جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دفتر خاطرات [آرس] اثر "اَبرک کاربر انجمن رمان بوک"

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دفترخاطرات توسط abrak با نام [آرس] اثر \"اَبرک کاربر انجمن رمان بوک\" ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 533 بازدید, 5 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته دفترخاطرات
نام موضوع [آرس] اثر \"اَبرک کاربر انجمن رمان بوک\"
نویسنده موضوع abrak
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

abrak

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
May
390
497
مدال‌ها
2
عنوان: آرس
اثر: اَبرَک
ژانر: اجتماعی_ درام

توضیحات
آرس، یکی از خدایان یونانی که آماده نبرد است!
این خاطرات بر اساس واقعیت نگاشته شده است، در واقع برداشتی از دفترخاطره ای است که به تازگی پیدا شده است. متاسفانه هویت صاحب خاطرات این ساب از جمله حیات ایشان مجهول است.
 
آخرین ویرایش:

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,433
13,007
مدال‌ها
17
Negar_۲۰۲۱۱۲۱۹_۱۲۴۱۳۹.png
عرض ادب و احترام خدمت نویسندگان گرامی
رمان‌بوک.
با تشکر برای انتخاب "رمان‌بوک" برای انتشار
آثار ارزشمندتان.

لطفاً پیش‌از نگاشتن، تاپیک زیر را به خوبی مطالعه کنید:
[قوانین ساب دفتر خاطرات]

پس از گذاشتن ۱۵ پارت از اثرتان، می‌توانید برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دفترخاطرات و پاکت‌نامه]

همچنین پس از گذاشتن ۱۵ پارت از اثرتان، می‌توانید برای آن درخواست تگ دهید:
[تاپیک درخواست تگ پاکت‌نامه و دفترخاطرات]

بعد از قرار دادن حداقل ۲۰ پارت، می‌توانید در تاپیک زیر، اعلام پایان کنید:
[تاپیک اعلام پایان دفترخاطرات و پاکت‌نامه]

با آرزوی موفقیت روزافزون
[تیم مدیریت تالار ادبیات]

 
موضوع نویسنده

abrak

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
May
390
497
مدال‌ها
2
ابرک'

از عید امسال گذشته بود و وسط امتحانای خرداد ماه من بود که کار تغییر دکوراسیون اتاقم شروع شد؛ و همچنین اصل ماجرا که روز آخر رقم خورد.
خونه ما چند طبقه است و طبقه دوم و سوم خالی از سکنه، اون زمان هم همینطور بود. من بی توجه به اینکه فردای اون روز و روز های بعد امتحان دارم یک سری از وسایل مورد علاقه ام رو داشتم از طبقه سوم به طبقه اول انتقال میدادم تا توی دکور و تخت جدیدم بچینم.
توی وسایل قدیمی پدرم از سر کنجکاوی در گردش و کنکاش بودم که جعبه ای پیدا کردم که شیشه ای بود اما از داخل مخمل به شیشه ها چسبونده بودن! کف جعبه چوبی بود و مخمل ها سبز رنگ!
حقیقتا اصلا انتظار اینکه دفتر خاطرات پیدا کنم رو نداشتم با خودم فکر می‌کردم که نهایتا گل سری چیزی از بچگیم پیدا کنم یا چیزی تو این مایه ها مثل دستبند!
اما در جعبه رو باز کردم با کتاب های بابا مواجه شدم!
بابا توی دانشگاه بهداشت خونده بود و کتاب ها عنوان هایی مثل : بهداشت، دارو، تغدیه، کمک های اولیه و هرچیزی که مربوط به یک فرد محصل در رشته بهداشت هست داشتند!
اما دفتر کهنه ای لابه‌لای اون کتاب های علمی بود که بی توجه به علاقه ام نسبت به مطالب علمی توجه رو معطوف خودش می‌کرد!
زیر اون هم سالنامه ای خود نمایی می‌کرد.
حولزده دفتر ها رو کشیدم بیرون و ورق زدم، دستخط ها تشابه زیادی به هم داشتند اما از اواسط سالنامه دستخط دیگه ای به چشم می‌خورد که مشابه همون دستخط بود اما شکسته تر بود و معلوم بود صاحب خط اول تبحر بیشتری در نوشتن داشت!
از کشفیات و فرضیات مزحکی که داشتم لبخندی زدم و وسایل دکوری رو توی سبدی جا دادم و دفتر هارو هم برداشتم و شتابان در طبقه رو بستم و از پله ها به پایین سرازیر شدم.
منتطر بودم بابا رو توی فرصتی فارغ از کار گیر بیارم و ازش در مورد این کتابا سوال کنم.
 
موضوع نویسنده

abrak

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
May
390
497
مدال‌ها
2
ابرک'
اما وقتی رسیدم پایین دیدم کارگرها به پایان کارشون نزدیک شدن و بابا حسابی مشغول راست و ریس کردن کارا و رسیدگی به کارگرا بود.....
هر چقدرم صبر کردم فایده نداشت!
دفتر خاطرات هارو زیر وسیله های توی سبد گذاشتم و رفتم سمت اتاقم ، مامان توی آشپز خونه بود و بابا دم در حیاط در حال صحبت و مزد دادن به کارگرا بود.
ذهنم حسابی درگیر داستان دفترها بود و توجه زیادی نتونستم به دکور جدید و فرم جدید اتاق بکنم.
سبد رو گذاشتم توی اتاق و مشغول خالی کردن وسایل شدم.
این کار تا آخر شب طول کشید چون تمام وسایل مثل کتاب دفترها و لباس هام پخش بودن و هر مقداری‌شون یه جایی بود!
فردای اون روز مشغول خوندن درس، برای امتحان بودم و وقت نکردم چیزی بپرسم.
اما ظهر که برگشتم از مدرسه به خونه بلافاصله با اومدن بابا پرس و جو رو شروع کردم، غیر مستقیم سراغ کتاب های دانشگاهی‌اش رو گرفتم! سراغ سالنامه های قدیمی، حتی دیگه تقریبا مستقیم گفتم دفتر خاطرات توی وسایلش‌ نداره؟ که بابا ابراز بی خبری کرد. حتی مامان که هر چند وقت یکبار اونجارو تمیز می‌کرد هم چیزی نمی‌دونست!
خلاصه اینکه دفتر از کجا اومد و مال کی بود رازی بزرگ تر از چیزی که توی ذهنم بود داشت.
تخت جدیدم به دکور کنارش و قسمت ریلکس بالاش متصل بود، یه فاصله کوچیکی بین این دوتا بود که دفتر هار اونجا گذاشتم و کم کم دیگه یادم رفت!
اونجا دفتر طراحیم‌ رو هم گذاشته بودم، بعد از امتحانا که سراغ اون رفتم دوباره با اون سالنامه و دفتر عجیب مواجه شدم، همین شد که تصمیم گرفتم خاطراتش‌ رو نشر بدم، منتها‌ امیدوارم صاحب خاطرات ناراحت نشه، من تا جایی که خاطرات وارد حریم خصوصیش نشه، هرچی خوندم و می نویسم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

abrak

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
May
390
497
مدال‌ها
2
ابرک'
دفتر خاطرات، یه دفتر قدیمی بود که جلد آبی کبود یا یاسی داشت که روش کبوتر های سفید در حال پرواز چاپ شده بود و روی اون هم جلد دفتری شبیه پلاستیک بهش چسبونده بودن! دستخط توی این دفتر توی سالنامه هم دیده می‌شد. و شعر از افراد معروف، خاطرات کوچیک، نقاشی های ترند قدیمی پوستر های کوچیک همه از چیز هایی بودن که توی این دفتر زیاد دیده می شدن. این دفتر هم طبق تاریخ های توش مال دهه ی هفتاد بود.
سالنامه هم مال دهه هشتاد، طرفای سال ۸۹ بود. جلد مشکی‌ای هم داشت، صفحات اول تبلیغات تجاری بود و بعد یک صفحه که عکس دختر بچه یک یا دوساله به صورت سه در چهار در اون چسبونده بودن، زیرش هم یکسری شعر و دکلمه نوشته شده بود که معلوم بود مادری برای دخترش نوشته.
طبق آمار و تحلیل های خودم حدس می‌زنم دفتر خاطرات مال مادر و سالنامه خاطرات مال فرزند اون مادره!
نکته جالبش اینجا بود که بعد از هفت، هشت سالگی که مادر دیگه خاطره ای ننوشته بود شخصی که دستخط مشابهی به مادر داشت شروع به نوشتن کرده بود، کمی از خاطره هارو که خوندم فهمیدم مال همون دختر کوچولو‌ای هست که عکسش اول دفتر بود‌.
من به تصویر دقت کردم، حتی شبیه بچه های فامیل هم نبود.
اون خاطرات رو به مرور زمان و روز به روز نوشنه نشده بود، بلکه قسمتی از دفتر هر خاطره جالبی از سفر داشت نوشته بود! قسمتی خاطرات مدرسه، قسمتی مشکلات خانوادگی...
و به همین منوال برای هر موضوع جالب قسمتی در نظر گرفته بود. و در هر قسمت جمله ها و نصیحت های کوتاه و قشنگی خودنمایی می کردن که در ادامه همه مطالب دفتر هارو تا حد امکان نشر میدم
 
آخرین ویرایش:

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,433
13,007
مدال‌ها
17
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[کادر مدیریت بخش ادبیات]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین