وقتی کف پایت پر از خوناب باشد
جلاد تو از رنج تو شاداب باشد
دردت بگیرد گریه بارانی شوی باز
اشکت بریزد بی صدا سیلاب باشد
وقتی نخوابی تا سحر بیدار باشی
همبندی ات بی فکر فردا خواب باشد
حتی بترسی از خودت از سایه ات هم
هر گوشه از سلول تو سرداب باشد
یادت بیافتد مادرت را خانه ات را
روح ات برای کوچه هم بی تاب باشد
وقتی ندانی حکم را، اعدام یا حبس
وقتی جواب هر سوال ارعاب باشد
دیگر چه جای صحبت از دیروز و امروز
آینده ات تاریک چون مرداب باشد ...