جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء پرواز بدون بال

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط نهال رادان با نام پرواز بدون بال ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 210 بازدید, 1 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع پرواز بدون بال
نویسنده موضوع نهال رادان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط نهال رادان
موضوع نویسنده

نهال رادان

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,274
3,390
مدال‌ها
7
موضوع انشا: پرواز بدون بال

ژانر: اجتماعی

نویسنده: هانیه دلیر
 
موضوع نویسنده

نهال رادان

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,274
3,390
مدال‌ها
7
دلم آرامشی از جنس پرواز می‌خواهد، پروازی به بلندای آفتاب، دلم می‌خواهد گیج از عطر اقاقی‌ها پر بکشم و قلب بی‌قرارم را، آرام کنم. در سپیده دم، از‌ آن بالا محو تماشای طلوع خورشید باشم و در سیاهی، غریبانه مسافر، موهای پرکلاغی شب باشم، مسـ*ـت و مسحور پر بکشم و بلبلان را با آوازشان همراهی کنم.
از آن بالا به درد دل آسمان گوش فرا دهم، و رقص برگ های پاییزی رادنبال کنم ، در زیر گیسوان طلایی خورشید پر بکشم و دختر آفتاب شوم، و یک سبد عشق را مهمان کوچه باغ‌های سبز کنم.
ای کاش می‌توانستم پرواز کنم، ای کاش می‌توانستم مسافر شب باشم اما افسوس، افسوس که بال ندارم، با مرور این ای کاش‌ها سکوت، حاکم ثانیه‌هایم شد اما ناگهان صدایی آمد، صدایی ناآشنا، صدایی که می گفت:
- پرواز کن، با شنیدن این حرف، تکه‌ای از امید در دلم پدیدار شد.
باز همان صدا آمد (پرواز کن)
پرواز برای من یک آرزو بود آرزویی دست نیافتنی، پس بدون فکر کردن به اینکه چه بلایی سرم می‌آید چشمانم را بستم و از پرتگاه پریدم، هنگامی که چشمانم را باز کردم، هر آنچه که می دیدم برایم ناگفتنی بود این من بودم، که در آسمان نیلگون،
بدون بال پرواز می‌کردم. آری این من بودم، دیگر می‌توانستم به درد و دل آسمان گوش بدهم، می‌توانستم مسافر سیاهی شب باشم.
قلب بی‌قرارم حس پرواز را درک کرده بود، انگاری دیگر به آرزوی دیرینه خود رسیده بود، با خود گفتم: - نکند این یک رویاست!
با صدای بلبلان بیرون از پنجره که یکی از آرزوهایم پرواز با آن‌ها بوداز خواب بیدارم شدم، اما دیگر پرواز آرزوی من نبود و من دیگر غمگین نبودم. زیرا توانسته بودم، توانسته بودم بدون بال پرواز کنم و به آرزویم برسم.
 
بالا پایین