جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [آتوس من] اثر «ن.فرشته کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط An._.gel با نام [آتوس من] اثر «ن.فرشته کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 160 بازدید, 3 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [آتوس من] اثر «ن.فرشته کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع An._.gel
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آساهیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

An._.gel

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
2
17
مدال‌ها
1
نام رمان: آتوس من
نام نویسنده: ن.فرشته
ژانر: فانتزی، طنز، غمگین، تخیلی
عضو گپ نظارت: S.O.W (۸)
خلاصه رمان:
آتوسا، دختری ساده و بی‌آلایش که داره زندگیش رو می‌کنه ولی دقیقاً روز تولدش متوجه میشه که... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سلین

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Aug
3,253
8,649
مدال‌ها
6
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد


چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا


می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان




با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: An._.gel
موضوع نویسنده

An._.gel

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
2
17
مدال‌ها
1
به نام خدای عشق و عاشقی

می‌خوام با یه نصیحت این رمان رو شروع کنم ، زندگی هیچ وقت وفق مراد نمی‌گذره... وفق مرتضیٰ میگذره |:
والا به خدا... اصلا به همین لقمه نون پنیر تو دستم قسم!
گوجه فرنگیی تو همون لقمه چپوندم و تا ته تو دهنم کردم ، واسه نصیحت خیلی گران بها و با ارزشم ابرویی بالا انداختم که با کوبیده شدن دست آراز دقیقا پس گردنم با همون ابروهای بالا رفته تو ظرف پنیر فرو رفتم!
با چندش دستی به صورت پنیر خامه‌ایم کشیدم و با غر غر رو بهش گفتم
- چته؟ باز رم کردی که! بزنم دستت رو قطع کنم نتونی خودت رو تو دستشویی بشو... .
آراز ریلکس به پشتی صندلی لم داد و گفت
آراز- تلفنت داره زنگ میخوره.
سریع لال شدم و گوشیم رو که سایلنت بود و دقیقا کنار دستم بود رو از روی میز برداشتم با خوندن اسم کسی که زنگ میزد با استرس صاف نشستم.
هول شده دکمه سبز رنگ رو فشردم
- سلام خانم محبی چی شد؟ بابا خب ببخشید که اشتباهی کوبیدم تو سر اون داور بیشعو... .
صدای خنده استاد محترم که اومد از حرص دندون قروچه ای کردم، بیا شدیم مسخره آدم و عالم!
- خانم محبی بگو دیگه
- شیرینی بده آتوسا قبول شدی، رتبت دو رقمی اومده
- ها جونم؟
- قبول شدی دخترم!
از ته دل جیغ بلندی کشیدم و گوشی رو روی میز صبحونه کوبیدم.
به سمت آراز برگشتم و با خوشحالی گفتم
- قبول شدم، تو مسابقه طراحی لباس قبول شدم! وای بابا... بابا.
با یاد آوری پدرم آراز رو با چک و لگد کنار زدم و به سمت بابا که رو کاناپه لم داده بود رفتم
- بابا قبول شــدم.
بابا که داشت چرت سر صبحی میزد با جیغ من از خواب پرید و با ترس گفت
- آتوسا من شکلات صبحونه رو تموم نکردم :|
آراز- بابا من دیشب یه شیشه بزرگ خریدم!
بابا- میچسبه خب... .
متعجب سیلی به لپم زدم و گفتم
- بابا مگه تو قند‌خون نداری!
بابا پرو پرو به سمتم برگشت و گفت
- آتوسا مگه من دل ندارم؟
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین