که پوست صورتم،
جایش مانده است.
آنقدر محبتِ‌دروغین داده‌ام
که دستانم،
رنگ واقعی خود را فراموش کرده‌اند.
حالا...
هیچکس مرا نمی‌شناسد.
هیچکس آن«من»ی که پشت این همه
نمایش پنهان شده را نمی‌بیند.
و من،
تنها در پشتِ‌قفسِ نقاب‌هایم،
دیگر حتی قادر به فریاد زدن هم نیستم.
چون می‌ترسم مبادا صدای واقعی‌ام،
همان‌ها را هم که فریب‌داده‌ام،
بیازارد.
و محبتی که هرگز به چشمم ندیده‌ام،
حالا دارم دروغینش را می‌بخشم به دیگران...
این است عدالتِ‌جهان؟
 
بالا پایین